هفتگ
هفتگ

هفتگ

روز فرشته

امروز تعطیل بودم و این تعطیلی می تونست مثل خیلی از روزهای دیگه باشه. می شد لم بدم جلوی تلویزیون و از این کانال به اون کانال برم و آخرش هم التماسشون برای جذب مخاطب رو بی نتیجه بذارم و خودم یه فیلم پلی کنم... می شد شال و کلاه کنم و برم توی مغازه ها بچرخم و ببینم چی برای خرید پیدا میشه. هرچند پیش خودمون بمونه که هیچوقت حاضر نیستم کل روز رو برای خرید بذارم. خب آدم هروقت هرچی لازم داشت میره میخره دیگه! داشتم می گفتم... می شد گوشی از دستم نیوفته و سرم رو که بالا میارم ببینم ظهره و عملا نصف روزم بر فنا رفته... آره می شد... اما درست وقتی سومین برگ کتاب رو ورق زدم و آخرین قطره چای رو خوردم (می دونم باید می گفتم "نوشیدم" ولی خدایی نوشیدم خیلی ادبی بود ،به متن نمیومد. با تشکر!) و لیوان رو گذاشتم روی میز، یکی شبیه فرشته های کارتونی توی مغزم ظاهر شد. خیلی اروم گفت امروز تو تعطیلی و مامانت نه... همین یک جمله کافی بود تا تمام عذاب وجدان های دنیا رو روی سرم بریزه. حالا بگذریم که مامانم هیچوقت تعطیل نیست... یا موسسه است یا مرکزه... یا داره درس میخونه یا داره درس میده یا کارگاه داره یا مراجع... القصه فرشته ی زیبا موفق شد من رو از روی صندلی پرتاب کنه توی آشپزخونه... یه دستمال و رایت و تاید هم داد دستم و گفت شروع کن... چشمتون روز بد نبینه! جانم براتون بگه که دستمال توی دست خانم ها شباهت ویژه ای با تیشه در دستان بنا داره؛ از قدیم هم گفتن تیشه بنا که بند بشه کنده شدنش چی؟ با کرام الکاتبینه! بعد از سابیدن آشپزخونه کشون کشون آوردم توی سالن و بعد سرویس ها و در نهایت پای اجاق گاز و الان که خدمتتونم خونه برق میزنه و شام حاضره. من؟ دست راستم از مدار خارج شده و با دست چپ براتون تایپ میکنم. فرشته خانم؟ ایشون اینجا تشریف دارن. پاشون رو انداختن روی اون یکی پا و دارن با لبخند متقاعدم میکنن که به به چه روز مفیدی داشتی و همزمان براتون دست تکون میدن...

برگ هفتم/ شانزدهم دی ماه نود و چهار

نظرات 9 + ارسال نظر
پریسا چهارشنبه 16 دی 1394 ساعت 20:38 http://parisabz.blogsky.com

خدا قوت، راستش کنجکاوم ببینم عکس العمل مامانت چی بوده؟! و به امید روزی که اون فرشته خانم سراغ من هم بیاد

متشکرم. به شدت خوشحال شد.
بفرستمش؟

نیمه جدی چهارشنبه 16 دی 1394 ساعت 23:24

عامو این فرشته رو همون جا بالا شهر خونه ی خودتون نگهداریا اسم قشنگ جان یه وقت نفرستیش اینورا ها. ممنونم. به خاطر خود فرشته میگم چون این پایین مایین کسی تحویلش نمیگیره یه وقت بچه از دست میره:))

نه عزیزم چون شما و خونت مثل گل میمونین نیازی به فرشته نداری. من و فرشته جان برای خونه تکونی عید خدمت میرسیم

داش آکل چهارشنبه 16 دی 1394 ساعت 23:57

امان از تیشه هایی که به ریشه تعطیلی میزنند! پس خواب شیرین چی میشه؟!

هیچی دیگه دود میشه میره هوا

نرگس پنج‌شنبه 17 دی 1394 ساعت 01:12

اممم..منم این حسو تجربه کردم.
اون لحظه که مامان ذوق میکنه همه خستگی آدم در میرهههه..
سایه ی تمام عزیزانت مستدام دوستم :*

ممنونم نرگس عزیزم

مریم گلی پنج‌شنبه 17 دی 1394 ساعت 07:21

خوش به حال مامانت دلارام جون به خاطر همچین دختر با محبتی !!! من که مادرم میتونم میزان خوشحالی مامانتو درک کنم . الهی که همیشه تو زندگیت خوشحال باشی

مرسی مریم گلی جان.منم امیدوارم همیشه تو زندگیت یکی باشه که خوشحالت کنه

شیرین پنج‌شنبه 17 دی 1394 ساعت 12:59 http://www.ladolcevia.blogsky.com

شام چی درست کردید؟ مادر حتما خیلی خوشحال شده اند. می دانید ... مهم نیست شام چی بوده است، حتی املت هم درست می کردید کسی که خسته از راه می رسد وقتی می بیند چراغ خانه روشن است، چای تازه دم حاضر است و بوی غذا به مشام می رسد اصلا حالش عوض می شود!
می دانم که می گویم ها ... :)))
راستی خدا قوت

جای شما خالی کتلت
متشکرم شیرین عزیزم

مینوˆ جمعه 18 دی 1394 ساعت 01:56 http://milad321.blogfa.com

چقدر خوشحال شدن مادرتون.وقتی شاغل بودم خیلی دلم میخواست یکروز که خونه میام غذا اماده باشه و ظرفها شسته شده باشه.

ای جانم. دقیقا ادم وقتی خسته از سرکار میاد دلش میخواد فقط استراحت کنه.

سهیلا جمعه 18 دی 1394 ساعت 07:55 http://nanehadi.blogsky.com

دستت طلا.با اون فرشته بودما

بله بله

سمیرا جمعه 18 دی 1394 ساعت 22:27

اره انصافا خیلی مزه میده بیای خونه و ببینی همه چی مرتبه.
ممنونم دل آرام جونم

قربون شما برم مامان گلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد