هفتگ
هفتگ

هفتگ

خاطرات نوروزی ...

Majid Shamsipour:

« حکایت نوروزی »

نوروز که می رسید، لباس ها نو می شد! نو شدن لباس ها خودش حکایتی داشت! اما حکایت اصلی نبود! گمان می کنید حکایت اصلی چه بود؟ شاید عیدی گرفتن! اما نه! برای ما بچه ها، اصل ماجرا، خرج کردن عیدی ها بود! خرج کردن پولهای عیدی که فقط و فقط مال خودمان بود!

یادش بخیر، هنوز دبستانی بودیم که عمو بزرگه به هر کدام از ما یک اسکناس سبز 5 تومانی می داد. زن عمو کوچیکه هم به دخترهای فامیل اسکناس 5 تومانی و 10 تومانی می داد، به ما پسر بچه ها هم سکه ی 2 تومانی می داد و می گفت: 

-  اون پنج تومانی برای دخترا! این بیست ریالی برای شما پسرا! 

با عیدی های عموهای دیگر و خاله و دایی ها و پدر و مابقی بزرگترهای فامیل، دو سه روز بعد از عید، هر کدام از ما پسر بچه ها، سی چهل تومان پول داشتیم! پولی که خرج کردن آن تمام شادی و گاهی اندوه نوروز بود! 

می شد رفت سه چهار تا کره پاستوریزه 50 گرمی گرفت، هر کدام 6 ریال! بعد هر کره را روی نصف نان خانگی مالید و شکر رویش پاشید و با  لذتی ناگفتنی، در حیاط خانه نشست و خورد! 

می شد بروی دکان بقالی و پنج شش تا پفک نمکی مینو بخری. از آن بسته های کوچک 2 ریالی یا از آن بسته های بزرگتر 5 ریالی! بعد، نزدیک ظهر هم که می شد، نوشابه کانادادرای و پپسی و شوئپس 4 ریالی بود و 6 ریالی که خنکایش آی می چسبید! 

از قید خوراکی که می گذشتیم، می توانستیم برویم مغازه دوبرادران! 

-  تیر کمون سیمی 1 تومن!

-  ماشین مسابقه ای 3 تومن!

-  بادبادک بزرگ دونه ای 1 ریال!

-  منچ و مارپله 25 ریال! 

و بهتر از همه چیز و همه جا، می شد رفت سراغ کتاب و کتابهای طلایی:

-  سفرنامه گالیور

-  بانوی چراغ به دست

-  جک غول کش

-  هکلبری فین 

-  و ... هر کتاب فقط سه تومان! با چه کیفیتی! کتابهای طلایی چاپ انتشارات امیر کبیر. 

-  و ...

و ... کلی مداد نو برای نوشتن تکلیف های بی پایان عید و دفتر نقاشی و مداد رنگی 12 تایی و ... آخر سر هم تا پایان تعطیلات، این سی چهل تومن جادویی تمام نمی شد!

 حالا اما ... 

خودم را می گذارم به جای بچه های .... توی مدرسه¬ی .... 

پرسیدم :

-  تا حالا چند تا کتاب خوندی؟

-  خوندیم آقا! همه ی کتابهای فارسی مدرسه را خوندیم!

 همان کودکی که چشم به راه بود تا برای عیدش، آدمهای خوبی که نمی شناختند، عیدی ببرند! 

فکر می کنم حالا اگر او بخواهد دو سه تا کتاب داستان خوب بخرد و یکی دو تا اسباب بازی معمولی و دو سه تا دفتر خط دار و دفتر نقاشی و یک بسته مداد شمعی و مداد رنگی و چند تا مداد و مداد تراش و ... ، چند تا بیسکویت و پفک نمکی و ... یکی دو جفت جوراب خوشگل و یک ساندویچ و نوشابه و ... خلاصه اش می شود دویست سیصد هزارتومان ناقابل! حالا همه ¬ی اینها بعد از آن است که خانواده اش توانسته باشند با سیصد چهارصد هزارتومان، برایش یک شلوار و یک جفت کفش کتانی خوشگل و یکی دوتا پیراهن خریده باشند! و می دانم و می دانیم که نه آنها اینها را خریده اند و نه او، اینهمه عیدی خواهد داشت! 

از گذرگاه خاطرات بیرون می آیم. کارت های خیریه مهر نیکان جلوی رویم هستند . نوروز امسال می خواهیم چکار کنیم؟

نظرات 3 + ارسال نظر
نسیم جمعه 3 اسفند 1397 ساعت 23:20

خوش به حالتون که اختیار عیدیاتون رو داشتین

بالاخره ما هم یه جاهایی شانس داشتیم !!

ملیحه شنبه 4 اسفند 1397 ساعت 21:10

بعد عید که خانواده بی پول میشدن سر میکردن جون عیدی‌های بی زبون ما

و احتمالا با هزار وعده ی جبران !!

عباس یکشنبه 5 اسفند 1397 ساعت 18:13

درود مجید
عید برای من یه خاطره ناسور همیشگی هست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد