ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
آورده اند:
چوپانی گله را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت.
خواست فرود آید، ترسید. باد شاخهای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف میبرد. دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند. مستاصل شد و صورتش را رو به بالا کرد و گفت: «ای خدا گلهام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم.»
قدری باد ساکت شد و چوپان به شاخه قویتری دست زد و جای پایی پیدا کرد و خود را محکم گرفت. گفت: «ای خدا راضی نمیشوی که زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو میدهم و نصفی هم برای خودم.»
قدری پایینتر آمد. وقتی که نزدیک تنه درخت رسید گفت: «ای خدا نصف گله را چطور نگهداری میکنی؟ آنها را خودم نگهداری میکنم در عوض کشک و پشم نصف گله را به تو میدهم.»
وقتی کمی پایینتر آمد گفت: «بالاخره چوپان هم که بیمزد نمیشود. کشکش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.»
وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به آسمان کرد و گفت: «چه کشکی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یک غلطی کردیم. غلط زیادی که جریمه ندارد.»
نمیدونم چی کامنت بذارم !
همینکه اعلام حضور میکنی کلی باعث مسرت و خوشحالیه
معاملات همیشگی ما بنده ها با خدا در زمان استیصال
واقعا در اکثر موارد اینجوریه، خرمون که از پل گذشت همه چی یادمون میره
خیلی جالب بود.
ممنون
والله به خدا
امان دست این بشر که میخواد به همه کلک بزنه
وقتایی هم هست که گله و گردو را می دهی به کشک و پشمی اما ناامیدت می کند...انگار می گه بمون تو خماری اش!!!
اصولا با فلسفه نذر مخالفم
این حکایت منو یاد نذری که خودم کرده بودم انداخت سالها پیش مشکلی برام پیش اومد گوشواره فیروزه ای گوشم بود گفتم خدایا مرادم بده این گوشواره ها نذرت گذشت ومن حاجتم براورده شد باخودم گفتم گوش چی گوشواره چی تا اینکه یه لنگ از گوشواره گم شد وپیدانشد اون موقع بود که به خودم اومدم ای داد خدا من اینو نذرت کرده بودم
میگن خدا کلاغ نیست چشم دربیاره، اما خب یه جاهایی یه اتفاقاتی میفته که گوشی بیاد دستمون
خدا خودشم بعضی وقتا انگار دوست داره بهش دروغ بگی، وگر نه چرا آدمو تو این شرایط سخت بذاره که مجبور بشی رشوه بدی!
اگه خدا باور باشیم که معتقدیم مشیت و اراده اون بوده و امتحان الهی برای معلوم شدن عیارمون پیش خودمون، اگر هم خدا ناباور که این یه اتفاق طبیعی بوده و اصلا نباید پای کسی رو که باورش نداریم وسط ماجرا بازکنیم...
شخص مورد نظر تمثیلی از آدمهایی هست که وقت خطر به هر چیزی چنگ میندازن برای نجات و وقت خلاصی آرامش همه چی یادشون میره
کارهای زمینی مربوط به قوانین هستن و به نظرم نیروهای کائنات دخالت نمی کنن. حالا چه اسمش خدا باشه چه یه اسم دیگه. آدم ها تو ناامیدی دوست دارن از کسی یا جایی توقع معجزه داشته باشن که هیچ تصویری ازش ندارن. انگار اینطور راحت تر هستن!
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
باهات تاحدودی موافقم چون هم قواعد طبیعت رو قبول دارم هم به وجود خدا ایمان دارم.
ضمنا در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد...
نمیدونم چرا هر وقت این شعر لسان الغیب رو میخونم بغضم میگیره