هفتگ
هفتگ

هفتگ

صرفا جهت خوش امد گویی

همسایه ها اومدن... کم کم جا به جا شدن انگار.... به جز طبقه اولی که هنوز دویست تا کوله پشتی خاکی و طناب  کوهنوردی و کیسه خواب جلوی در واحدش تلنبار کرده ، اون روز بهش می گم آقا جمع کن اینا رو ، سرش رو از یه نقشه ی ایران مچاله آورده بیرون که خانوم بیا ببین من یه شهر کشف کردم که تا حالا زیر خاک بوده و باید برم بررسی کنم توش حیات وجود داره یا نه، من هم گفتم موفق باشی .. فقط بدون شارز ماهیانه این ساختمون بالاست  برادر... دنبال یه شغل نون و آب دار باش!

 بقیه فکر کنم وسایلشون رو چیدن ... البته موسوی طبقه سوم که چیزی نداشت طفلی... خودش بود و یه جعبه مجلات زرد و یه سری کتاب  با مضمون" چگونه در طرف مقابل نفوذ کنیم؟" .... دل آرام  رو دوست دارم ولی... دلی خوب و مهربونه ولی یه کم بلند بلند حرف می زنه و صدای خنده هاش  هم قطع بشو نیست... جمعه ای اومد ازم سیب زمینی قرض گرفت واسه یه دستور آشپزی ... قرض که چه عرض کنم، فکر نکنم دیگه بیاره پس بده... لابد چون پولدارن و نصف بستگان نسبی و سببی شون اون ور آب زندگی می کنن، فکر می کنه یه دونه سیب زمینی قیمتی نداره و دیگه  برام پس نمی یاره... ولی باید روشنش کنم... همین یه دونه یه دونه می بینی این همسایه جدیدا کل زندگیمو بردن و یه آب هم روش... اصلا کاش می گفتم ندارم ها... راحت...!!!  راستی چرا نرفت از اون مرده میدونیه سیب زمینی بگیره... ؟؟؟ اون که یه دونه و یه گونی واسش توفیری نداره... آهان... حق داره دل ارام طفلی ... از کجا بدونه طبقه پنجمی میدونیه.. همیشه مارک می پوشه و توی آسانسور و راهرو ها هم به معضلات اجتماعی طلاق عاطفی و کودکان  کار و علل سوراخ شدن لایه ازن فکر می کنه ... خب کی باور می کنه این آدم  توی تره بار مسئول قسمت سیب زمینیه...

ولی خودمونیم یه چیزی می گم همین جا بینمون بمونه.... همه شون رو می شه تحمل کرد به جز این طبقه اولی.... یعنی روزی که اسباب جمع کرد و از این ساختمون رفت یه نفس راحت کشیدم... نه کسی بود غر بزنه که چرا سر ساعت هشت و هشت دقیقه پست نذاشتی؟ چرا به فلانی فلان جور گفتی؟ چرا اون روز که در حال مرگ بودی و سرم به دستت بود با اون یکی دستت آپدیت نکردی؟ چرا مطلبت راست چینه؟ چرا عنوان نداری.... بعله عزیزان...  هر چی میگم آقای محترم ، شما که اینقدر حساسی و برای هر تذکری یه طبقه می یای بالا و غر می زنی و میری، وقتی یهو ول کردی رفتی ، کسی به شما گفت استاد کجا ؟ حالا هم که برگشتی لطفا پاتو از کفش من بکش بیرون... من یه روز می نویسم... یه روز نمی نویسم.... یه روز لاستیک هات رو پنچر می کنم.... یه روز شارژ ماهانه ات رو می کشم رو حساب طبقه سومی... ولی مهم اینه که ازت خوشم می یاد! کاری با پست نوشتن و فعالیت های جمعه ام نداشته باش عوضش وقتی اخلاق اون  بچه سرتق ات خوب شد، خودم جمع می کنم می یام پیشت باهم توی یه طبقه ساکن بشیم... شاید تا اون موقع طبقه سومی هم در یک نفر نفوذ کرده باشه و بیاره بنشونتش توی واحد من... خدا رو چه دیدی؟

نظرات 18 + ارسال نظر
تیراژه دوشنبه 9 آذر 1394 ساعت 23:44

هاها مهربان خیلی خوب بود، آخراش دیگه لبخندم کاملا گشوده شد به بناگوش !

دل آرام دوشنبه 9 آذر 1394 ساعت 23:45 http://delaramam.blogsky.com

خب چرا نمیگین به آدم... من الان باید بفهمم طبقه بالاییم مسئول بخش سیب زمینیه؟؟ ولی خوب شد گفتی مهربان.اتفاقا برای جمعه کلی سبزیجات لازم دارم

نیمه جدی سه‌شنبه 10 آذر 1394 ساعت 00:08

خیلی خوب بود مخصوصن قسمت مربوط به این اسم قشنگ مرفه بی درد. من هی میگم مرفه بی درده کسی گوشش بدهکار نیست

سمیرا سه‌شنبه 10 آذر 1394 ساعت 00:15

دووووسسس داشتممممم :-)))))

فرشته سه‌شنبه 10 آذر 1394 ساعت 00:19 http://www.surushaa.blogfa.com

عالی بود مهربان...تو یه دونه ای به خدا...معرکه...دمت گرم...

خورشید سه‌شنبه 10 آذر 1394 ساعت 06:07



تو فوق العاده ای مهربان..



+ چقدر این همسایه گونه نویسی بامزه س

افروز سه‌شنبه 10 آذر 1394 ساعت 08:51

دوستت دارم هم خودتو هم ساختمونتونو...

محبوب سه‌شنبه 10 آذر 1394 ساعت 09:01

عالی بووود.... یکی از پست های خوب هفتگ

سمیه سه‌شنبه 10 آذر 1394 ساعت 09:55

عالیییییییییی بود خیلی خوشگل بود

پری سه‌شنبه 10 آذر 1394 ساعت 10:43

خـــــــــــیلی خوب بود، مخصوصا طبقه اولیه دمتون گرم

شادی سه‌شنبه 10 آذر 1394 ساعت 11:48

وااای....خیییلی خندیدم...مرررسی...

مجید سه‌شنبه 10 آذر 1394 ساعت 11:59

سلام . همسایه و مدیر محترم و نادیده !!
خوشحالم که همه ی بی نظمی های بنده ی همکف نشین رو انداختی گردن طبقه اولی محترم و نوشتی این طبقه اولی 200 تا کوله پشتی و ...
ولی خداییش ما از طبقه هم شانس نیاوردیم ... تصور کن 5 طبقه روی سر آدم باشه و هر کدوم هم یه سازی بزنن !!!
هر چه فریاد دارید بر سر طبقه اولی بزنید اگر نه من که ماهی سی روز کف بیابون هستم و یک روز همکف هفتگ

سمیرا سه‌شنبه 10 آذر 1394 ساعت 13:22 http://NAHAVAND.PERSIANBLOG.IR

خیلی قشنگ بود آدم واقعا حس میکنه اونجاست...ای ول ..ای ول به دلی و خنده هاش

عباس سه‌شنبه 10 آذر 1394 ساعت 14:46

والله اگه من اینکاره بودم با 39 سال سن تنها نبودم...از بابت مجلات زرد هم معروضم که خانوم محترم اونها که جلدشون زرد رنگ بود ماهنامه اطلاعات سیاسی_اقتصادی هستند.

سهیلا سه‌شنبه 10 آذر 1394 ساعت 20:09 http://rooz-2020.blogsky.com/

تو محشری مهربان...محشررررررررر

Ordi سه‌شنبه 10 آذر 1394 ساعت 21:01 http://tanhaeeeii.blogfa.com

:))))))))))))))
دمت گرم
اون بچه سرتق طبقه اولی هم ایشالا زودتر خوب بشه

رضوان سادات پنج‌شنبه 12 آذر 1394 ساعت 09:54

عالی بود عزیزم
بسی لذت بردم

شمسی خانم شنبه 14 آذر 1394 ساعت 13:36 http://shamsi.khanoum.blogsky.com

عاااااااالی بود مهربان جون. یعنی آآآآآی خندیدم آآآآآی خندیدم. مخصوصا قسمت مربوط به مسئول سیب زمینی و اینا. ولی دلی بهش نمیاد مرفه بی درد باشه!!! این بچه که هم درس میخونه هم کار میکنه یه بدبختیه مثل من والاااااا.
دلی خانم جون توجه کن که هواتو دارم یادت باشه جبران کنی ها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد