هفتگ
هفتگ

هفتگ

مهمان این هفته هفتگ خانم " سارا بشاش " هستند




من 20 سال بیشتر ندارم، قاعدتا چیزهای خیلی زیادی وجود دارع که من توی زندگی تجربشون نکردم ، حس های خیلی خوب یا بد و ناخوشایندی وجود داره که من هیچ درکی ازشون ندارم که شاید بعدها باهاشون مواجه بشم و خب به نظرم هر کدوم از این اتفاق ها و احساس ها روی دیدگاه آدم به زندگی می تونه خیلی تاثیر داشته باشه و خیلی از باور های آدم روتغییر بده    اتفاق هایی که بعد از افتادنشون دیگه اون آدم سابق نباشی و نگاهت به همه چیز یه جور غیر قابل باوری تغییر کرده باشه،  الان نمیدونم دقیقا چه چیزهایی تو این دنیا میتونه آدمو اینقدر متحول کنه ، فقط حدس میزنم چیزهایی مثل از دست دادن سلامتی به هر شکلی ، فوت عزیزان ، ازدواج ، پدر یا مادر شدن و ...

 کلا شاید بشه گفت هر مدل از دست دادن یا به دست اوردنی که احساسات  ادم به طور ریشه ای بهش گره خورده  جز این قبیل اتفاق هاست ، شایدم هیچ کدوم از این ها اصلا مسئله متحول کننده ای نباشه و من اشتباه فکر میکنم ، حتی شاید هیچ احساس جدیدی برای تجربه کردن وجود نداشته باشه و مابقی زندگی تکرار همین احساس ها و اتفاق های  تجربه شده تو همین بیست سال باشه ، اما یکی از اون اتفاق هایی که به متحول کننده بودنش ایمان دارم عشقه ! 

عاشق شدن از اون اتفاق هایی که مثل بیماری میمونه ، بدون این که بخوای ، بدون هیچ نیرویی برای مقاومت،و برخلاف میل حادث میشه 

وقتی عاشق میشی دیگه اون آدم سابق نیستی و این هم میتونه خوب باشه و هم بد . و به نظرم اگه عشق واقعا عشق باشه حادث شدنش بهترین اتفاق ممکنه تو زندگی هر آدمه ، رشد کردن به معنای واقعی رو آدم تویه این دچار شدن تجربه میکنه ، عشق چیزهای خیلی زیادی به آدم یاد میده ، یا شایدم بهترین جمله در وصفش اینه که بگم  عشق آدم رو قوی میکنه دربرابر خیلی چیز های این زندگی 

عشق به من یه نفر این  جمله رو فهموند که لازم نیست سال ها یکی یکی سپری بشن تا هربار آدم یک سال بزرگتر بشه

این اتفاق یک شبه رخ میده 

تو یه جمله عشق دردی که آدم از تحمل کردنش لذت میبره ، دردیه که از رنج گنج میسازه ، عشق از اون اتفاق هاست که انگار از درون خرابت میکنه و به رسم خودش از نو میسازدت ، واین اتفاق البته که درد داره ولی با هیچ چیزه دیگه ای تو این دنیا قابل مقایسه نیست و در نهایت عشق متحول کننده ترین اتفاقیه که سراغ دارم 

به قول مولانا : 

از دوست به یادگار دردی دارم 

کان درد به صد هزار  درمان ندهم


سارا بشاش

نظرات 20 + ارسال نظر
پریسا جمعه 16 بهمن 1394 ساعت 22:49 http://parisabz.blogsky.com

آرزو می کنم همیشه بر همین تصور بمانید، من نموندم!

غزاله شنبه 17 بهمن 1394 ساعت 07:41

هر چند کل مطلبت راجع به عشق بود که بنظرم نظرت کاملا درسته
ولی
خط اول نوشته ت نظر منو جلب کرد
همینکه تو بیست سالگی می دونی ، که هنوز چیزهای زیادی هست که باید بدونی ، بنظرم اتفاق خیلی اتفاق خوبی ه و بهت کمک می کنه راه درست و متعالی ای رو انتخاب کنی
((من اون موقع که 20 سالم بود فکر می کردم قبله ی عالمم و همه چیز رو می دونم :دی))

مریم گلی شنبه 17 بهمن 1394 ساعت 09:10

دقیقا موافقم و صد البته اگه این عشق به وصل هم برسه که دیگه نور علی نوره الهی که همه این عشق رو تجربه کنن و تا همیشه عالم خوشبخت و خوشحال از عشقشون باشن

شاد شنبه 17 بهمن 1394 ساعت 09:10

البته که در سن تو فقط عشق..اونم عشق زمینی مطرح است و دیگر هیچ !!!
اما بعدها تجربیاتت چیزهای دیگه ای بهت خواهندآموخت ...باید راه زندگیت رو بری تا بفهمی...........فعلا در ِ باغ سبزه ...تا بعد.......

ارش پیرزاده شنبه 17 بهمن 1394 ساعت 09:42

منم هم سن تو بودم دقیقا همین نظر راجع به عشق داشتم ...ولی الان تو 40 سالگی نظرم تغییر کرده ..... 20 ساله که بودم در واقع اتفاقات و احساسات " مجهول " و " خوشایند " زندگی مو عشق می نامیدم احتمالا تو هم اگه به منشا احساسات برگردی .... علت خاصی پیدا نمی کنی .... فقط خوشاینده .... الان تقریبامطمنم منشا عشق آگاهیه ....البته منظورم این نیست که اون احساساتی که در بیست سالگی داشتم و داری عشق نیست ... ممکنه باشه ولی مطمنم مالکش ( عاشق ) نبودم ... مثل این می مونه که با با یه تور 5 ستاره بری مسافرت بعد خودتو مارکو پولو ببینی .... عشق همواره کنار ما جریان داره از کودکی تا کهن سالی ...یه وقتهایی یه چشمه ازش می بینی ... یه وقتهای هم .... مالکش میشی .... البته گمون اینجور باشه .... ببینم 60 سالگی چه احساسی دارم راجع بهش ...

دل آرام شنبه 17 بهمن 1394 ساعت 17:33 http://delaramam.blogsky.com

اگر اشتباه نکنم نیما یوشیج در جشن تولد یک سالگی فرزندش گفت: تا کنون یک بهار یک تابستان یک پاییز و یک زمستان را دیده ای، بقیه جهان تکراریست...
جالبه که این حرف از زبان یک شاعره...
اما قبول دارم، عشق یک تغییر دهنده احواله...

سارا بشاش یکشنبه 18 بهمن 1394 ساعت 22:36

به پریسا
ممنونم که مطالعه کردید ، از مطالب وبلاگتون بسیار استفاده کردم ، خیلی عالی اند

سارا بشاش یکشنبه 18 بهمن 1394 ساعت 22:44

به غزاله
من فکر میکنم واقعیتش اینه که همه در عمل همین طور فکر میکنند حالا ممکنه در ظاهر راحت بشه به زبون اورد که میپذیریم هنوز چیزهای زیادی برای فهمیدن و یاد گرفتن وجود داره ولی در عمل فکر میکمم همه مثل همیم به هر حال امیدوارم همین طور باشه که شما میگین ، ممنونم که مطالعه کردید

سارا بشاش یکشنبه 18 بهمن 1394 ساعت 22:48

به مریم گلی
ممنون از وقتی که گذاشتید

سارابشاش یکشنبه 18 بهمن 1394 ساعت 23:02

یله همینطوره ، ممنون از وقتتون

ساناز یکشنبه 18 بهمن 1394 ساعت 23:08

اینکه چه چیزعایی میتونه حال ادم رو متحول کنه ،صرفا نباید گفت که حتما باید اتفاقی خاص مثل چیزهایی که گفتین بیفته در زندگی مون خانوم بشاش
همیشه این دیدگاه ماهاست که حتی نسبت ب ساده ترین مسئله زندگی مون ،حتی اب خوردن ،غذا خوردن یا بازی با بچه ها یا تماشاشون و خیلی چیزهای دیگه ،این ماییم که تصمیم میگریم عمیق ب موضو ،ب اتفاق نگاه کنیم ،یا فقط شاهد باشیم و دنبال این باشیم یه اتفاق قابل لمس در زندگی اتفاق بیوفته ...

سارابشاش یکشنبه 18 بهمن 1394 ساعت 23:14

به ساناز
همینطوره ، ولی فکر میکنم دیدگاه خود به خود تغیر نمیکنه ، این که تصمیم بگیریم از یه لحظه ای دیدگاه مون رو عوض کنیم نه که بگم نشدنیه، ولی حداقل برای من یه مقدار این تغییر دیدگاه جدای از اراده مطلقه
ممنونم از وقتی که گذاشتید

سارا بشاش یکشنبه 18 بهمن 1394 ساعت 23:19

به دل آرام
ممنونم که وقت گذاشتید، مطالعه کردید

شیرازی یکشنبه 18 بهمن 1394 ساعت 23:43

سلام سارا جان ، دختر خوبم ، متنی که نوشتی خیلی برام جالب بود . وقتی خدا داشت بدرقم میکرد

بهم گفت جایی که میری مردمی داره که می شکننت نکنه غصه بخوری من همه جا با تو هستم تو تنها نیستی تو کوله بارت عشق میزارم که بگذری. قلب میذارم که جا بدی. اشک میدم که همراهیت کنه و مرگ که بدونی برمی گردی پیشم.

شیرازی یکشنبه 18 بهمن 1394 ساعت 23:46

سلام سارا جان ، دختر خوبم ، متنی که نوشتی خیلی برام جالب بود . وقتی خدا داشت بدرقم میکرد

بهم گفت جایی که میری مردمی داره که می شکننت نکنه غصه بخوری من همه جا با تو هستم تو تنها نیستی تو کوله بارت عشق میزارم که بگذری. قلب میذارم که جا بدی. اشک میدم که همراهیت کنه و مرگ که بدونی برمی گردی پیشم.

سارا بشاش یکشنبه 18 بهمن 1394 ساعت 23:56

سلام خانم شیرازی ، ممنونم ازتون که وقت گذاشتید مطالعه کردید ، خیلی متن آرامش دهنده ای بود ، لطف کردید

شیرازی دوشنبه 19 بهمن 1394 ساعت 01:34

نداشته ها و تنهایی های کوچک با چیزها و آدمهای کوچک پر میشوند
نداشته ها و تنهایی های خیلی خیلی خیلی بزرگ ، فقط با خدا …
مهم نیست در این زمین خاکی چقدر تنها باشیم و چقدر حرفهایمان برای دیگران غیر قابل فهم باشد و وقت انسانها برایمان کم …
شکر که خدا هست و او جبران تمام دلتنگی ها و مرهم تمام زخمهاست …
هر وقت دلت خواست ، مهمانش کن در بهترین جایی که او می پسندد ، در قلبت …
و به دستان خالی ات نگاه نکن ، تو فقط خانه ی دلت را برایش نگهدار ، اسباب پذیرایی با اوست …این هم آخرین متنم برای سارا ی عزیزم شب خوش امید وارم خواب های رنگی ببینی نازگلم

سارا بشاش دوشنبه 19 بهمن 1394 ساعت 02:42

خیلی لطف کردید خانم شیرازی ، ممنون از متن های عالی تون ، شبتون به خیر

سارا بشاش دوشنبه 19 بهمن 1394 ساعت 02:44

به شاد
بله همینطوره ، ممنون از وقتتون دوست عزیز

سارابشاش چهارشنبه 28 بهمن 1394 ساعت 20:13

به آرش پیرزاده
این بهترین چیزی بود که می شد بخونم
ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد