ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
بغلش کردم از روی دوتا پتو، توی این تابستون گرم.... در ِ اتاق که به تراس باز میشه و همیشه توی تابستون به خاطر هوا ی خنکی که وارد اتاق می کنه باز هست، حالا بسته است... هوای اتاق گرم هست و محبوس.... دو تا پتوی کلفت روش انداختم.... ولی هنوز صدای تلیک تلیک دندون هاش که بهم می خوره، می اد، بغلش کردم.... با یک دست، کنارش دراز کشیدم.... از سر شونه هاش .... بیشتر و محکمتر....، نمی دونم ، چرا اینقدر محکم گرفتمش ، انگار که می خوام تعلقش رو بیشتر و بیشتر حس کنم ، انگار که می خواهم محبت درمانی کنم... داروها جواب نداده، و من به محبت درمانی روی آوردم.... شاید هم می خواهم خودم رو تسکین بدهم، سرم رو روی تنش گذاشتم.... لرزشش رو حس می کنم.... ناتوان در این بین، دراز کشیده... دست رو از سر شونه هاش بر می دارم.... صورتش رو نوازش می کنم..... لرزش صورت و فکش زیر ِ دستهایم احساس که نه، فریاد می زند.... قلبم فشرده می شود.... دخترک بی دفاع من، در قبال این حجم بیماری چه ناتوان شده است.... نوازشش می کنم.... لرزشش ، زیر دستهایم کمتر میشه ولی محو نمیشه.... می بوسمش.... و می بوسمش ....
عاقبت 5 صبح در درمانگاه اورژانس بیمارستان و برگه ی آزمایشگاه و......
سه روز بعد :
همه چی بخیر گذشت.....
هدیه اقاخانی
اطلاعات خوبی بود
واااای خدا رو شکر گفتین به خیر گذشت. نفسم گرفت بخدا
الهی شکر که به خیر گذشته... محبت درمانی نتیجه داد...
خدایا شکرت از ته ته ته دلم