ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
همه چیز از یک صدا شروع شد. صدای بسته شدن یک در... دری که به نظر میومد متعلق به یک دستشویی یا حمام باشه. یک نفر وارد یا خارج میشد و بعد صدای بسته شدن... صدا دورتر از اونی بود که بخوایم فکر کنیم از منزل خودمونه... طبقه بالا هم که خالی از سکنه است. میمونه همسایه های طبقه پایین... اونها پیرمرد و پیرزن تنهایی هستن که غیر پنجشنبه یا جمعه ها که بچه هاشون میان اینجا بقیه روزها بود و نبودشون با هم فرقی نداره. پس من دلم خواست صدایی که میشنیدم رو ربط بدم به اونها. تا اینکه دیشب تمام محاسباتم بهم ریخت... همینجور که سراسیمه کلید انداختم و وارد خونه شدم و داشتم تند تند پله ها رو میومدم بالا، در تلاش بودم که دکمه های مانتوم رو باز کنم و خودم رو هرچه سریعتر به گلاب به روتون دستشویی برسونم. بعد از بیرون اومدن و برداشتن کیفم از روی مبل داشتم به سمت اتاق میرفتم که دوباره صدای مذکور شنیده شد... اما این بار یک جای کار میلنگید، چون موقع بالا اومدن از پله ها دیده بودم که یه قفل بزرگ به حفاظ آهنی در طبقه پایین زده شده بود...
برگ بیست و دوم/ روزهای زیبای اردیبهشت نود و پنج
الان یاد فیلمای ترسناک افتادم
اخه این چه وضع نوشتنه
مسولین ریس اپارتمان رسیدگی کنید
ساعت 10 شب دلی؟؟؟
وقتی آدم خونه تنهاس؟؟؟
سلام به سرکار خانوم آگاتا کریستی
ای جاااان....خب جن های اونجا هم حق زندگی دارن .
ادامه دارد...؟؟؟؟ چه هیجان انگیز!
با شرلوک هلمز تماس گرفتم.گف فقط آدرس؟
واااى!
من اگر بودم میرفتم زنگ طبقه بالا رو میزدم و منتظر مى موندم تا در رو باز کنند... خودم رو آماده میکردم تا یه موجودى هرچقدر ترسناک بیاد در رو باز کنه , با خودم تمرکز مىکردم وقتى میبینم اش نترسم, و با لبخند میگفتم بى زحمت این در رو آروم تر باز و بسته کنید!
دروغ گفتم فقط خونه رو خالى میکردم!!!