هفتگ
هفتگ

هفتگ

چند روز پیش توی دفتر مهد مشغول خانه تکانی بودیم ... کاغذ های اضافی را پاره می کردیم و دور می ریختیم. کشو ها رو مرتب می کردیم و وسایل جا مونده ی بچه ها رو جدا می کردیم .... و از این کارها... به خاطر اینکه شالم توی دست و پایم نباشد جمعش کرده بودم پشت گردنم ... مانی هم مثل همیشه بین کامپیوتر و صندلی و کلا توی دفتر می لولید... 

یکی از مادرها که دخترش همسن و همکلاس مانی است از راه رسید... حدودا شش ماهی هست که می شناسمش... دختر کوچولویش را از مهر ماه می آورد. یک عذرخواهی کردیم به خاطر وضع شلوغ و پلوغ دفتر و ظاهر خودمان... خندید و خداحافظی کرد و رفت سمت در... بعد از چند ثانیه دوباره برگشت و رو به من گفت: (من شما رو می خوندم.... می شناسمتون. هم شما هم همسرتون رو... مانی هم که به دنیا اومد یادمه. من اون موقع باردار بودم و شما توی وبلاگی که من از خاطرات بارداری ام می نوشتم واسم کامنت می زاشتین) 

خندیدم و چند دقیقه ای کوتاه با هم از کوچکی دنیا حرف زدیم و رفت...

به شدت برایم جالب بود. من آنچنان بازدید خفنی نداشت وبلاگم و اینکه یک نفر من را از عکس هدر و نوشته هایم شناخته باشد برایم چیزی شبیه این بود که توی یک کشور غریبه با آدم هایی که به یک زبان دیگر صحبت میکنند یک نفر بزند روی شانه ام و بگوید سلام مهربان !

دنیا به همین کوچکیست.... به کوچکی شهرک ما .... به کوچکی عدد بازدیدکنندگان وبلاگ من...  به کوچکی لیست بچه های ثبت نام شده در مهد ما... به کوچکی هم کلاسی های مانی در مهد.... به کوچکی یک این پا و آن پا کردن برای آشنایی دادن! .... دنیا به همین کوچکیست....

نظرات 14 + ارسال نظر
سهیلا سه‌شنبه 31 فروردین 1395 ساعت 01:26 http://rooz-2020.blogsky.com/

بله مهربان جانم
دنیا واقعا کوچیکه...
اما تو و قلب و قلمت بزرگه...به وسعت مهربانی که ازخودش اثری بسیار بدیع میگذاره...
برای ما عزیزی بانو جان..عزیزی

سمیرا سه‌شنبه 31 فروردین 1395 ساعت 07:56 http://nahavand.persianblog.ir

خیلی خوبه اینجوری پیدا کردن یه آشنای حتی مجازی وسط شلوغ پلوغی این دنیا....حتی اگه وبلاگ نویسی از مد افتاده باشه و دیگه از اون کامنت های یه خرواری خبری نباشه...منم همین حس رو دارم..هنوزم دوست دارم نوشتن توی وبلاگ رو..خوبه که می نویسی مهربان

سمیه سه‌شنبه 31 فروردین 1395 ساعت 08:38

وای کاش منم یه روز ببینمتون انقد که انرژی مثبت چهره تون و نوشته هاتون ولی من بودم ممکن بود نگم بهتون چون همش نویسنده وبلاگا می نویسن دوس دارن ناشناس بمون یا خوب که چی میاین جلو می گین شما فلانی نیستن یا مزاحم می شین و ... ادم می مونه باید دقیقا چه رفتاری داشته باشه

خواننده خاموش سه‌شنبه 31 فروردین 1395 ساعت 09:43

من هم شما رو دیدم. قبل از به دنیا آمدن مانی. در سمینار فارابی در شمال...!!!!!!

ماری سه‌شنبه 31 فروردین 1395 ساعت 12:48

من شمارو ندیدم ولی توی شهرک اندیشه رفت و آمد دارم.دوس دارم یه روز بیام مهدتون و شما و بابک خان رو ببینم...

عباس سه‌شنبه 31 فروردین 1395 ساعت 15:33

من هم خیلی دوست دارم با شما آشنا شوم البته اگر از نظر همسرتان اشکالی نداشته باشد هرررررررررررررررررررررربرررررررررررت

پریسا سه‌شنبه 31 فروردین 1395 ساعت 15:54 http://parisabz.blogsky.com

چه اتفاق خوشایندی. اما من ترجیح میدم تو دنیای مجازی همچنان ناشناس بمونم، شاید چون نگاه من به وبلاگم مثل یک محرم اسرار هست و جایی برای فاش کردن رازها!

دل آرام سه‌شنبه 31 فروردین 1395 ساعت 23:17 http://delaramam.blogsky.com

چه هیجان انگیییییز خوش به حالتتتتت
وای من آرزومه یه بار یکی یه جایی بگه ااااا تو دل آرامیییی همون که دنیای دل آرام رو مینویسه

رها پویا سه‌شنبه 31 فروردین 1395 ساعت 23:33 http://gahemehrbani.blogsky.com

آخِی ....
چه جالب
آره دنیای کوچیکیه شاید یه روز من این جمله رو گفتم

داش آکل چهارشنبه 1 اردیبهشت 1395 ساعت 11:31

به قول هومن برق نورد در نقش داوود زی: انقده!
ناصر : چی؟
- : دنیااا! (با صدای تو دماغی )

رضوان سادات چهارشنبه 1 اردیبهشت 1395 ساعت 13:29

خیلی جالب بود
و فک کنم برا خودت لذت بخش بود

رضوان سادات چهارشنبه 1 اردیبهشت 1395 ساعت 13:30

اگه دنیاانقد کوچیکه پس احتمال اینکه یه روز منم ببینمت خیلی زیاده

خورشید شنبه 4 اردیبهشت 1395 ساعت 16:09

چقدر این دنیای کوچیک پر اتفاقای کوچولوی دوست داشتنیه..
چقدر خوشگله این دنیای کوچیک

آیه شنبه 29 خرداد 1395 ساعت 16:15 http://pazelakekhoshbakhti.blogsky.com/

خیلی کوچیکه:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد