هفتگ
هفتگ

هفتگ

درخت ، زغال ، آمریکا

برای این شنبه چیز جدیدی ننوشته ام . در سفرم و وقتی برای نوشتن کمتر پیدا می کنم . تصمصم می گیرم سری به آرشیو وبلاگ هایم بزنم و هر نوشته ای که تاریخ روز و ماه آن به 21 آذر نزدیکتر بود را بردارم و بر دیوار هفتگ آویزان کنم . از قضای روزگار ، نوشته ای از 21 آذر 91 در چارو هست . همان را کپی می کنم . 

پوزش بابت قدیمی بودن نوشته . 


جنگ تمام شده است ؟ جنگ شروع می شود ؟ جنگ به ما ربطی دارد ؟ ندارد ؟ باید بجنگیم ؟ نباید بجنگیم ؟ با چه کسی باید بجنگیم ؟ هر دو دشمن ، دشمن ما هستند ! اگر دشمن دشمن ما دوست ما باشد ، آیا هر دو طرف جنگ دوست ما هستند ؟

آمریکا ، پس از اشغال کویت توسط عراق ، به عراق حمله کرده است . جنگی نا متوازن در منطقه شروع شده است . در کارگاه هم مثل همه جای مملکت و حکومت ، بحث بر سردرگیر شدن ایران در جنگ رواج دارد . هر کسی چیزی می گوید . از توان نطامی طرفین . از اینکه هر طرف ببازد به نفع ماست . و .. و .. اما بیشتر شگفتی ها از موشک های دوربرد آمریکاست که از زیر دریا در نقاط مختلف شلیک می شود و به اهدافی در بغداد می خورد و جاهای دیگر .

من و حجت ، همراه غلامرضایی ، سوار بر پژو از نخل تقی زده ایم بیرون و می رویم به سمت روستایشان . روستایی در نزدیکی خلیج فارس . بر کرانه ی آبی ای که این روزها در تمامی دنیا حرفش بر سر زبان هاست . می رویم خانه ی غلامرضایی . غلامرضایی کامیون دارد . خودش و دو تا از برادرهایش . کامیون هایشان در کارگاه کار می کنند . اما گاهی وقتی هم از دوبی برایش خرده جنسی می رسد و می فروشد . چندتا پتو . ساعت . ظروف آرکوپال و خرت و پرت های دیگر . حالا ما می رویم تا هم روستایشان را ببینیم و شب زیبای طبیعت را و هم شاید ساعتی از او بخریم  .

خانه ی پدر غلامرضایی از آن خانه هایی است که یک حیاط بزرگ دارد و تعداد زیادی اتاق در چهار طرف حیاط . خانه ای که پنج شش خانوار در آن زندگی می کنند . وسط حیاط خانه درختی است که بزرگی آن هر بیننده ای را به شگفتی وا می دارد . بیشتر حیاط زیر چتر آن درخت است . به درخت خیره شده ام و به زیبایی آن فکر می کنم . پدر غلامرضایی انگار که فکرم را می خواند . لبش را از روی نی قلیان بر می دارد و با لهجه ی محلی اش می گوید :

-          ای خو چیزی نیست . یه درخت داشتیم ، بالای این درخت !

با تعجب می پرسم :

-          بالای این درخت ؟

-          ها خو ! بلندتر بود از این درخت . سایه ی بیشتری هم داشت .

پیرمرد قلیان می کشد و دوباره می رود سراغ جنگ . از جنگ و از موشک های آمریکایی می گوید و من در فکر آن درختم ! پیرمرد لابه لای جنگ ، از درخت هم می گوید :

-          انداختمش ! چوبش برا زغال حرف نداشت خو ! همه اش کردم زغال . ای دو تا اتاق گوشه ی حیاطِ می بینی ؟ همه اش اینجان . همه اش زغاله او درخته !

تا نروم و کیسه های انبار شده ی زغال را نبینم باور نمی کنم ! سرنوشت درختی که به سادگی می شود شکوه و زیبایی اش را تصور کرد ، این بوده که بر آتشدان قلیان پدر و عموهای غلامرضایی بنشیند و بسوزد و حرفهای پای منقل و قلیان را بشنود ! حرفهایی درمورد تنباکو و عروس جدید خانه و زرنگی قطری ها در دزدیدن گاز ایران و دقت موشک های آمریکایی و دشمنی ما با صدام و جنس خوب زغال ، در آتشدان روی قلیان !

فکر می کنم اگر آنهمه درخت که در مسیر ساختن راههای مختلف قطع کردیم تبدیل به زغال می­شد ، به چند صد تا از اتاق­های گوشه­ی حیاط احتیاج بود ؟ چند هزار بار کامیون­های غلامرضایی می توانستند زغال بار بزنند و ببرند انبار کنند !

-          گفتی نمی کشی قلیون ؟ تنبباکوش حرف نداره . زغالش هم همینطور !

-          خوب حاجی به جاش لااقل چند تا درخت می کاشتی !

-          خو درخت بکارم که چی بشه ؟

-          که چند سال دیگه بشه زغال !!

در خنده های من و غلامرضایی و حجت و برادرهای غلامرضایی ، پیرمرد ، دود قلیان را بریده بریده از گلو بیرون می دهد و می گوید :

-          درخت بکارم که آمریکا با موشک بزنه نابودش کنه ؟

آتش جنگ در آتش زغال سر قلیان زبانه می کشد ! موشک های آمریکایی بعد از عراق نشانه می روند سوی درخت خانه ی غلامرضایی . پیش از آنکه گرفتار جنگ شویم ، از غلامی یک ساعت سیکو می خرم و می زنیم به راه . برمی گردیم کارگاه . برمی گردیم عسلویه . نخل تقی .

از فردا ، هر بار غلامرضایی یا یکی از برادرهایش را در گارگاه می بینم ، می پرسم :

-          هنوز موشک آمریکایی ها به درخت توی حیاط  نخورده ؟

و غلامرضایی می خندد و می گوید :

-          نه بابا ! آمریکا با ما کاری نداره خو !

و من هم جواب می دهم :

-          ها ! خاطرت جمع آمریکا با ما حالا حالاها کاری نداره خو !

و خاطرم جمع است که آمریکا هرگز با درختی که زغال می شود کاری نخواهد داشت .

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
دل آرام شنبه 21 آذر 1394 ساعت 20:04 http://delaramam.blogsky.com

بعضی ها واقعا سطح فکرشون اینه؟؟ نمیدونم چی باید گفت... اصلا توی ابعاد مغزم جا نمیشه که یه نفر هفت سال بذر تلخ بکاره و برداشت کنه، یکی هم اینجوری درخت به اون عظمت رو برای آتشدان سر قلیونش قطع کنه...

فرنوش یکشنبه 22 آذر 1394 ساعت 17:55

آقای مهندس،

مو هم زغالیم شدیم خو. پس خیالومو راحت که امریکا کاری به مو نداره...

تیراژه دوشنبه 23 آذر 1394 ساعت 08:00

آمریکا با ریشه های زنده سر و کار دارد.

+اسم شما رو هر جا میبینم این آهنگ در ذهنم مرور میشه؛ سفر یه شعره..سفر یه قصه اس..
حتی اگر پستتون ربطی به سفر نداشته باشه مثل همین پست :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد