ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
با بچه ها سرگرم بودم که یادم افتاد کتری را گذاشتم بجوشد و حتما تا حالا آبش به نصف رسیده که صدا کردم: بابک..!! میشه چایی دم کنی؟ ( چند وقتی هست که می گه تو تازگی ها زیاد بهم کار میدی ) خلاصه میره سمت آشپزخونه و می پرسه قوری کجاست؟ می گم: همون جا روی گاز / آهان.../ باز می پرسه: چایی خشک کجاست؟ می گم: توی کابینت کنار گاز.../ در کابینت رو باز می کنه و چند ثانیه ای صدا نمی یاد... میدونم که هنوز پیداش نکرده ولی هیچی نمی گم و صبر می کنم. می پرسه ظرفش چه شکلیه؟ ....
هفت سال بیشتره که ظرف چایی خشک ما همین شکلیه .... یک شیشه ی کوچیک شفاف با در طوسی... این شیشه ها چهار تا بود که یکیش همون سال اول توی آشپزخونه خونه ی قبلی از دستم افتاد و شکست... و حالا که چند ما دیگه هفت سال به هشت سال تبدیل میشه آقای خانه ظرف چای را نمی شناسد!!! حرفم این نیست که مردها کار نمی کنند و حتما چای دم نکرده که ظرف چای را نمی شناسد... نه اصلا.... و بارها و بارها چای را او دم کرده و قسمت جالب ماجرا که می خواهم حرفش را بزنم همین است... تمام دفعاتی که چای را مرد خانه دم کرده به فعل دم کردن چای فکر کرده و بس! نه چیزی را دیده و نه به ظرفی دقت کرده... صرفا دو پیمانه چای ریخته توی قوری... فقط همین! و این تفاوت بزرگ ما زن ها با تمام مردان جهان است به خدا..... زن هایی که دقیق می دانند چه چیزهایی چپ و راست شیشه چای است و بعد از چهار بار دیگر چای دم کردن، ظرف چای خالی می شود و باید بروند فلان سوپر از قفسه های سمت چپش ، ردیف سوم پاکت چای خانه را بردارند و دویست تومنی که هفته ی پیش به صاحب مغازه بدهکار شدند را هم حساب کنند حتما... با این همه تفاوت چطور این دو موجود کنار هم زندگی می کنند ... عاشق هم می شوند... و با هم روزگار سپری می کنند... من واقعا نمی دانم!!!
اول
کاش جواب این سوال رو به مسابقه بگذاریم! من که مجردم ولی دوست دارم جوابش رو بدونم
بابک اسحاقی پرچم بالا
تِ دو تا سیو چش ریکا دا
همین سوال هم برای من بودوتعجب می کردم چراهمسرم وکلامردهاتوی پیداکردن یه چیزساده درمانده میشن
تااین که یک باربه دفترکارشوهرم رفتم یک کمددیواری بودکه من موظف شدم ازتوی کمدیک چیزی بیارم وقتی کمدرابازکردم بین اون همه چیز!!!!مات ومتحیرموندم !
پیداکردن اون شی موردنظرخیلی سخت شدوناامیدشدم
اون موقع حال مردهارادرک کردم !!!
ابجی شوهرت خنگه
ولی در کلیت باهات موافقم
میدونی که تنها رمز موفقیت زندگی دونستن تفاوتها، احترام به تفاوتها و مدیریت اونهاست. چه بین زن و شوهر و چه تو روابط فامیلی
مردا کل نگر و زنها جزیی نگرن همین و این برای هیچ کدوم بد نیست ، مدلشه
حسشو نداشته طفلی !.............احتمالا از همون لحظه ای که بهش گفتی داشته مخ مخشو میخورده که چرا من باهاس چایی دم کنم ؟؟؟!!!...و همین درگیری فکری تمرکزشو بهم ریخته ...
با احترام به همه ساکنین طبقات هفتک من عاشق مهربان خانم و نوشته هاشون هستم و نمره اول رو به شما می دم یه جور خوشگل و ساده و قشنگی می نویسین
تا وقتی برادرم بود، دانش من از تکنولوژی صفر بود. صفرِ صفر... چون همیشه اون بود و مشکلات رو حل میکرد و نیازی نبود من با موضوع ها درگیر بشم. اما از وقتی رفته دانشم به 13-14 ارتقا پیدا کرده. هنوزم خوب نیستم اما سری توی سرها درآوردم. به نظر من آقایون هم تا زمانی که یکی هست که حواسش به قوطی چای و بدهی به سوپرمارکت محل باشه خودشون رو درگیر نمیکنن...
و اما عشق... عشق فرای جنسیت توی ذات وجودی ما آدمهاست. زن و مردش هم مهم نیست...
والا منم نمی دانم... فهمیدی به ما هم بگو
نمیدونم بخاطراینه که ما صبح تاوقتی
همسرتشریف بیاره تمام وقتمون رو
صرف کائنات موجودتوی خونه وعلی
الخصوص آشپزخونه میکنیم یااینکه
کلاطفلیااستعدادذاتیشون تو این
زمینه صــــــــفره یابه قول
دل آرام عزیزم چون ماهـــستیم
بازم خودشون رودرگیرنمیکنن..
و یااینکه کلا نمیخوان دل به کار
بدن...خدا سایه مون رو حفظ
کنه روسرشون(بقول حمید
خان جان----> آیکن یه آدم
خودشیفته و خوشحال...)
یاحق...
یک مستندی دیده بودم در مورد تفاوت فیزیکی نگاه کردن بین خانم ها و آقایون.تفاوت میدان دید و این ها.
مثال هایی مثل اینکه؛ وقتی یه خانم از کنار یه فرد رد می شه بدون نگاه کردن خیره هم می تونه تا حدود زیادی طرز لباس و چهره اون فرد رو رویت کنه،اما مرد ها باید به اون فرد مستقیم نگاه کنن و با چشم دنبالش کنن تا خصوصیاتش رو ببینن.
همین مسئله موقع باز کردن در کمد و کابینت و یخچال اتفاق می افته.اولین قسمت کمد رو که نگاهشون می افته می بینن و اولین سوال رو می پرسن "این پیرهن آبیه من کجاست؟"
بنظرم درگیر نشدن مردها تو انجام دادن کارهای یومیه خونه و آشپزخونه بیشتر به غیرت الکی مردونه ای که دارن بر می گرده.اینکه بعد از هزار بار چایی دم گذاشتن باز نمی خوان زیر بار برن که کار تو آشپزخونه رو بلدن ،مبادا خشی به زره فولادی که تنشون کردن بیافته!
در مورد سوال اخرتون هم یاد تک و توک زوج هایی افتادم که بسیار شبیه هم هستن،انگار دو تا تیکه پارچه از یه طاقه!
جدا که تفاهم خسته کننده و بی نمکی دارن!!
جالب بود
مردا هم با این کاراشون حرص آدم رو در میارن و کاری میکنن که آدم خودش پاشه بره چای دم کنه!!!
اما عشق چیز دیگریست سوای همه ی این تفاوتها!!!!
و هرچی زمان بیشتری میگذره بیشتر عاشق مردت میشه انگار!!!!
برا من که ثابت شده
عااااالی بود
خیلی خوشم اومد...
من فکر میکردم فقط منم که انقدر به جزئیات دقت میکنم حتی در اون حد که اگه وسایل آشپزخونه یا دمپایی حموم یا کنترل تلویزیون و هزار تا چیز دیگه میلیمتری ازجای اصلیش جابه جا بشه متوجه میشم قبل از من کسی اینجا بوده ! و جالبه که آقایون هم به همین اندازه براشون عجیبه که چطور ما اینقدر میتونیم به همه چیز دقیق و ریز نگاه کنیم و چیزی از نظرمون دور نمونه؟ من حتی اگه یکبار از یه خیابون رد شده باشم سال بعد که رد بشم میدونم این مغازه پارسال نبود و الان هست! و با این همه تفاوت چطور ماها کنارهمیم؟ خیلی سوال جالب و تامل برانگیزی کردی...رفتم تو فکر ........