هفتگ
هفتگ

هفتگ

آلزایمر

آلزایمر بیماری بدی ست . مخصوصا اگه فرد  بیمار از لحاظ جسمی سالم باشد و توان انجام فعالیتهای روزانه را داشته باشد..

من خودم قبلا تصور جالبی از این بیماری داشتم فکر می کردم  که بیمار همه چیز را فراموش می کند .و برای خودش می رود یه گوشه می نشیند  و منتظر مرگ می شود... ولی این جور نیست ... درواقع  بیمار زمان رو  گم می کنه مثلا اگه 40 سال پیش یه مغازه داشته  و اونو فروخته  چون اون دوران ، دوران با شکوه زندگیش بوده  اون دوران بخاطر میاره ...و تصور می کنه هنوز مغازه رو داره.. شاید فکر می کنید خب اگه براش توضیح بدید مشکل حل میشه ، بله   درست  فکر می کنید مشکل حل میشه منتها برای یه روز چون توضیحات شما رو فراموش میکنه ...شما فرد بیمار سوار می کنی می بری  دم مغازه سابق جریان توضیح می دی و  بیمار می فهمه که اشتباه کرده  می آیی خونه  .. شب می خوابی و صبح انگار که بیمار ریست شده باشه و برگشته باشه به تنظیمات اولیه دوباره  همون حرف می زنه و  دوباره میگه من مغازه دارم ....روز از نو ... روزی از نو ... و این اتفاق  هزاران بار می افته ... خب ایشون حافظه کوتاه مدتشون از دست داده  ... و فقط قسمت های مهم زندگی به خاطر داره .. بیمار  درسته که حافظه نداره ولی احساساتش کامل کار می کنه بعد از چند ماه وقتی شما هر روز باهاش مخالفت می کنی و برنامه های خیالی شو می ریزی بهم ...کم کم احساس بدی به شما پیدا می کنه و تصور می کنه شما دشمنش هستی احساس نفرت پیدا می کنه و لجبازی شروع میشه ... کم کم کارهاشو مخفی می کنه  ... بیمار سعی می کنه استقلالشو حفظ کنه  ولی واحد های پولی یادش رفته و چون توو چهل سال پیش زندگی میکنه  تصویر درستی از بیرون نداره . پول هاشو گم می کنه به تاکسی تراول میده ... . کار سخت تر میشه باید  قدم به قدم کنارش باشی تا دسته گل به آب نده حتی تو حموم ...

 شما یه چند ماهی هر روز و هر ساعت کار و زندگی تعطیل می کنی و  کنارش می مونی  .... ولی وضعیت بدتر میشه .. کار به جایی می رسه که شما رو می بینه عصبی میشه و بیرون رفتنش هم مساوی  گم شدنشه ...خسته می شی ولش میکنی بره بیرون ... می گی هرچی بادادباد ... گم میشه ... نصفه شب می ری کلانتری تحویلش می گیری ... ده ها بار این قضیه تکرار میشه .. مجبور میشی  در خونه قفل کنی ... و خونه میشه زندان  هم برای بیمار و هم برای شما....کار بالا می گیره .... درگیری فیزیکی ایجاد میشه و...تازه این یه مدلشه ... هزاران نکته تاریک تو زندگیش  وجود داره ... که ممکنه هر کدومش یا چند تاش باهم  تو این دوران برجسته بشه و درد سر ....


کسانی که پدر یا مادرشونو آسایشگاه سالمندان می فرستند قضاوت نکنید شاید آخرین راهشون بوده ...

نظرات 5 + ارسال نظر
مریم جمعه 16 بهمن 1394 ساعت 02:41

واقعا این وضعیت هردوطرف رو داغون می کنه ما یه همسایه ای داریم پیرمرد هفتاد ساله اس حدود بیست سال پیش همه ملک و املاکش رو فروخته به خاطر ورشکستگی و الان هر ماه می ره دم خونه و مغازه هایی که زمانی مال خودش بوده طلب اجاره می کنه واقعا ناراحت کنندس

مینو جمعه 16 بهمن 1394 ساعت 03:25 http://milad321.blogfa.com

فکر میکنم بدترین بیماریه.اقایی را سراغ دارم که زنش را درست نمیشناخت بعد مینشست از دلتنگی برای دوست دختر پنجاه سال قبلش برای زنش درد دل میکرد.

شیرین جمعه 16 بهمن 1394 ساعت 12:22 http://www.ladolcevia.blogsky.com

نه واقعا گاهی بردنشون به مراکز دیگر برای اقامت بهترین کاره چون فرزندان سر کار میرن و نمیشه فرد مبتلا رو توی خونه تنها گذاشت. می تونند به خودشون و دیگران بطور جدی آسیب برسونند.
فکر کنم از بدترین درام های زندگی این باشه که عزیزترینت تو رو دیگه نشناسه و براش غریبه باشی.

دل آرام جمعه 16 بهمن 1394 ساعت 13:16 http://delaramam.blogsky.com

دلم میگیره برای افرادی که درگیر این بیماری میشن... هم خودش اذیت میشه و هم اطرافیانش...
خدا خودش هوامون رو داشته باشه

سهیلا جمعه 16 بهمن 1394 ساعت 20:37 http://nanehadi.blogsky.com

قضاوت نمیکنم.فقط آرزو میکنم کاش خانه های سالمندان ما هم مثل اون که تو فیلما ی خارجی نشون میدادن بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد