هفتگ
هفتگ

هفتگ

یک پیرمرد دوست  داشتنی از بستگانم فوت کرد. همین دیروز !  حدودای ظهر که من داشتم با یک پیش دستی پلو و قرمه سبزی  دنبال مانی میکردم تا ناهارش را تمام کند.... وقتی که آفتاب دقیقا وسط آسمان بوده... همان حدودا که نیما مست از شیشه ی سرلاک تا ته سر کشیده اش، بیخودی به هرطرفی چرخ میزد تا خوابش ببرد.... سر ظهر... قبل از اخبار ساعت دو شاید ... قبل از تعطیل شدن بانک ها.. دیروز سر ظهر همان حدودا که یک چرخ فلزی توی راهروهای بیمارستان می چرخد و ناهار پرسنل را می دهد... همان وقتی که پرستار شیفت گوشی را بر میدارد و به مادرش سفارش می کند حتما مانی اش ناهار  را تا آخر بخورد... همان حدودا که گل فروش کنار بیمارستان به سبد گل هایش آب می پاشد تا برای وقت ملاقات تر و تازه باشند... دیروز ظهر برای ما که زنده ایم و هنوز نفس می کشیم فقط یک قید زمان است و بس! و تمام این ها که گفتم  از کسانی بود که امروز ظهر هم بودند و فردا ظهر هم هستند و شاید نمی دانند همین بودن و مهمتر از آن خوب بودن  چقدر ارزشمند است. کیفیت بودن یک آدم را میگویم.... اینکه سالم باشی... عزیز و محترم باشی... نه فقط باشی و نفس بکشی! و من خیلی وقت ها فکر میکنم پیرها دلشان می خواهد  با عزت و احترام زنده باشند و گاهی با تمام  دلبستگی ها ،  رفتن را ترجیح میدهند..

از دید همان پیرمرد اگر بخواهم زمان مرگش را بیان کنم باید بگویم: دیروز ظهر حدودا بعد از سه سال درگیری با آلزایمر... دیروز ظهربعد از پشت سر گذاشتن یک عالمه روزهایی که اگر مشت مشت قرص قورت نمی داد حتی دخترش را هم نمی شناخت... دختری که برایش  از گل فروشی کنار بیمارستان سبد گل ترو تازه خریده بود... ولی تا رسیده بود کنار تخت پدرش همه چیز تمام شده بود! ...  همه چیز... از قرص های روزانه بگیر تا غذای پرسنل بیمارستان.... از ساعت کار بانک ها تا دقایق پایانی عمر پدر.... 

نظرات 8 + ارسال نظر
اکبری سه‌شنبه 17 فروردین 1395 ساعت 01:37 http://akbarifeizabadi.persianblog.ir/

سلام . زیبا, حقیقت , تلخ و قابل تامل بود.یه جورایی از هفت تگ خوشم اومده .رفتم که لینکتون را تو وبلاگم اضافه کنم.

پریسا سه‌شنبه 17 فروردین 1395 ساعت 08:18 http://parisabz.blogsky.com

چه حرفهای خوبی زدین... کاش همه بتونیم خوب باشیم تا شاید خوب بریم!

سمیرا سه‌شنبه 17 فروردین 1395 ساعت 09:25 http://nahavand.persianblog.ir

چه قشنگ یه موضوع به ظاهر ساده رو کنار وقایع جاری زندگی تعریف کردی....چه دلچسب....آره واقعا همه پیرها دلشون میخواد با عزت و احترام زندگی کنند و زمین گیر و وبال بقیه نشن..ولی سایه بزرگترها اونقدر ارزشمنده که حتی ترجیح میدی همون زمین گیر و یه گوشه نشین باشن حتی اگه نشناسنت اما باشن...مهم اینه که ما میشناسیمشون

هورام بانو سه‌شنبه 17 فروردین 1395 ساعت 10:29

روحش شاد مهربان جان و یادش گرامی
این روزهای بهاری انگار خیلی تلخ گره خورده به رفتن آدمها من هم همین شب جمعه گذشته عمویم را ازدست دادم و اما تلخ تر همین قصه تکراری کاش بیشتر قدر بدانیم ها ست همه ی این حرفهایی که فقط موقع تشییع به زبان میآید و همین فردا صبحش فراموش میشوند تا دوباره مردم را غرق در روزمرگی کند

دل آرام سه‌شنبه 17 فروردین 1395 ساعت 19:11 http://delaramam.blogsky.com

انگار که هممون توی تونل بزرگ در حال دویدن باشیم و یک لحظه... یک آن... یه در شیشه ای بزرگ بیاد جلوی پیرمرد... بقیه هنوز دارن میدون و جلو میرن اما پیرمرد فقط نگاه میکنه...
روحش شاد باشه و همیشه در ارامش

رضوان سادات پنج‌شنبه 19 فروردین 1395 ساعت 13:31

خدا رحمتش کنه
همیشه یکی از دعاهام عمر با عزت برا پیران و بزرگامونه
بخصوص برا مادر همسری که سنش بالای هشتاده و دیگه خونه نشین شده

به قول یه آقایی اینام یه زمانی برا خودشون برو بیایی داشتن سرپرست یه خانواده بودن پای راه رفتن داشتن هوش و حواسشون کامل سر جاشون بود اما خب.....

پس بهتره تا وقتی هستن باهاشون مهربون باشیم

مافردا به همراه برادر شوهرام ناهار و شام منزل مادر همسری هستیم

رضوان سادات پنج‌شنبه 19 فروردین 1395 ساعت 13:32

خدا رحمتش کنه
همیشه یکی از دعاهام عمر با عزت برا پیران و بزرگامونه
بخصوص برا مادر همسری که سنش بالای هشتاده و دیگه خونه نشین شده

به قول یه آقایی اینام یه زمانی برا خودشون برو بیایی داشتن سرپرست یه خانواده بودن پای راه رفتن داشتن هوش و حواسشون کامل سر جاشون بود اما خب.....

پس بهتره تا وقتی هستن باهاشون مهربون باشیم

مافردا به همراه برادر شوهرام ناهار و شام منزل مادر همسری هستیم

رضوان سادات پنج‌شنبه 19 فروردین 1395 ساعت 13:35

و من قراره امشب یه کیک خوشمزه درست کنم برا فردا

یکی از روزای عید که خونه مادر همسری جان بودیم یه لحظه فکر کردم به اینکه اگه روزی مادر همسری نباشه ما پس کجا بریم؟؟؟چی کار کنیم
به قول بچه ها همین که هستن حالا با هر مشکلی که دارن فقط باشن و باید بخاطر همین همیشه خدا رو شکر کرد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد