هفتگ
هفتگ

هفتگ

سه سال پیش  وقتی ماه رمضان شروع شد، سه روز بود که پدرم را از دست داده بودم. دم افطار جلوی تلویزیون می نشستم و از تیتراژ ماه عسل گریه می کردم تا خداحافظی مهمان برنامه...با حلیم.... با زولبیا....با لقمه نان پنیر و سبزی.... با همه چی یاد پدرم می افتادم ... و دلم می خواست باشد و کنار هم افطار کنیم. برایش چایی لیوانی بریزم و او از نان فانتزی سر کوچه شیرمال داغ بخرد...توی خانه اش دنبال ردپا ها و اثر آخرین کارهایش می گشتم و بغض می کردم مدام.... رمضان سه سال پیش سخت ترین رمضان زندگی ام بود... رمضان ها سر وقتشان می آیند و تمام می شوند و من در هر رمضان به مهربانی خدا بیشتر پی می برم...بیشتر می فهمم که چقدر خدا کارش درست است... چنان جریان زندگی را از همان بالا به تلاطم می اندازد که تو دیگر بین موج های خروشان و سهمگینش فقط پارو می زنی تا جلو و جلو تر بروی و دیگر وقتی برای دست تکان دادن به جزیره ی پشت سرت نداری... این را از آنجایی می گویم که این روزها یک قسمت هم ماه عسل را ندیدم... چند باری از جلوی درب خانه خالی پدرم رد شدم و هربار آنقدر کار داشتم که نشد حتی یک ترمز کنیم و کلید در قفلش بچرخانیم... به یادش می افتم گاه گاهی... یادش مثل یک لبخند ریز روی لب هایم می نشیند و آرام برایش فاتحه می خوانم... دیگر با دیدن پیرمرد های عصا به دست توی خیابان حسرت نمی خورم که چرا پدرم به این سن نرسید... حالا که فهمیده ام خدا خودش سکان زندگی را به خوبی در دست گرفته است تسلیمش شده ام... با هم کنار آمده ایم... من قول داده ام به یاد گذشته ها گریه نکنم ...او قول داده است چیزی شبیه گذشته را در آینده ام تکرار نکند...

نظرات 8 + ارسال نظر
دل آرام سه‌شنبه 8 تیر 1395 ساعت 10:06 http://delaramam.blogsky.com

میگن چیزی که آدم رو نکشه، قویترش میکنه. با تمام سختی های اون سال، تو خداروشکر الان سرپا و سرحالی. الان دو تا فسقلی خوشگل داری که دستت رو گرفتن و دارن به سمت فرداها میبرن. خدا به قولش وفا کرده... مثل تو...
روح پدرت شاد و روزهای زندگیت همشون شاد و روشن

ملیحه سه‌شنبه 8 تیر 1395 ساعت 10:28

سلام مهربان
خدا رجمت کنه پر بزگوارتونو وسایه آقای اسحاقی از سرتون کم نشه همان طور که گفتی به کار حدا شک نکن
راستی چرا اقا بابک دیگه اینجا نمینویسن

ملیحه سه‌شنبه 8 تیر 1395 ساعت 15:31

ببخشید از اشتباه تایپی
خدا رحمت کنه پدر بزرگوارتان را روحش شاد

هاله سه‌شنبه 8 تیر 1395 ساعت 19:32

من الان همون ماه رمضون سخته رو دارم مى گذرونم .. با همه فرنى ها و زردآلو ها و چادر نماز سفیدا و ... بوى قیمه و صداى اذان و ..

هدیه چهارشنبه 9 تیر 1395 ساعت 09:28

خدا برای همه رفتگان آمرزش و برای بازماندگان آرامش مقدر فرماید....

حس خوب، مزه مزه کردن لحظات گذشته، شیرینی خود را دارد

سمیرا چهارشنبه 9 تیر 1395 ساعت 14:48 http://nahavand.persianblog.ir

روح پدرت شاد بانو

سهیلا چهارشنبه 9 تیر 1395 ساعت 17:50 http://nanehadi.blogsky.com

خدا رحمتشون کنه،

ترانه چهارشنبه 9 تیر 1395 ساعت 23:57

روحشون قرین رحمت و دل شما هم قرین شادی و آرامش

مهربان بانو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد