هفتگ
هفتگ

هفتگ

مهاجران

چند شب پیش پنج تا مسافر داشتم داشتن از جشن عروسی برمیگشتن به استراحتگاهشون، پنج جوان شهرستانی با لهجه یی شیرین و دلهای زلال، ملغمه یی از شادی، حسرت، ناامیدی و یاس تو وجودشون بود صاحبکارشون خواسته بود یه حالی به اینها بده دعوتشون کرده بود عروسی دوستش تا اینها هم دلی از عزا دربیاورن هم شاد بشن و خوش بگذرونن، عروسی در تالاری در مرکز شهر قرار داشت ولی چنان برای این بنده خداها شگفت انگیز و پرزرق و برق بود که انگاری خود آلیس از سرزمین عجایب برگشته...

حرف میزدن و باهاشون هم کلام شدم هدف صاحبکارشون درست از آب درنیومده بود چون شدیدا سرخورده و مایوس شده بودن و حسرت تو تک تک کلماتشون جاری و ساری بود آسمون ریسمون بافتن و حرفهای امیدوار کننده من هم چاره ساز نشد ضربه این فاصله طبقاتی و شکاف مالی بیش از طاقت وتوانشون بود.

اونقدر شوخی کردم و خندودمشون که با لبخند پیاده شدن، باخودم به این موضوض فکر کردم که اگه جشن در نیمه شمالی شهر و یا اگر مختلط بود چه به روزگار این جوون ها می اومد! 

از خلال صحبت هاشون متوجه شدم در روستا زندگی می کردند و درک و هضم این همه اختلاف براشون بسیار صقیل و سنگین بود.

یکیشون نظر جالبی راجع به تهرانی ها داشت میگفت شما همه وضعتون خوبه گفتم من اگه وضعم خوب بود چرا این موقع شب باید مسافرکشی کنم؟ جواب داد باباهاتون برای همتون گذاشته هیچی عین خیالتون نیست!  بحث رو ادامه ندادم چون فایده یی نداشت به صاحبکارشون فکر کردم بنده خدا اومده بود ثواب کنه اما در عمل این پنج نفر عمیقا کباب شده بودن.

تا آخر شب حرفهاشون تو سرم تکرار میشد و یاد فیلم مسافران مهتاب افتادم و از صمیم قلب آرزو کردم راه کدخدا رو پیش بگیرن نه مراد رو...

نظرات 5 + ارسال نظر
حمید یکشنبه 28 بهمن 1397 ساعت 21:08

1- این بندگان خدا احتمالا آخرین نسلی هستن که چنین شوک تلخی رو تجربه میکنن. نسل بعدی چنان با شبکه‌های اجتماعی عجین خواهد بود که دیگه از هیچ فاصله‌ای شوکه نمیشه. نسلی که از کودکی با اینستاگرام آشنا شده، براش هیچ زرق و برقی چشمگیر نیست... نمیگم اون خوبه‌ها. اونم یه یأس مزمنی با خودش میاره. ولی اون غم ته‌نشین‌شده به مراتب آثار منفی روانی کمتری نسبت به این سرخوردگی ناگهانی خواهد داشت...

2- دنیا کلا جای عادلانه‌ای نیست. و همه یه روزی دیر یا زود یجوری به این حقیقت میرسن. روز تلخیه، که ازش گریزی نیست...

3- دمت گرم که با لبخند پیاده شدن. ایشالا به حق این دل پاک و نیت خیرت، لبت همیشه خندون باشه

با بخش اول حرفت کاملا موافقم متاسفانه اینجوری هست، دوم هم که درسته کاش دنیا جای بهتری بود برای همه...
چاکریم و فدات رفیق جان

نسیم دوشنبه 29 بهمن 1397 ساعت 00:20

همیشه مخالف این جور حال دادنم
عین چشوندن یک مزه خوب و بعد محرومیته تا اون رو نچشیده بودی دنیات جور دیگه بود
حتی خودم هم بار ها این چیزا رو دیدم و چشیدم

سخته این گونه مسایل رو یکطرفه قضاوت کنیم از نظر احساسی باهات موافقم اما از نظر عقلی و منطقی نه، چون بالاخره بایست با واقعیت روبرو بشن

داش آکل دوشنبه 29 بهمن 1397 ساعت 00:29

اینا هن بزرگ میشن میفهمن دنیا دست کیه.
صاحبکارشون هم خوب کاری کرده. دیر یا زود باید ببینن این شکاف طبقاتی رو.
ما هم باید یاد بگیریم که عادت کنیم. برای خودمون خوشی های کوچیک دست و پا کنیم.
به تاریخ بشریت نگاه کنیم و ببینیم کجاش واستادیم و چقد اقبال داشتیم.

حرفت درسته اما به لحاظ احساسی ضربه سخت و بزرگی خوردن، بله کاش بتونیم به سادگی حالمون خوب باشه

فانوسدار دوشنبه 29 بهمن 1397 ساعت 10:14

این تلخکامی ها مال دوران جوانی است که زندگی در لاین بدست آوردن پیش می ره بعد از اینکه به پیچ میانسالی برسند و بیفتند تو جاده ی از دست دادن ،تلخی فاصله ی طبقاتی جای خودش را به فاصله ی دورانی می دهد.
من الان بین تریلیاردر شدن و بودن کنار عزیزان از دست داده ،دومی را می خواهم .هیچ چیز به قدر داشته هایی که قدرشون را ندانستم شادم نمی کند.

بله سن و تجربه زیسته نگاهمون رو خیلی تغییر میده

ملیحه دوشنبه 29 بهمن 1397 ساعت 21:08

بیشترجمعیت پایتخت مهاجران هستن که به جایگاهی رسیدن همون عروسی که رفتن زرق و برقش اونا رو مبهوت کرده شاید خودش روزی مثل اونا بوده

بله شاید اینجوری بشه اما بقول ابی تو فیلم کندو از کل بچه های کوچه سرخپوست ها یکی میشه کریم ارباب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد