هفتگ
هفتگ

هفتگ

پدر

سلام 

دیروز اولین سالگرد  فوت پدرم  بود .... 

آرزو می کنم خداوند از بدیها و گناهان پدرم   بگذره   و روحش شاد باشه 

ازتون خواهش می کنم برای  پدر من دعا کنید 

ممنون 



مارکتینگ

 نمیدونم این تبلیغ تلویزیون رو دیدید یا نه. همون که مهمونِ خوشحال، زنگ میزنه و در غیاب صاحبخونه فریاد میزنه "سلاااام ما داریم میایم خونتون"...  بعد اون طرف یه موجود عجیب از وسط پودرهای ژله میپره بیرون که بله بله خوش اومدین ژله آماده است و زود بیاین تا از دهن نیوفتاده! خب من اگه جای صاحبخونه بودم و میرسیدم خونه و این پیام رو گوش میدادم اول یه دور پس می افتادم. بعد که به هوش اومدم و حالم برگشت سرجاش، پیغام گذار رو کلی مورد عنایت قرار میدادم. بعدش نگاه میکردم ببینم خونه‌ام تمیزه یا نه، کابینت‌ها رو اسکن میکردم که آیا قهوه و شکلات به میزان کافی موجود هست یا نه، بعد میرفتم سر فریزر که چه غذایی میتونم‌ حاضر کنم در این وقت کم... بعد از همه این کارها نگاه میکردم اگه وقت داشتم برای دسر یه چیزی که دست پخت خودم باشه براشون درست میکردم و اگه وقت نبود که خدا زنده نگهداره شیرینی فروش محله رو... 

حالا اینکه چرا طراح تبلیغ سکته آورترین راه رو برای تبلیغ ژله‌اش انتخاب کرده یه بحثه و اینکه اصولا مهماندار، ژله آخرین چیزی هست که به ذهنش برای پذیرایی میرسه یه بحث دیگه. اما چیزی که هیچ شکی در اون نیست،  موفقیت بی چون و چرای این تبلیغه. انقدر مزخرف و بی منطق روی اهمیت وجود ژله برای پذیرایی مانور میده که باعث شده من بهش فکر کنم، درباره‌اش پست بنویسم،  غیر مستقیم تبلیغش رو انجام بدم و شما دفعه بعد که این تبلیغ به چشمتون خورد چند لحظه‌ای ذهنتون درگیرش بشه... اطرافمون نمونه‌های زیادی میشه مثال زد از انواع و اقسام چیزهایی  که از دیدت فاقد ارزش هستن ولی انقدر خوب پرزنت میشن که به عقاید و علایقت شک میکنی. وقتی به خودت میای که اسکناس‌های بی زبونت رو خرجشون کردی و یا بدتر، قدم در راهی گذاشتی که برگشتن ازش به این سادگی‌ها نیست... 

مری کریسمس

یک هفته الی ده روزی میشه که فضای مجازی پر شده از ((هپی کریسمس و هپی نیو یرر))  عمدتا  از طرف کسانی که هنوز سفره شب یلداشون رو جمع نکردن و غذاهای نذری  بیست و هشت صفر تو فریزرشون جاخوش کرده، اگه ازشون فرق سال نو با کریسمس و عید پاک رو بپرسی  یا عین بز نگات میکنن یا خیلی متفرعنانه میگن برو بابا کی با این چیزها کار داره  ... اینکه دنبال بهونه باشیم برای شادی خیلی خوب که نه اصلا عالی عالیه یک یک، اما بیشتر این عزیزان دچار خودباختگی  فرهنگی هستن، نه فقط در برابر غرب که در برابر هر اندیشه و اندیشیدنی، مثلا اگه تفاوت عید قربان و غدیر و فطر رو بپرسی یا جوابت رو نمیدن یااستدلالهای ابلهانه میارن....اینکه اکثر کشورهای دنیا با یک تقویم یکسان کار میکنن و روابط اقتصادی و اجتماعی و ورزشی و غیره بر مبانی اون هست خیلی خوبه اما اینکه کشورهای که مسیحی نیستن سال نو میلادی رو جشن میگیرن به نظرم  غربزدگی رو نشون میده فارغ ازاینکه غربزدگی خوبه یا بد، مثلا تا همین دویست سال پیش که آسیا و آفریقا تحت استعمار در نیومده بودن ویتنامی ها سال نوشون چه جوری بود؟ کره ای ها چی؟ هندیا، ترکیه ای ها،کامرونی ها،سنگالیا و ... یعنی قبل استعمار عید و سال نو نداشتن؟!

نکته قابل توجه اینه که جشن های سال نو و کریسمس به شکلی که امروز میبینیم تقریبا حدود  صد الی صد و پنجاه سال پیش از آمریکا و کانادا شروع شده ...

یک وقت هایی می نشینم و نگاهشان می کنم. بچه ها را می گویم... نیما با یک اختلاف سنی 23 ماهه در هیچ کاری از مانی عقب نمی افتد... و این برایم خیلی لذت بخش و در عین حال ناراحت کننده است... خوب یادم هست برای اینکه مانی بگوید (آب) چقدر منتظر بودم و ذوق داشتم. مثل عکاس های حیات وحش که استترار می کنند تا سوژه متوجه حضورشان نشود، دوربین به دست در سکوت گوشه ای می نشستم تا حرکت رو به جلویش با روروئک را ثبت کنم... تمام اولین هایش را با ذکر تاریخ نوشته ام. اولین دندان... اولین گام... اولین باری که گفت باب اسفنجی... 

برای نیما این شکلی نشد... به خودم آمدم و دیدم روروئک را جمع کرده ایم و گذاشته ایم جلوی در ... یک روز خودش فریزر را باز کرد و بستنی مورد علاقه اش را گرفت سمتم و گفت: مامان باز  کن! و من تا آن لحظه اصلا نمی دانستم که بلد است بگوید باز کن... نمی دانستم که زورش می رسد کشو های سفت فریزر را بکشد بیرون!!!

از این به بعد اگر کسی از من بپرسد بچه ی پشت سر هم داشتن خوب است یا نه؟ باید بگویم نه... به خاطر اینکه اصلا نمی فهمی دومی کی بزرگ شد... و وقتی راه رفتن، دویدن و حرف زدن هایش را می بینی دلت عجیب می گیرد که چرا آنطور که باید لذتش را نبرده ای... و ممکن است حتی گریه ات بگیرد که چقدر همه چیز زود گذشت ....



اگر بچه ی دوم هستید از مادرهایتان بپرسید! شما خودتان همین جوری بزرگ شدید...کسی نازتان را نکشیده. اگر تایید نکردند باور نکنید.

کوری

چند وقتی هست که مبحثی مرا در خودش گرفتار کرده  و هر چند هرازگاهی بهش فکر میکنم.... اولین جرقه ی این فکر، از خواندن یک خبر برآیم بوجود آمد... و آن خبر، قصاص بود، چشم در مقابل چشم.... تاریکی در مقابل دزدیدن و به یغما بردن روشنایی...... ظالمانه... بی رحمانه.... شقاوتمندانه هست ... که بتوانی کسی رو از دیدن محروم کنی....( مقصود عمل مجرم هست )

و با خود طرح یه داستان رو ریختم و توی ذهن پرورشش دادم.....و البته اون در خصوص فرد قصاص شونده و لحظات پایانی دیدنش بود.... گرچه که بر اساس قانون، گناهکار هست و بس... اما در فرصت باقیمانده اش، که به دروازه ی تاریکی برسه، و از آن رد بشه، حتما حرف و حدیث ها و آرزوهایی رو در خود دارد که می تواند دست مایه ی یه داستان کوتاه یا.... بشه....
خلاصه هنوز این داستان نوشته نشده... و همچنان می تواند پرورشش یابد.....

مرتبه دوم، شروع کتاب  "کوری" از ژوزه ساراماگو هست که داستان در مورد مردی هست که به ناگه پشت یک چراغ قرمز کور می شود و حتما داستان جالبی خواهد بود  و البته من هنوز در ابتدای  کتاب هستم....

و اما در مقابل این کوری های ظاهری و سایر نابینایی ها... کوری های وجدانی و درونی و عقلی و فهمی.... نمی دونم اسمش رو جی  میشه گذاشت.... ولی کوری های دیگه ایی هم  داریم.... که شاید از همه چیز، مهم تر باشه.....

کاش بشه.... این کوری هامون رو درمان کنیم و.... کوری هایی که سبب نادیده گرفتن حق و حقوق افراد میشه، سبب برنتابیدن و تحمل نکردن، حرف های نا موافقمون میشه.... سبب میشه که نبینیم، طرف بر سر عقیده اش چه ها می کنه و از همه ی مواهب طبیعی و حیاتی اش چشم می پوشه... نمی بینیم که چگونه بعد از 60روز تحلیل میره... اصلا جز خودمان کسی رو نمی بینیم....

کاش بشود


کاش بشود


کاش بشود

کوری از جامعه مون رخت ببنده، یا حداقل فقط و فقط به کوری های غیر قابل پیشگیری  مثل کوری های مادر زادی( خداوند برای هیچ گلی نخواهد) منتهی بشه...... 

از تنهایی گریه مکن ...

زینهار تا کلام را به خاطر نان نفروشی ( حضرت شاملو )

 

گاهی وقتها این حیاط پارکینگ ساختمان هفتگ بدجوری دلگیر می شود . این دلگیری را آنکه در طبقه ی همکف مستاجر است بیشتر حس می کند . سکوت سراسر ساخنمان را پر می کند . انگار همه ی درها روی اندک آدمهای ساکن ساختمان قفل شده اند . صدای سوت زدنهای شادمانه که هیچ ، صدای سوتی که آهنگی غمگین را هم از در و دیوار عبور دهد ، به گوش نمی رسد .

صدای موسیقی شاد که بماند ، صدای سازی اندوهگین هم در ساختمان نمی پیچد .

آنوقت است که آرام و بیصدا یک هدفون درون گوش هایم فرو می کنم و پای جعبه ی مارگیری ( لپ تاپ ) می نشینم و آهنگهایی را که دوست دارم گوش می دهم و در گوگل دنبال بیوگرافی خواننده هایش می گردم . گاهی هم کمی بیشتر جستجو می کنم : بیوگرافی شاعرانی که دوست داشتنی هستند و در یاد ماندنی .

 

 

ویکتور خارا :

خواننده ی اهل شیلی :

در سال ۱۹۷۳ با وقوع کودتای پینوشه بسیاری از انقلابی‌های پیشرو از جمله آلِنده به قتل رسیدند و بسیاری دیگر نیز بازداشت شدند. خارا نیز در جمع دانشجویان دانشکده فنی دستگیر شد و به همراه تعداد زیادی از دانشجویان به استادیوم سانتیاگو منتقل شد. در آن‌جا استخوان‌های دست و انگشت‌های او را شکستند و از او خواستند در حضور سایر بازداشت‌شدگان آواز بخواند و او ترانه «ما پیروز خواهیم شد» سرود مخصوص حزب اتحاد مردمی را خواند .

در روز ۱۶ سپتامبر جسد تیرباران شدهٔ او را در کنار خیابان پیدا کردند.

 

فرخی یزدی :

در نوروز سال ۱۳۲۷ ق، فرخی برخلاف سایر شعرای شهر که معمولاً قصیده‌ای در مدح حاکم و حکومت وقت می‌ساختند شعری در قالب مسمط ساخت و در مجمع آزادیخواهان یزد خواند.  در پایان این مسمط ضمن بازخوانی تاریخ ایران، خطاب به ضیغم‌الدوله قشقایی حاکم یزد چنین گفت:

خود تو می‌دانی نی ام از شاعران چاپلوس

کز برای سیم بنمایم کسی را پای‌بوس

لیک گویم گر به قانون مجری قانون شوی

بهمن و کیخسرو و جمشید و افریدون شوی

به همین مناسبت حاکم یزد دستور داد دهانش را با نخ و سوزن دوختند و به زندانش افکندند. تحصن مردم یزد در تلگرافخانه شهر و اعتراض به این امر موجب استیضاح وزیر کشور وقت از طرف مجلس شد؛ ولی وزیر کشور به‌کلی منکر وقوع چنین واقعه‌ای شد.

... وی از طریق شوروی به آلمان رفت و مدتی در نشریه‌ای به نام «پیکار» که صاحب‌امتیاز آن غیرایرانی بود، افکار انقلابی خود را منتشر ساخت. در ملاقاتی با عبدالحسین تیمورتاش فریب وعده او را خورد و از طریق ترکیه و بغداد به تهران بازگشت و بلافاصله تحت نظر قرار گرفت. اندکی بعد به بهانه بدهی به یک کاغذفروش ابتدا به زندان ثبت و سپس به زندان شهربانی افتاد. همزمان پرونده‌ای با اتهام «اسائه ادب به مقام سلطنت» برای وی تشکیل گردید. ابتدا به ۲۷ ماه و پس از تجدید نظر به سی ماه زندان محکوم شد و به زندان قصر منتقل گردید.

بنا به اظهار دادستان محاکمه عمال شهربانی، فرخی در بیمارستان زندان، به وسیله تزریق آمپول هوا توسط پزشک احمدی کشته شد،

 

 

فریدون فرخزاد

در ۱۶ مرداد ۱۳۷۱ در محل سکونتش در شهر بن بر اثر ضربات چاقو به قتل رسید. قاتلان «شکمش را دریدند و زبان و گوش و دماغش را بریدند .

هفتصد مارک قرض بانکی، چند ماه اجاره ی عقب‌مانده و خاک‌سپاری غریبانهی جسد سلاخی شدهی فرخزاد در «گوری رایگان در شهر بن»، انزوای هنرمند پرآوازه‌ای چون او را تصویر و برخورد بی‌رحمانهی جامعهی تبعیدی ایرانیان با او را نشان می‌دهد.

 

خسرو گلسرخی :

شاعر مبارز .

خسرو گلسرخی - زاده ۲ بهمن ۱۳۲۲ در رشت - درگذشت ۲۹ بهمن ۱۳۵۲- شاعر و نویسنده مارکسیست بود. او در سال ۱۳۴۷ سردبیر بخش هنری روزنامه کیهان بود. گلسرخی از جمله روشنفکران آن دوران بود که از جنبش‌های چریکی حمایت می‌کرد. گلسرخی به همراه گروهی دیگر در سال ۱۳۵۱ به اتهام طرح ترور ولیعهد بازداشت شدند. گلسرخی در دادگاهی که به صورت زنده پخش شد از عقاید مارکسیستی و انقلابی خود دفاع کرد. با حکم دادگاه او و کرامت‌الله دانشیان اعدام شدند. 

 

استاد شجریان :

محمدرضا شجریان در مصاحبه‌ای با تلویزیون فارسی بی‌بی‌سی در مورد نامه‌اش به ضرغامی که در آن "تقاضا" کرده بود که از پخش آثارش در صدا و سیما خودداری شود، گفت :

در شرایطی که مردم در بهت و حیرت هستند و به گفته آقای احمدی نژاد، خس و خاشاک به حرکت در آمده‌اند، صدای من در صدا و سیما جایی ندارد. صدای من صدای خس و خاشاک است و همیشه هم برای خس و خاشاک خواهد بود .

شجریان در مصاحبه خود گفت هربار که صدای خود را از این رسانه می‌شنود احساس شرم می‌کند و بدنش می‌لرزد.

 

آیات القرمزی :

شاعر بحرینی

در ۲۹مارس۲۰۱۱حدود ۱۵نفر (پلیس و لباس شخصی) وارد منزل پدری آیات می‌شوند و تمام درب‌های اتاق‌های منزل وی را شکسته و اثاثیه منزل را تخریب می‌کنند. .... مادر آیات می‌گوید که فرمانده افراد به ما گفت: «بیرون می‌روم تا سیگاری بکشم و وقتی برمی گردم مکان آیات را به ما می‌گویید والا از بالا دستور داریم که خانه را بر سرتان خراب کنیم.» کودکان خانواده همه ترسیده بودند و زنان گریه می‌کردند بعد از تهدید زیاد پدر خانواده راضی می‌شود که آیات را تحویل بدهد. به همراه مجموعه‌ای از نیروها به منزلی که آیات در آن مخفی بوده مراجعه و آیات را که آماده شده بود تا خود را تسلیم پلیس کند، دستگیر می‌کنند. به خانواده وی گفته می‌شود که فردا به مرکز پلیس الحوره مراجعه کنند.

از آن روز خبری از آیات نیست. مراجعات مکرر فقط و فقط منجر به ارجاع به مراکز مختلف پلیس شده‌است. فقط یک بار از خانواده برای آیات درخواست لباس شده‌است و پس از آن حضور آیات در هیچکدام از مراکز مرتبط با پلیس تایید نشده‌است و در آخر از خانواده خواسته‌اند که شکایتی مبنی بر فقدان و گم شدن آیات تنظیم کنند در حالی که آیات توسط نیروهای ملبس به لباس پلیس و در مقابل چشم خانواده او بازداشت شده‌است.

 

سالار عقیلی :

سالار عقیلی که برای اجرای کنسرت به لندن سفر کرده بود در بهمن ماه ۹۴ در استودیوی تلویزیون من‌وتو حاضر شد و در یکی از برنامه‌های این شبکه ماهواره‌ای به گفت‌وگو نشست. حضور او در این برنامه با واکنش منفی رسانه‌های محافظه‌کار در ایران روبه‌رو شد و حمیدرضا نوربخش، مدیر سی و یکمین دوره جشنواره موسیقی فجر گفت که بر اساس تصمیم شورای نظارت جشنواره فجر به همین دلیل از جدول این دوره از جشنواره حذف خواهد شد. از نکات قابل توجه این ماجرا می‌توان به انتشار آلبوم قصه باران چند روز پس از مصاحبه در دوازده بهمن اشاره کرد و از سوی دیگر صدای او از رسانه ملی ایران قطع نشد و پیوسته صدای او از رادیو و تلویزیون پخش شد.

 

سالار عقیلی به تازگی آهنگ حماسه ی بصیرت در تجلیل از 9 دی را خوانده است .

جدیدترین قطعه موسیقی سالار عقیلی به نام «حماسه بصیرت» با اجرای وی و به مناسبت سالروز نهم دیماه در همایش مردمی بزرگداشت حماسه بصیرت رونمایی شد. این ویژه برنامه به همت ستاد مرکزی بزرگداشت حماسه نهم دیماه، شهرداری تهران و بسیج صدا و سیما و شبکه سه و با حضور جمعی از مدیران شهری، کشوری و لشکری، هنرمندان، فعالان فرهنگی و رسانه ای و بیش از سه هزار نفر در سالن شهید آوینی فرهنگسرای بهمن برگزار شد.

 

....

کاش باران می بارید . باران که بارد ، در حیاط ساختمان ، تنها هم که باشی می توانی بروی زیر باران بنشینی و صورتت را به شلاق باران بسپاری .

حالا اما گوشه ی هال نقلی همکف تو بخوان سرایداری !!!! ساختمان هفتگ می نشینم و با خودم می گویم :

کاش حضرت سالار عقیلی این حماسه خوانی و این بصیرت یابی را برای خوشایند و خوشامد کسی نخوانده باشد .

کاش حضرت سالار عقیلی این حماسه خوانی و این بصیرت یابی را به تهدید یا به تطمیع کسانی نخوانده باشد .

کاش حضرت سالار عقیلی به این حماسه ی بصیرتش از ته دل و از عمق جان و در نهایت اندیشه و در نهایت آزادی ، واقعا معتقد باشد و به خاطر اعتقادش این آهنگ را خوانده باشد .

 

من هم حالا دیگر برای دل خودم از زمزمه کردن خیلی آهنگها چشم می پوشم . دیگر زمزمه نمی کنم : از تنهایی گریه مکن ... از تنهایی کریه مکن ...

شوهر

1.

به نظر من ...

ژانر این شوهر هایی که  .....

که اصلا کار به کار زن شون ندارن ... بهش اعتماد صد در صد دارن ..... دخالتی تو مسائل  خصوصی نمی کنن....ِِِِِِ....  دست به تلفن همراه اش نمی زنن ....غر غر نمی کنن  ........کمک حال  همسرشوننن .... بی دریغ حمایت مالی می کنن  ... ....ِدر هیچ مسله ایی "  سین  جیم "  تو کارشون نیست .......چشم پاک اند .....و هیزی نمیکنند .....خیانت نمی کنن و حتی  توجه نمی کنن که زنهای دیگه تو مهمونی چی پوشیدن .......  یه کلام   هر کی می بینشون بهتون میگه شوهرتون چقدر  " آقا ست  "


این تیپ مردها ...   دقیقا همون هایی  هستن که ....  زندگی  یک نواخت و بی هیجانی واسه زنشون  درست می کنن ..... اگه زنش موهاشو رنگ کنه  یا لباس جدید بخره  متوجه نمی شن .....  صبح تا شب پیششون باشی حرف خاصی نمی زنن .... تعریف و تمجید بلد نیستن ... زبون باز نیستن ....  بهتون ابراز عشق انچنانی نمیکنن ... سورپرایز تون نمیکنن .... خوش تیپ و خوش لباس  انچنانی نیستن ... خیلی اهل خرید واسه خودشون نیستن ...


2 .

ژانر این شوهر هایی که ...

تو همه کارهای زنشون نظر میدن ....  اگه بخواد تا سر کوچه هم برید باید بهش بگید ....  دائما   چک می کنه که کجا رفتید با کی رفتید .... بهتون امر و نهی می کنه با فلانی بگرد با فلانی نگرد ....نصف پول زندگی  تونو  خرج لباس و تیپ خودش میکنه ...

باید چهار چنگولی مواظبش باشید که مبادا بهتون خیانت نکنه .... وقتی از مهمونی بر می گردید  راجع به رنگ موی و سایز اونجای خانمهای مهمونی نظر کارشناسی میده ....  دائما شما رو مقایسه می کنه با دیگران 


این تیپ مردها .... دقیقا همون مرد هایی هستن که    جزئی ترین تغییرات خامشون می فهمند .... خانمشون سورپرایز می کنن ... وقتی با همسرشون  آشتی باشن ... صبح تا شب حرف می زننن .... تو جمع ازتون تعریف میکنن .........  بی مقدمه بهتون ابراز علاقه می کنن .....همیشه یه پیشنهادی  برای  عصر دارن .... صبح هر گهی خورده باشن  .... شبها بلدن یه کاری بکنن  شما بگید فدای سرش ... مَرده دیگه .... و.......



نمی خوام بگم دقیقا همه مََردها تو این دودسته قرار دارند .... هستن مَردهایی  ... که هر دو قسمت بد  تقسیم بندی  بالا رو دارنن ... و هستن مَردهایی که هر دو قسمت خوب   تقسیم بندی بالا رو دارن ... 

 ولی خوب کم اند ...




دنیای بی جان

زمانی بودی که هیچ چیز جزء خودت نداشتیم. حق بده امروز که همه چیز داریم اشک به چشمانمان بیاید وقتی دیگر نداریمت... برای تمام روزهای کودکی ... به یاد تمام عکس برگردان ها، کیف و دفتر و لیوان هایش... به خاطر تجربه صف عریض و طویل سینمایی اش... به پاس بازگشت دوباره و چشاندن مزه خوب گذشته اش... به احترام روح بانو دنیا فنی زاده سراپا می ایستم و همانقدر که شادم کرد، برایش شادی؛ همان میزان که آرامم کرد، آرامش آرزو میکنم. راهت هموار بانو...