ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
امروز یه روز مثل بقیه روزها... مامان رفته سر کار، بابا لباس پوشیده و یک ساعتی هست داره دور خودش میچرخه... من دارم موزیک گوش میدم... امروز مثل بقیه روزهای سالیه که گذشت اما مثل روزهای دو سال پیش نیست، دو سال پیش ساعت 8 صبح هوا روشن میشد، برادرم میرفت نون میگرفت، بابا قبل رفتن صبحانه آماده میکرد، مامان بدو بدو میرفت مهد کودک ایرانی ها و من به فکر نهار بودم. مثل روزهای ده سال پیش نیست... ده سال پیش مامان صبح تا شب دنبال کارهای خونه و خیریه بود، بابا 9_10 میرفت سرکار، برادرم دانشگاه و من نصف هفته رو شهرستان بودم... امروز حتی مثل روزهای بیست و سه چهار سال پیش هم نیست... بیست و سه چهار سال پیش صدای تقویم تاریخ ما رو از پای صبحانه بلند میکرد و راهی خیابون میشدیم. ساعت 6 و نیم صبح... ما به سمت مدرسه و پدر به محل کار... مامان بعد از جمع کردن صبحانه میشست پای کارهای پایان نامه اش... امروز حتی مثل یه روز از دو سال بعد هم نیست... امروز امروزه... به لطیفی همین هفت سینی که مامان و همکارهاش توی فرهنگسرا پهن کردن... به روشنی نور لپ تاپ بابا که داره توی سایت شهرداری چرخ میزنه... به شیرینی همین چشمکی که برادرم اول صبح فرستاده... امروز روز خوبیه...
برگ پانزدهم/ یک هفته مانده به سر آمدن زمستان 94
هیچ روزی مثل هم نیست
روزها میرن و با رنگهای مختلف
امروز حتی مثل دیروز و پریروز هم نیست. امیدوارم فردا از هر روز بهتر باشه
من همش می گم تقصیر ساعته ... گذر زمان این طور معنی کرده ... تو یه صفحه گرد با تو عقربه که هی می رن و بر می گردن سر جای اولشون .. شایدم تقصیر ایام هفته است ... که هی شنبه میشه .... شایدم ماهای سال مقصرن ... خلاصه زمان گرد نیست ... و به عقب بر نمی گرده ..
حکیم خیام میفرمایند:
این قافله عمر عجب می گذرد دریاب دمی که با طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری پیش ارپیاله را که شب میگذرد