هفتگ
هفتگ

هفتگ

عدل و‌عدالت

نمی دونم قبلا گفتم یا نه .... به  دنیایی که ما تووش هستیم دقت بکنید .... به دنیای حیوانات به جهان وحش ...دقت کنید .. هر حیوونی غذای  یه حیوون دیگه است ...  .... ضعیف همیشه  محکوم به فناست ... به بلاهای طبیعی    فکر کنید .........  به ناقص الخلقه  بودن ... به معلولیت کودکان بی گناه ... فکر کنید ...به غریزه های مختلفی که تو وجود انسانه ... توجه کنید .... آز .... حسد ..... حس مالکیت و قلمرو .... تنوع طلبی      ... 

 شما عدل و عدالتی تو دنیای اطرافتون می بینید ؟ ....


اگه می بینید که این دنیا با تمام ویژگی هاش مبارکتون باشه ...


اما اگه نمی بینید   __ با فرض اینکه خدا وجود داره __  باید پاکن بردارید و تمام محتویات ذهن تونو راجع به عدالت پا ک کنید  ..... قرار نیست شما تجزیه و تحلیل کنید  آفریدگارتونو ...


بگذریم نمی خواستم‌ وارد این بحث بشم ...می خواستم بگم تو این دنیا قاراش میش  ,اطرافمون ... یه سری افکار و باور ها داریم که جالبه به  نظر من ...

مثلا ...اکثراً  فکر می کنیم   حالت طبیعی و‌نرمال زندگی یه زوج اینه که از هم خسته نشن طلاق نگیرن ...و تا اخر عمر با هم باشن ...دقت کنید  اشاره به درست بودن یا غلط بودن نکردم ....  من با  باور اینکه نرمال   اش اینه مشکل دارم ..... اخه  چرا ... اتفاقا  نرمال و طبیعی اش اینه که از هم خسته بشن..... همه چی تکراری بشه ...  حرفی واسه گفتن نمونه ... سکس شون تکراری بشه ...  به رن سراغ یکی دیگه ....

که البته فکر کنم  همین جور هم هست .... فقط داریم به طور احمقانه ایی انکارش می کنیم ... طبیعی اش اینه که ما دزدی کنیم ... زنهای خوشکل بیشتر تحویل بگیریم...  هیز باشیم ...  چشم دا شته باشیم به زن مردم ...وووووو....

اگه فرض بالا بپذیرید اون وقت خوب بود و انسان بودن  تازه  ارزش و معنی پیدا می کنه  و خوب بودن  بای دیفالت جز وظایفمون نیست ... 

برای اینکه ادم بدی باشی خیلی راحت همراه میشی  با غریزت ...مثل پریدن از یه جوب  آبه ....چشم تو می بندی روی انسانیت و تمام ... ادم بدی میشی ...

ولی برای برگشتن به  خوبی اون جوب آب میشه  یه دریا ....باید یه دریا رو شنا کنی 


  برای همین هم خوب بودن  و خوب موندن ارزش داره  برای همین هم انسان با انسانیتش اشرف مخلوقاته نه با مغزش و اختراعاتش ...


ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است*

یه وقت‌هایی حس میکنی بار غم و اندوه انقدر روی شونه‌هات سنگینه که نمیتونی تحملش کنی... یه جاهایی انقدر کم میاری که به لاک تنهاییت پناه میبری... یه وقت‌هایی میگی خدایا یعنی این آخریشه؟ و نمیدونی جواب چیه...
 اونی که داره بار غم روی شونه‌هاش سنگینی میکنه ایرانه... اونی که داره براش از زمین و آسمون میباره ایرانه... اونی که غم داره قلبش رو چنگ میزنه ماییم... 
خدایا نمیدونم برنامه بعدیت چیه اما به مهرت دل بستم...

×فاجعه پلاسکو
×گرد و خاک جنوب
×سیل سیستان و بلوچستان
×بهمن سردشت


*هوشنگ ابتهاج

قمر در عقرب

چند روز پیش  یک عزیزی داشت صحبت میکرد و به شدت گله مند بود  از شرایط اقتصادی اش و گفت کاش این یکی دو ماه هم بگذره و از این سال نحس خلاص بشیم و ببینیم سال دیگه چی پیش میاد...ابراز امیدواری کردم براش  اما میدونستم با توجه به شرایطی که داره و روند ثابت شرایط زندگی و شغلش  خیلی بعید هست اتفاق خاصی بیفته... به این فکر کردم که هنوز هم هستند کسانی که به شگون و سعد و نحس ایام و ساعات اعتقاد دارند و زندگی  خودشون رو تحت تاثیر گردش  سیارات و ستارگان میدانند و عمیقا هم باور دارند.بابت  ریشه های تاریخی ، فرهنگی ، اجتماعی،اقتصادی، روانشناختی و غیره  این مسئله میشه ساعتها حرف زد. صرفا یک سئوال از دوستانی که همچنان به این مسائل باور دارند  این میتونه باشه که توضیح بدهند چطور یک اتفاق در یک زمان واحد برای مردمی یکسان در یک جغرافیای محدود و مشخص اثرات کاملا متفاوتی داره؟ این اتفاق میتونه بارش باران یا برف، مرگ یا تولد،ورود یاخروج شخصی از محل مورد نظر،شکست یا پیروزی، و هزاران مثال از این دست...باور دارم بعضی روزها،برخی ماه ها،تعداد از سال ها برای ما اتقاقات دلپسند یا ناخوشایندی  افتاده که حس خوب یا بد نسبت به اون روز یا ماه یا سال داریم. اما اینکه بطور کلی بگیم فلان روز یا ماه یا سال میمون و خجسته یا نحس و بدشگون بوده رو قبول ندارم چرا که در همون زمان برای شخص یا اشخاص دیگری اتفاقات با صدو هشتاد درجه اختلاف نسبت به حال ما رخ داده است.

دورِ گردون......

این روزها توی دنیا، اتفاق پشت اتفاق هست که داره می افته....
جدای از قصه ی اتفاق های ناراحت کننده ی مملکت خودمون، اعم از پلاسکو و جان باختن هموطنان مون، سیل سیستان و نابسامانی های بوجود آمده و گرد و غبار مهلک جنوب و.... دعواهای جناحی و بعضا و روم به دیوار عربده کشی های بعضی جناحها و خط و نشون و نیش های باز و..... خلاصه همه و همه و همه به یک طرف..  این پدیده ی نو ظهور بلوند آمریکایی هم یه طرف...... آدم دلش، می خواد دست بزاره زیر چونه اش و بازی هاش رو تماشا کنه.... و از اون طرف هم ملت آمریکا به طرفداری ما ریختن بیرون....( خدایا، ما و این همه خوشحالی محاله )......
گاهی هم البته  نه اینکه، ما ها تجربه اینجور پوپولیستی ترامپ جان رو داریم.... دلمون می خواد زودی این چهار سالش بگذره و ببینم آخر بازی چی بوده....

خودمون از این بازیها داشتیم خب.... 

دردودِل

نمی دونم دقت کردید درد و دِل  بین آدمها خیلی کم شده .....

علتش هم مشخصه گمونم 

یا می ترسیم حرف و  راز زندگیت  پخش  بشه ...

یا می ترسیم اون درد و دل تبدیل به آتو  بشه بکوبن تو سرمون   .....

یا  ظاهری که از   زندگیمون  برای دیگران  ترسیم کردیم   اونقدر با زندگیمون  متفاوته که جرات نمی کنیم  درد و دل کنیم  ....

دو کلمه هم یاد گرفتیم   به نام  «حریم شخصی » کردیمش پیراهن عثمان و با این کلمه سعی داریم فراموش کنیم  که چقدر تنهاییم ....

تنهاییم ....تنهایی مدرن ...  

تنهایی ، در حالی که با صدها  نفر در دنیای مجازی  و با ده ها نفر در دنیای واقعی معاشرت  داری ... معاشرت  نه دوستی ... ارتباط انسانهاها در  محدوده اجبار و ادب و عرف ....دوستانی که خودمان و خودشان می دانیم و می دانن دوست نیستم  .....

ولی به نظر من واقعیت  اینه که 

اگه کسی نداریم  که  سر زده  زنگ در رو بزنه بیاد توو   و ما خجالت نکشیم .... تنهاییم 

اگه کسی نداریم .. که میزان حقوق مون بپرسه ... یا تو چشمامون نگاه کنه بگه چرا بچه دار نمیشی ....  و ما  بهمون بر نخوره ..... تنهاییم 

اگه کسی نداری که وقتی با  همسرت دعوا ت میشه بری پیشش ... و بهش بگی ... تنهاییم 

اگه کسی نداریم  تیپ  تو مسخره کنه  یا  رک بهت بگه  دهنت بو می ده  یا پول ازت بگیره و یادش بره پس بده   و تو راحت بتونی بهش بگی پولمو بده...  و اون ناراحت نشه .... تنهاییم


معاشرت و حریم شخصی  اگر چه به اندازه اش  لازمه و خوب ،  ولی به طور احمقانه ایی  گسترش پیدا کرده و پاشو گذاشته  رو  گلوی  دوستی ...


زمان کوتاه  زندگیتونو صرف دوستانتون  کنید و خانواده تون  ...  








روی بال فرشته‌ها تا عرش

دیشب شبکه خبر مهمونشون آتش‌نشانی بود که تیرآهن ساختمون پلاسکو از کنار سبد آتش‌نشانیش رد شده و خداروشکر زنده مونده بود. از سوال‌های صدمن یه غاز مجری برنامه که (میگفت از اون بالا چی میدیدی؟! آخه مردک این آدم مرگ از بیخ گوشش گذشته تو درباره‌ی ویوش میپرسی؟!) بگذریم، میرسیم به حرف‌های خودش... بین حرف‌هاش گفت من صداهای ریز انفجار رو شنیدم و معلوم بود ساختمون هر لحظه میریزه،  یکدفعه صدای همکارم رو شنیدم که میگفت دارم میسوزم و من آب رو گرفتم سمتش...
 اون مرد اون لحظه توی فکرش چه خبر بوده... به کی یا چی فکر میکرده... وقتی با آوار میرفته پایین بهش چی میگذشته... وای... من هر لحظه‌ایش رو که برای خودم تصویر سازی میکنم دلم میخواد بمیرم... مطمئنم مادرش/همسرش یا دوست دخترش از لحظه‌ی "دارم میسوزم" جلوتر نمیاد... اون همونجا دکمه پاز رو میزنه و سعی میکنه باور کنه آبی که به سمتش پاشیده شده نجاتش داده...

صورت های خسته تا هنوز

می نویسم و خط میزنم،می نویسم و خط میزنم، می نویسم و خط میزنم...

می نویسم از بی مسئولیتی و نالایقی به اصطلاح مسئولین که توانایی مدیریت آتش سوزی و فروپاشی یک ساختمان را ندارند و داعیه شان برای مدیریت جهان  گوش فلک را کر کرده است  و خط میزنم...

می نویسم  از دروغ پردازترین رسانه جهان که قرار بود دانشگاه باشد و خط میزنم...

می نویسم از رشادت و مردانگی آتش نشان های مظلوم و بزرگمردی، که به مانند خیلی از موارد دیگر با غیرت و روح بزرگشان جای کمبود تجهیزات را پر میکنند و خط میزنم...

می نویسم از کارگران و کسبه مغموم و متضرر این حادثه و خط میزنم...

می نویسم از آموزش و پرورشی که به ما ساده ترین مسائل را آموزش نداد و بهترین زمان یادگیری ما صرف حفظ کردن مزخرفترین محفوظات جهان شد و خط میزنم...

می نویسم ازامروزمان که بعد از حمله اعراب و یورش مغول ،سخت ترین دوران این سرزمین را تجربه میکنیم و خط میزنم...

می نویسم از تکرار هزار باره  (( بیست  بار اخطار دادیم)) و ریشه فسادی که تا بن دندان فراگیر شده است  و خط میزنم...

می نویسم از مقایسه بودجه ها، اولویت ها،اهداف،انتظارات و اینکه نه به ساختمان آمریکایی ها اعتمادی هست نه به قولشان و خط میزنم...

می نویسم از دو رویکرد و دو پیام متفاوت  بابت دو  اتفاق تقریبا مشابه و خط میزنم...

می نویسم از دل خون شده  خانواده آتش نشانها و آینده شان و خط میزنم...

می نویسم از فردیت گرایی افراطی جامعه و تقدم منویات فرد بر هرچیز (قضیه سلفی بگیرها) و خط میزنم...

می نویسم از شیفتگان خدمت و نه تشنگان قدرت، صد بار بر خودم و شیطان لعنت میفرستم و خط میزنم...

می نویسم از مردمی که مجبورند به جای متخصص به ورزشکار و خواننده رای بدهند و خط میزنم...

می نویسم از اینکه در قرن بیست و یکم و عصر انفجار اطلاعات هنوز معلوم نیست چند نفر مفقود شده اند و خط میزنم...

می نویسم از اینکه حضور رعد آسا و مقتدرانه   فقط مربوط به مهمانی هاست و تجمعات و شمع روشن کردن نه مربوط به کسانی که جان مردم را به بازی می گیرند و خط میزنم...

می نویسم از بی اعتمادی وحشتناکی که در جامعه فراگیر شده، از بحران مدیریت در تمام سطوح و خط میزنم...

می نویسم از بغض های نهفته در سینه، از اشکهای سرازیر شده از امیدهای ناامید گشته و خط میزنم...

می نویسم و خط میزنم چون بلد نیستم بگم و بنویسم و تکذیب کنم تکذیب کنم تکذیب کنم...

وظیفه مندی

از روزهای داغ فاصله می گیریم، از روز های غم، اندوه، زیر  و رو کردن خبرها و چشم از دوربین شبکه خبری که ثابت و یه جا کاشته شده  بود و از دورا دور یه چیزایی رو نشون میداد و نشون نمیداد فاصله گرفتیم... از روز پر از بغض و اشک های بی اختیار که با دیدن هر عکس از بی نشانان بی آنکه بشناسیم  یا نشناسیم، فاصله گرفتیم....
 اما چشم های منتظر خانواده ها، دل های بی امید که  در تلنبار بی رحم ِ آهن و سیمان و آجر و مصالح و شیشه و..... دنبال کورسو امیدی می گردند 
 نمی دونم آتش نشانی رو در کدوم رده ی شغلی باید جایگزین کنند، و یا شغل هایی مشابه اینها رو، اما آنچه که مسلم هست، آتش نشان شدن، روحیه ی خاص خودش رو می خواد، دل و جرات و جسارت  خودش رو می خواد، که در هیچ فیش حقوقی ایی اینها ثبت و ضبط نشده است... در هیچ فیش حقوقی، دل به آتش زدن، ضریب حقوقی محسوب نمیشه..... در هیچ فیش حقوقی، چشم انتظاری خانواده که از ماموریت سالم برگشتن ثبت نشده.....( البته همه ی ما ها که کار می کنیم در معرض حوادث کار و یا حوادث و اتفاقاتی که ممکنه در هنگام کار یا ماموریت برایمان پیش بیاد، قرار داریم ).....
روز چهارم هم دارد به سر میشود.... شاید در هنگام پست کردن این مطلب کمتر از ساعتی چند به پایانش باقی مانده باشه..... روز پنجم  هم با آوار برداری و سگ های زنده یاب و اخبار و اخبار سپری خواهد شد....
 اما ما هستیم و زنده نگهداشتن خاطرات و هنر ِ  درس گرفتن از این حادثه،  مایی که در هر جایی مشغول هستیم، برای ایجاد جامعه ایی با ساز و کار درست و اصولی باید و باید درست و اصولی کار کنیم.... موظف هستیم در حیطه ی کارمون، از چیزی چشم پوشی نکنیم.....
به نظرم، باید حس وظیفه مندی در همه مون بیشتر و بیشتر بیدار شود......اگر این حس وظیفه مندی و احساس مسئولیت برای نشر حقایق و واقعیت ها بود شاید شاهد و بروز سلفی بگیران بر روی ماشین آتش نشانی نبودیم.....

در پایان، امید دارم و آرزو دارم که علیرغم همه ی محال ها، فرزندان این مملکت، همسران و پدران اسیر آوار، یه جاهایی اون طبقات زیر، یه جور ایی دور هم باشند و زنده...... 

کاش بشود

کاش بشود

 کاش بشود