هفتگ
هفتگ

هفتگ

((فصل نان))

اتاق تاریک بود. ننه پیرهن چراغ را درآورد و پایه‌اش را برد که نفت بخرد. بوی عطر آبگوشت لیمو عمانی خانهٔ همسایه، اتاق‌مان را پر کرده بود. بابام با بوی ترشیدهٔ نان آمد. به من گفت: «امشب شب جمعه س. یه سوره قرآن برای مرده‌هامان بخوان.»

گفتم: «گلوم خیلی درد میکنه.»

بابا به اصغر گفت که بخواند. می‌دانستم که اصغر بلد نیست. بابا قلک را که دید، آن را برداشت و تکان داد و به من گفت: «وقتی زیاد شد، به من بدش قرض، باشد؟»

گفتم: «باشد.»

از دور صدای اذان می‌آمد. بابا صلوات فرستاد. فاطی به آهنگ گوشت‌کوب خانهٔ همسایه می‌رقصید. جاده‌های حاشیهٔ گلیم تاریک بود و ماشین اصغر چراغ نداشت. ننه هنوز نیامده بود. شاید به او نسیه نداده بودند.


علی‌اشرف درویشیان،

فـصل نـان

نظرات 2 + ارسال نظر
تیراژه چهارشنبه 9 آبان 1397 ساعت 22:00

فقر که از در بیاید، ایمان از پنجره بیرون میرود ، برخی هم ایمانشان را زنده نگه میدارن اما خودشون ذره ذره آب میشن..
متن تلخی بود و کاش مال همون عصر چراغ نفتی بود و به داستانها پیوسته بود

به نظرم فقر مثل یه خونه میمونه که در و دیوارش دود زده و کثیف هست حالا هرچقدر وسایل شیک و تمیز هم براش بخری بازهم تصویر ناراحت کننده یی داره...
کاش هر انسانی یه چراغ جادو داشت

فرنوش پنج‌شنبه 10 آبان 1397 ساعت 10:30

این تلخی بی پایان چرا تمومی نداره و نسل به نسل و خانه به خانه و شهر به شهر جلو میره؟

تا نابرابری و ظلم هست فقر هم پابرجاست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد