ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
مهمون بودیم، مهمون مردی از سالیان دور، فارغ التحصیلان سال 40 دانشکده فنی.... روبروی ِ من نشسته، یک جلسه کاری بوده است صبح تا ظهر کلی بحث بود و کشمش.... جلسه ایی سه جانبه، پر از کش و قوس های فراوون و..... اما مثبت..... و حالا بعد از جلسه در آرامش، چای و صحبت های این مرد کهنسال........سالهاست که در کسوت مدیر عاملی این شرکت فعالیت می کند.... و من از سالیان دور می شناسمش.... سر زنده بود و شاداب... حالا گذر عمر را بر چهره و خودش بیش از پیش احساس می کنی و احساس ِ این احساس نیز در وجودش رو به عینه ..... شعر هایی حاکی از گذر عمرهست، بر دیوار اتاقش به خطی خوش و قاب های گرانبها خودنمایی می کند......از روزگار گذشته تعریف می کند و بهترین روزهای این روزهایش، پنجشنبه های آخر هر ماه هست که با بچه های دانشکده فنی که سالهای 40_41 فارغ التحصیل شدهاند، ناهار رو دور همی در یک رستوران می خورند... اون هم دونگی..... با لذت تعریف می کند از این قضیه، از اینکه، یکی از دوستانش که پدر نام فامیلش هست.... مدیریت این گردهمایی رو بعهده داره و سالهای طولانی هست که هر ماه جمع شده اند.... با طمأنینه تعریف می کنه ، که این آقای پدر، واقعا پدر هم هست برای این جمع.... و پول های دونگی همه رو که جمع می کند، هر آنچه رو که اضافه می اد، اعلام می کنه که برای اعلامیه های ختم شون استفاده می کنه.... وقتی این رو تعریف می کرد.... با شادی زاید الوصفی می خنده......
کم کم جهان از حضور ما نیز خالی خواهد شد ... یادی از ما شاید بماند
ب نظر من که شوخیشم قشنگ نیست...
خوبه که ادم از مرگش نترسه یا حداقل با این واقعیت کنار بیاد.
تو کامنت بابلا ادرس وب یکی از دوستان عزیز رو به اشتباه نوشتم. با عرض شرمندگی