هفتگ
هفتگ

هفتگ

مسعود طیب

1.


جَلَسَت/جَلَسَت والخوفُ بعینیها/تتأمَّلُ فنجانی المقلوب/قالت: یا ولدی.. لا تَحزَن/فالحُبُّ عَلیکَ هوَ المکتوب/الحُبُّ عَلیکَ هوَ المکتوب

چقدر محتاج این لاتحزن بودم بانو،کجا بودی اینهمه سال،بنشینی،نگاهم کنی بگویی لاتحزن بگویی یاولدی بگویی: قد ماتَ شهیداً/من ماتَ على دینِ المحبوب.

نشسته ایی به تماشای مسابقه ی عرب ایدل من خسته و بی حوصله از این همه رنگ این همه اغراق این همه نمایش،غرق عوالم خودم شده ام.حرف های شرکت کنندگان و داوران را برایم ترجمه می کنی،گوش نمی کنم.شعر نزار را اما به جا می آورم.

یا ولدی، یا ولدی/بصرت،بصَّرتُ.. ونجَّمت کثیراً/‌لکنّی.. لم أقرأ أبداً فنجاناً یشبهُ فنجانک/بصرت،بصَّرتُ.. ونجَّمت کثیراً/لکنّی.. لم أعرف أبداً أحزاناً تشبهُ أحزانک.

بسیار دیده ام و گردش ستارگان بسیار خوانده ام،اما هرگز نخوانده ام اندوهی شبیه اندوه تو.

نگاهت می کنم.دست از ترجمه کشیده ایی،قهوه ات دارد سرد می شود و گر گرفته ایی روی پایت می زنی.وقت هایی که کبوتر احساست اوج می گیرد به زبان مادری حرف می زنی /عیناها سبحان المعبود/پای چشمهات موجی می آید و برنمی گردد.می گویی می فهمی چه می گوید؟می فهمم بانو!دارد ذکر رکوع می گوید.سبحان المعبود.خالق چشمهات،خدا به خیر کند.عرب وقتی بسیار تعجب می کند می گوید سبحان الله. عرب وقتی می خواهد بسیار صبوری پیشه کند می گوید سبحان الله.

الحب سیبقى یاولدی/عشق زبان نمی شناسد بانو می فهمم،عشق می ماند عزیز دلم./با وجود همهء سرگذشت ها/ با وجود اندوه ساکن در شب و روز/و با وجود باران ها و طوفان ها/عشق می ماند فرزندم.

فرزندم عشق زیباترین سرنوشت ها باقی خواهد ماند.

داوران مسابقه از جایشان بلند شده اند،تو شعر را از بر می خوانی،با دستانی که هوای اطرافت را می شکافند،می رقصند./والشعر الغجرى المجنون یاسافر فى کل الدنیا/ می رقصی و موی کولی و آشفته ات به همه ی دنیا سفر می کند.شعر برای من سروده شده.شعر دارد تو را وصف می کند معشوق!

مفقود.....مفقود....و هر کس بخواهد به تو برسد،مثل من در همه ی این سالها ،گم می شود.غرق می شود.

فحبیبة قلبک یاولدی لیس لها أرض أو وطن أو عنوان/پسرم معشوقت نه جغرافیایی دارد نه سرزمینی نه نشانی.

بگو چرا بانو پس من اینهمه خراب و پریشان..بگو هر کس که اوصاف محبوب دلش این باشد باید احوالش حال و هوای این سالهای من بشود بانو.بی راه پریشان تو نبوده ام بانو.

ترانه تمام می شود.باید بروی بخوابی.صبح دادگاه داری.می گویی من می روم بخوابم یا ولدی.من را در زمین و آسمان رها می کنی.تنها می مانم با فنجان قهوه ات.تنها می مانم با موهای کولی ات.با موجهای چشم ات.با سبحان المعبودهای نگاهت.می گویم من باید برای فردای وبلاگ یک چیزهایی بنویسم حبیبتی!

از اتاق خواب صدای عبدالحلیم حافظ مستم می کند.کنسرت است.جمعیت همصدا تکرار می کند حالم را.....مفقود......مفقود....مفقود.....


2.


سلام.نامه نوشتن توی این روزگاری که صدا به صدا نرسیده پیغام ها می رسد خیلی محلی از اعراب ندارد. اما دلم خواست.دلم خواست بگویم چطوری؟خوبی؟حال و بالت خوب است؟خوش می گذرد؟دلم خواست بگویی خوبم. همه چیز خوب است. بی تو فقط می گذرد.اینطوری در به در محبت کردن هاتم.این طوری خراب یک فنجان چای و لبخندم. یک دست روی دست گذاشتن دو نفری.از سر بلا تکلیفی.از سر بی تکلفی.اصلن گمانم آدم وقتی دلش می خواهد باهاش حرف بزنند، حالش را بپرسند، نوازشش کنند، از این کار ها می کند.من هم آمدم قلم کاغذ کردم و نوشتم خوبی تا بعد بنویسم: اگر حال ما خواسته باشی باید بگویم که.....

اگر از حال ما خواسته باشی باید بگویم که..._یک عمر دلم خواست نگاه کنم توی چشم هات و به جای خواسته باشید بگویم خواسته باشی.جای خسته نباشید بگویم خسته نباشی. جای خدانگهدار بگویم قربانت.تصدقت.فدات._اگر از حال ما خواسته باشی باید بگویم که خوبم.مختصر و مفید دلتنگم..اصلن هم نمی خواهم بیشتر از این صمیمی بشوم باهات.بنشینم سفره ی دلم را برات باز کنم.کار خیلی مردانه ایی نیست... نباشد.قدر یک دریا دلم می خواهدت.قدر قلب یک گنجشک ،بی قرارم.قدر پای یک آهو بی جفت در اواخر اردیبهشت،لرزانم.درد دل کردن صمیمیت می آورد.همین طوری فکر کرده ام که حالا باید نامه بنویسم زیبا.زیبا!با تمام خط قرمزهام آمده ام پای خطوط کم رنگ آبی پشت پلک هات بگویم عاشقم تو را.از خیلی پیش.

تو فکر می کنی وقتی خدا کوزه ها را شکست و آدم خلق کرد مرز هاش را چطور تصور کرد.چقدر خرج مهربانی کرد.چقدر سهم گذاشت برای دوستی ؟چقدر خالی گذاشت برای عاشقیت؟چقدر پر کرد احساس.چرا یادش رفت جای بال بگذارد برای آدم.که هر وقت خواست پر بکشد دلش...که هر وقت خواست برود بنفشه هاش را بیاورد.چرا طوری نکرد یک بوسه این همه خرج بر ندارد.تو فکر می کنی اگر من و تو سوای این همه ادب آداب دارد قرن ها، یک روز، خام خام، با هم مقابل می شدیم، من ،این دوستت دارم را، قدر چند تا آبنبات قیچی باید مزه مزه می کردم که بگویم یا نه؟تو فکر می کنی اگر من و تو هفتصد سال قبل توی یک کوچه ای که انتهاش خدای خانه بود و ابتداش خمار خانه ....؟تو فکر می کنی اگر تاریخ ما دیگر بود،جغرافی ما این نبود.شیمی ما فرق می کرد.فیزیک ما...نه ....بگذریم.....بگذاریم اندام  تو همین طوری بماند زیبا.....؟راستی تو اصلن فکر می کنی؟تو چرا فکر نمی کنی؟چرا هر چه زیباست زیاد فکر نمی کند؟چرا هر چه زیباست بی خیال و رهاست؟

دست کم باید توی قصه ها بودیم.اگر آن روز که شال سورمه ایی داشتی من دست دست نمی کردم.الان جای دست هات...الان جای دست هات روی گونه های یخ زده ام خواب غروب شنبه ایی دلگیر اواخر دی ماهی خشک از سالی سیاه نبود.از آن خواب هایی که می خوابی هوا روشن است،بیدار می شوی تاریک.بعد بغضی غریب می آید راه نفست را می گیرد تا داغ یک دوستت دارم به زبان نیامده را تازه کند.بعد تو بمانی با بغض هات.با سکوت سرشارت .تو بمانی با جالی خالی هات.با نامه هات...با نقطه چین هات...با جغرافیای دلتنگیت با تاریخ بی حوصلگیت با خطوط قرمز بی خودیت با مرز های آبی آخ.

 


پی نوشت :


مسعود طیب بی نظیر  می نوشت ... کاش از هفتگ نمی رفت  

کاش فرصت کنه یه  جایی باز بنویسه ....

اصلا کاش دوباره عاشق شه ....

 






نظرات 6 + ارسال نظر
مجید جمعه 13 فروردین 1395 ساعت 13:39

درود
بسیار بسیار عالی . به ویژه قسمت یک .
سپاس آرش عزیز ،
راستش شنبه نویسی حالا خیلی سخت شد !!

پری جمعه 13 فروردین 1395 ساعت 18:27

راستش یکم گیج شدم ، هیچوقت نتونستم با متن های خیلی عاشقانه ارتباط برقرار کتم ،ولی شکی نیست که متن بسیار قوی بود، آدرس وبلاگ آقای طیب چی بوده؟؟برم بخونم نوشته هاشونو،

تیراژه شنبه 14 فروردین 1395 ساعت 05:29

عاشقانه های شعروارِ حمید باقرلو و آقا طیب و جعفری نژاد رو خیلی دوست داشتم، هنوز هم .
یادشون به خیر.

محسن باقرلو شنبه 14 فروردین 1395 ساعت 16:42

پیرزاده ! اگه خانمش بشنوه که
گفتی کاش دوباره عاشق بشه !!

پری دوشنبه 16 فروردین 1395 ساعت 01:45

در تایید حرفهای خانم تیراژه بگم من با عاشقانه های آقای حمید باقرلو ارتباط برقرار میکردم ارتباط برقرا کردنی خیلی خوب بودند ، حیف واقعا

مینا دوشنبه 16 فروردین 1395 ساعت 21:14

مردد بودم که کامنت بذارم یا نه خودم رو لو میدم.
راستش اولش که خوندم روی مخاطب نوشته شک داشتم و احتمال میدادم که ارش پیرزاد برای مادرشان نوشته باشند.
ولی جلوتر که رفتم حتی روی نویسنده هم به شک افتادم که شاید مسعود طیب است.
شرمنده برادر همه خواننده هات باهوش نیستند. کمی روشن کن مطلب را لطفا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد