تقریبا هفت هشت سال پیش بود 12 فروردین خونه محسن باقرلو بودم بالای پشت بوم بودیم و محسن رفت روی خرپشته که تنظیم کنه آنتن رو برای دریافت امواج شیطانی دجال واره... کارش که تموم شد برای پائین اومدن مونده بودیم چطوری بیاد نردبون که نبود گفتم برگرد آویزون شو بیا پائین، یا بشین لبه خرپشته بپر... خلاصه هر راهکاری ارائه کردیم مقبول نیفتاد نهایتا خودش گفت ببین میپرم اون لبه باریک و بلند دیوار بعد میچرخم پام رو میزنم به دیوار آروم میام رو پشت بوم ... گفتم دیوونه مگه جکی جانی تو؟؟؟!!! ( اون موقع ها هنوز پارکور چندان مد نشده بود یا لااقل ما نمیشناختیمش) اما محسن که خودش رو احتمالا دیوید بل می دید مصر بود که حتما اونچه تو ذهنش هست رو عملی کنه . در مسیر حرکت محسن، سر یه تیرآهن به اندازه پنج شیش، سانت از دیوار بیرون زده بود گفتم گیر میکنی که قبول نکرد نهایتا حرکتش رو اجرا کرد و معلوم شد کل محاسباتش یه جور دیگه یی بوده که وسط راه همون تیر آهن گیر کرد به لمبر باسن مبارکش و ...پرت شد کف پشت بوم و دست و باسن با هم آسیب دیدند هم ناراحت بودم بابت اتفاقی که افتاده هم نمی تونستم جلوی خنده ام رو بگیرم خلاصه آوردمش پائین و بعد چند وقت هم خوب شد اما این اتفاق برای من همیشه مصداق این بود که آدم باید صحنه های اکشن فیلم ها رو توهمون، تخیلش نگه داره و اجرایی اش نکنه و بارها این خاطره رو تعریف کرده و خندیده بودم...
جمعه غروب میخواستم برم از بانک بغل دست خونمون پول بگیرم که دیدم گود برداری کردن یه دویست سیصد متری راه رودور کردم و به بانک رسیدم برگشتنی دم افطار بود دیدم حسش نیست دوباره کلی راه رو دور بزنم گفتم از بغل دیوار این ده دوازده متر رو یه جوری میرم خلاصه تا وسطهای مسیر رو با یه بدبختی ای اومدم و خودم رو با 140 کیلو وزن پیتر پارکر میدیدم دستم به دیوار بود که دیدم یه جایی هست که گربه هم رد نمیشه چه برسه به من، اما با خودم گفتم دستم رو به دیوار میچسبونم و رد میشم قدم اول رو که برداشتم یهو زیر پام خالی شد و چشم که باز کردم دیدم کف خاکی نشستم ...یه کم دست و بالم زخم وزیلی شد و راحت هم نمیتونم بشینم... یاد محسن افتادم و این مثال که(( مسخره نکن سرت میاد))
من هم به تقلید از فیلم ها اومدم چندتا دوچرخه سوار بی ادب رو که وسط خیابون تک چرخ میزدن ادب کنم، با ماشین زدم به یکیشون و تا امروز گرفتار کلانتری و رفع توقیف ماشینم بودم
جالب بود
یادمان باشد، خود ِ واقعی مون رو همیشه به یاد داشته باشیم
اخه بدیش اینه که همیشه بعد از اینکه سرمون میاد میفهمیم که منع نکنیم سرمون میاد... دیگه اون موقع دیره...
واااای آقای موسوی روده بر شدم از خنده،خدا خیرتون بده...هم جریان اقای باقرلو خیلی جالب بود و هم شما انقدر بلند بلند خندیدم که نگو...ببخشید دیگه حلال کنید
یاد اون حدیث امام صادق افتادم که میگه:
هر کس مؤمنى را به گناهى سرزنش کند، نمیرد تا خودش آن گناه را مرتکب شود.