هفتگ
هفتگ

هفتگ

ببخشید

پدران امروزی در مقایسه با پدران نسل های قبلی نقش به مراتب پررنگ تری در تربیت و نگهداری بچه ها بازی می کنند .

عرضم یک بحث کلیست و مسلما در هر دوره و زمان و موقعیت جغرافیایی مثال های نقض وجود دارد .

یعنی در نسل های قبلی و کشورهای دیگر هم حتما پدرانی بوده اند که بیشتر از مادرها برای بچه ها یشان زحمت کشیده اند و ممکن است همین حالا هم پدرانی باشند که تمام مسئولیت خوراک و پوشاک و شستشو و تر و خشک کردن بچه ها را بیاندازند گردن مادر بچه .

اما بطور کلی اگر مقایسه کنیم نقش نسل باباهای امروزی  در خصوص بچه داری و فرزندپروری در مقایسه با قبل پر رنگ تر است .

پدرهای قدیمی خیلی هایشان بچه داری را یک وظیفه زنانه می دانستند و دسته بندی وظایف زن و مرد معمولا به این شکل بود که امور مربوط به درآمد زایی و مشاغل بیرون از خانه مربوط است به مرد و کلیه امور توی خانه را بایستی زن انجام دهد .

با تغییر دوره و زمانه این دسته بندی هم تغییر کرده است و همانطور که خیلی از خانم ها مشاغل بیرون از خانه دارند آقایان نیز در امور خانه سهیم شده اند و بچه داری و فرزند پروری هم یکی از این امور است .


مانی دو سه روز است که تب و آبریزش بینی دارد . متاسفانه دارو نمی خورد . وقتی هم که به زور به او دارو می خورانیم شروع می کند به سرفه مداوم و تمام شربت را عمدا بالا می آورد . وقتهایی که مریض می شود از ترس بالا رفتن تب ، من و مهربان عملا خواب نداریم . راه می افتد و هذیان می گوید و گریه می کند و مجبوریم نوبتی بغلش کنیم و راه ببریم تا بخوابد . گریه مانی معمولا باعث بیدار شدن نیما می شود و این هم قوز بالاقوز است و وقتی یکی از این دو تا مریض باشند دیگری هم مریض و نا آرام خواهد شد .

در اوقات عادی هم بخشی از مسئولیت های مانی و نیما را انجام می دهم . نه صد در صد ولی در موقع لباس پوشاندن ، موقع غذا دادن ، خیلی وقتها برای حمام بردن ، برای بازی با بچه ها و خواباندن آنها به مهربان کمک می کنم .

دیشب مهربان پای کامپیوتر نشسته بود . دراز کشیده بودم و نیما روی پای من بود . مانی هم کنارم ایستاده بود و بازی می کردیم . همانطور که مشغول بازی بودیم مانی بی هوا یک تفنگ پلاستیکی را دو دستی بلند کرد و با قدرت کلنگ زدن کوبید توی پیشانی من . قنداق تفنگ خورد دقیقا روی استخوان دماغم . یک درد ناجوری توی مغزم پیچید و چشمم سیاه شد . انگار یک سیخ منجمد را تا نصفه توی مغزم فرو کرده باشند . داد بلندی کشیدم که نیما گریه کرد و مهربان دوید توی اتاق که ببیند چه شده است . مانی هم که اصلا نفهمیده بود کار بدی کرده است هم با تعجب داشت نگاهم می کرد .

انقدر سر درد داشتم که رفتم و خوابیدم . به این فکر می کردم که به عنوان پدری که دارد تلاشش را برای تامین مادی و معنوی فرزندانش می کند و از خواب و خوراک و سلامتی و آسایشش گذشته مطمئنا در آینده از بچه هایم متوقع خواهم بود در حالیکه بچه ها شاید اصلا متوجه زحمتی که من و مهربان برایشان می کشیم نیستند و شاید بعدها از ما انتقاد هم داشته باشند که چرا فلان کار را برایشان نکرده ایم .

بعد این وضعیت را تعمیم دادم به زحماتی که پدر و مادر خودم برایم کشیده اند و احتمالا من خیلی هایشان را فراموش کرده ام و توقع بیشتر داشته ام .

 به این فکر کردم که توی این سالهایی که ما رشد کردیم و بزرگ شدیم و پدر و مادرمان پیر شدند . وقتی چیزی از ما خواسته اند که انجام نداده ایم .

وقتی انتظار و توقعی داشته اند که برآورده نکرده ایم . وقتی آرزو و امیدی داشته اند که به آن نرسیده ایم . وقتی حرفی زده اند که گوش نکرده ایم .

چقدر پدرها و مادرهایمان قلبشان شکسته و دلشان سوخته است .



نظرات 14 + ارسال نظر
رها آفرینش یکشنبه 8 آذر 1394 ساعت 20:30 http://rahadargandomzar.blogsky.com

واقعا حق دارین،همون جمله ی معروف دیگه...ما چه گلی به سر پدر و مادرمون زدیم که اینها بخوان بزنن!

دل آرام یکشنبه 8 آذر 1394 ساعت 22:32 http://delaramam.blogsky.com

درمورد این موضوع... غمگینم... خیلی زیاد... حس میکنم یه دین دو طرفه بین فرزند و والدین هست که هر دو تمام تلاششون رو میکنن برای برآورده کردنش اما موفق نمیشن... در نظر بچه ها، والدین همیشه میتونستن کارهایی رو انجام بدن که انجام ندادن و از نظر والدین بچه ها اونطور که باید قدر شناس نیستن... البته که بیشتر اوقات حق با والدین عزیزه... الهی سایه همه پدر و مادرها مستدام باشه.روح رفتگان شاد.
حال پسر کوچولومون ایشالا زود خوب بشه

تیراژه یکشنبه 8 آذر 1394 ساعت 22:42

پدر من که به جبر روزگار و مهر وجودش امروزی ترین مردِ قدیمیست که دیدم، خدا پدرها و مادرهایمان را حفظ کند برایمان. اما..
این کلیشه ی همیشگی مهر والدین و ناسپاسی فرزندان رو قبول ندارم. طبق غریزه همیشه حب اولاد قویتر از حب والدین بوده، و محبتی که انسان نسبت به فرزندش داره از محبتی که به پدر و مادر داره بیشتره. در چرخه ی طبیعت هم به همچنین. که این مساله بخشی از سلسله مراتب لازم برای حفظ بقاست.
پرخاش و بی مهری و تندی که نسبت به هیچ کس پسندیده نیست اما خیلی وقتها آنچه که نارضایتی والدین رو مسبب میشه تفاوت بین تفکرهاست. پسری موفقیت رو در رها کردن درس و شروع کار تجاری میبینه، دختری تحصیل در رشته ی هنر رو بیشتر از پزشکی دوست داره، نوجوان ای بودن در جمع همسن و سالهایش را ترجیح میدهد به مهمانی های سنتی . اینها صرفا تعاریف مختلف نسلها و آدمها از موفقیت و تحصیل و تفریحه. ما نمیتونیم همیشه رضایت والدینمون رو کسب کنیم و نباید. همچنان که پدر و مادرهایمان نتوانستند. بهترین راه اینه که آنقدر خودمان را وقف رزاندانمان نکنیم که شیشه ی دلمان طوری نازک شود که بعدها به هر اختلاف نظری بشکند. البته که احترام پدر و مادر و شب زنده داری ها و مهربانی هایشان تا همیشه برجاست و واجب.

سارا دوشنبه 9 آذر 1394 ساعت 04:13

میدونه قضیه چیه الان همه از به دنیا اومدنشون ناراضی ان تنها سوالشون اینه مارو چرا به دنیا آوردین؟!دنیا خیلی جای زشتی داره میشه
هرچی میگذره بچه ها محبتشون کم و کمتر میشه یکیش خود من
به بچه هاتون محبت کنید ولی خواهش میکنم انتظار جبران نداشته باشید اونا که نمیخواستن بیان تو این دنیای سراسر لعنتی
امیدوارم بچه هاتون اونجوری که دوست دارید براتون جبران کنن حداقلش موفق باشن و شاد واسه پدر مادر فقط همین کافیه
تو درست میگی الان پدرا خیلی بیشتر نقش دارن تو تربیت اما پس چرا رفته رفته انقدر پسرا با وجود رابطه تنگاتنگ با پدر مردونگیشون کم شده و بدرد هیچی نمیخورن؟؟؟؟

الهام دوشنبه 9 آذر 1394 ساعت 07:49 http://divaretanhai.blogsky.com

واقعا همین طوره! متاسفانه اینو میدونیم و بازم زحمت های اونارو قدر نمیدونیم!
امیدوارم با پسر هاتون روزهای خوبی داشته باشین، معلومه پدر خوبی هستین.

شیرین دوشنبه 9 آذر 1394 ساعت 12:59 http://www.ladolcevia.blogsky.com

بزرگ کردن بچه و پرورشش با تمام امکانات در دست، وظیفه هر پدر و مادری ست و مسئولیتی ست که خودشان با حلق آن فرزند بر عهده گرفته اند. پس هیچ منتی بر سر هیچ فرزندی نیست.
صد البته حق شناس بودن محبت دیگری، یک صفت اخلاقی عالی ست و داشتن یا نداشتنش هم کمی به ذات هر کس بستگی دارد و خیلی زیاد به تربیتی که در دامن پدر و مادر دریافت می شود.
اما در کل انتظار اینکه فرزندی قرار باشد بعدها کاری برای والدینش انجام بدهد و بعبارتی ادای دین کند انتظار بیهوده و بی جایی ست. روی دیگر این سکه، طلبکار بودن فرزند از والدین است برای کارهای نکرده. نشانه بلوغ هر فرزندی رسیدن به جایی ست که قدردان زحمات پدر و مادرش باشد و خطاهای آنها و کوتاهی هایشان را انسانی بداند و ببخشد و نشانه بلوغ پدر و مادر انتظار تلافی از فرزند نداشتن است.
(منظورم در تمام این موارد طبعا یک خانواده سالم است! اشاره ام به مواردی نیست که نادانی و عدم صلاحیت والدین آسیب های جدی و دراز مدت و بلکم دائمی به وجود فرزند وارد می کند.)

شیرین دوشنبه 9 آذر 1394 ساعت 13:13 http://www.ladolcevia.blogsky.com

یک نکته دیگر که دوستان هم اشاره کرده بودند، در مورد اینکه بچه می پرسند چرا مرا به دنیا آوردید؟
فکر نمی کنم ربطی به بد شدن دنیا نداشته باشد! سئوالی ست که هر کسی و در هر برحه ای از زمان می تواند از والدینش بپرسد.
ناراحت نشویم از این سئوال. سئوال کردن بد نیست و برعکس نشانه اینست که سئوال کننده فکر می کند و فکر کردن را بلد است! (می دانید که ... از بزرگترین تفاوت های انسان جهان اول و جهان سوم همین است. انسان جهان سوم می آموزد، انسان جهان اول فکر می کند)
بجای ناراحت شدن از این سئوال احتمالی فرزند، یاد بگیریم که فکر کنیم و بفهمیم واقعا به کدام دلیل صاحب فرزند شده ایم؟!
اگر بتوانیم جواب این سئوال را به خودمان بدهیم، از مطرح شدنش از جانب فرزندمان گرفتار ناراحتی و عجز نخواهیم کرد.
مگر اینکه - همانطور که برای خیلی ها رخ می دهد - خودمان هم واقعا ندانیم چرا و به کدام دلیل متقاعد کننده صاحب فرزند شده ایم!
بله ... در اینصورت احتمالا عجز خود را بصورت ناراحتی و سرزنش از گستاخی فرزند و حق ناشناسی اش، یا بدی دوره و زمانه و ... مطرح می کنیم!

سمیرا دوشنبه 9 آذر 1394 ساعت 13:29 http://nahavand.persianblog.ir

چه تذکر جالب و به جا و تامل برانگیزی دادید...واقعا به فکر رفتم که چقدر قدر نشناس بودیم و هستیم در مقابل زحماتی که پدر و مادرها برامون کشیدند...زحماتی که وقتی در کنار کمبود امکانات اون زمان بذاریمش ارزشش چند برابر میشه.اون وقتهایی که مای بی بی و مولفیکس نبود و مامانم مارو کهنه مشما میکرد و هر روز چند بار لب حوض خونه مادربزرگ با آب سرد کهنه های من و خواهرم رو میشست چیزی که من حتی از تصورش چندشم میشه! و کارهای بزرگی که این درمقابلش هیچه...تازه باز ما یه نیمچه حرمتی سرمون میشه وای به احوال این نسل هشتاد و نود که عمرا حتی تا 18 سالگی هم احترام بزرگ و کوچیکی رو نگه دارن...ولی تورو خدا شما بچه هاتونو قدرشناس و احترام گذار بار بیارید...یادشون بدید که پدر و مادر چه جایگاهی دارن

سیمین دوشنبه 9 آذر 1394 ساعت 13:48 http://ariakhan.persianblog.ir

سلام
من چون پسرم هم سن مانی جانه و مشکل شربت نخوردنشو داشتم بی ربط به متنت فقط تجربه ام رو می گم شاید گل پسرتم دوران مریضیشو راحت تر بگذرونه.1)برای تب از بروفن بیشتر از استامینوفن خوشش می آد خصوصا اگه مارک ایبو کیم بگیرید.2)اگه هم نخورد شیاف و شست وشو جواب می ده
3)برای چرک خشک کن هم اگه با سرنگ بهش بدید و قبلش هم یه ظرف آب کنارتون بزارید و بهش بگید که اجازه می دید بعد از خوردن شربت سرنگ و آب پر کنه و آب بازی کنه بی تاثیر نیست
و4) و مهم تر از همه اینکه این دوران نباید عصبانی بشید و کنترلتونو به خاطر بالا آوردن یا نخوردن شربت از دست بدید و همش بغلش کنید و محبتش کنید و بهش بگید دوستش دارید مطمئن باشید جواب می ده.
ببخشید پر چونگیمو

داش آکل دوشنبه 9 آذر 1394 ساعت 16:47

من همیشه از پدر و مادرم توقعاتی داشتم و همیشه احساس نارضایتی میکردم. این متن شما کمک کرد واقع گرا تر باشم و بیشتر قدر محبت هاشون رو بدونم.

حرف بسیار است ولی مجال نیست.

باغبان دوشنبه 9 آذر 1394 ساعت 23:19 http://laleabbasi.blogfa.com

اوهوم

پری سه‌شنبه 10 آذر 1394 ساعت 09:21

والا چی بگم، کلابچه دار شدن خیلی کار خطرناک و ریسک بزرگیه، یه نفرو وارد این دنیا میکنی، کسی که از هیچی خبر نداره که کجا داره میاد چی کار باید بکنه، من که فکر میکنم جرات همچین کاریو ندارم ، یعنی اگه یه روزی بخوام بچه دار شم عذاب وجدان میگیرم.
ایشالا موفق باشید و بچه هاتون همیشه قدردان زحمتاتون باشن.

cappu سه‌شنبه 10 آذر 1394 ساعت 12:00 http://cappuccino.blogfa.com

دقیقا از وقتی مادر شدم همش به این چیزا فکر میکنم.به اینکه چقد بابا و مامان برام زحمت کشیدن و من با بدی جوابشونو دادم.
و چقد حالا برای پسرم از خودم میگذرم و زحمت میکشم.ولی نمیدونم اون اصلا تو بزرگسالی منو به خاطر میاره یا نه‏!‏

رضوان سادات پنج‌شنبه 12 آذر 1394 ساعت 10:05

فقط همیشه میگم:خدایا همه پدر مادرا همیشه سلامت باشن و سایه شون بالا سر بچه ها
دو روزه مامان بابام رفتن سفر قم و من و همسری اوندیم خونه شون پیش خواهرم
شام دیشب که مزخرف بود فقط همسری الکی ازش تعریف میکرد
مامان حتی اگه یه نیمرو هم درست کنه اما خودش حضور داشته باشه یه دنیا ارزش داره اما کاش تا وقتی هستن اون جور که شایسته س قدرشون رو بدونیم که خب من اصلن فرزند قدردانی نیستم!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد