ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
در روایتی کهن آمده است:
لاک پشت پشتش سنگین بود و جادههای دنیا طولانی. میدانست که همیشه جز اندکی از بسیار را نخواهد رفت. آهسته آهسته میخزید، دشوار و کُند و دورها همیشه دور بود. سنگپشت تقدیرش را دوست نمیداشت و آن را چون اجباری بر دوش میکشید.
پرندهای در آسمان پر زد، سبک و سنگپشت رو به خدا کرد و گفت: این عدل نیست، این عادلانه نیست. کاش پشتم را این همه سنگین نمیکردی. من هیچگاه نمیرسم. هیچگاه. و در لاک سنگی خود خزید، به نیت ناامیدی.
خدا سنگپشت را از روی زمین بلند کرد. زمین را نشانش داد. کُرهای کوچک بود و گفت: نگاه کن، ابتدا و انتها ندارد. هیچ کس نمیرسد؛ چون رسیدنی در کار نیست. فقط رفتن است. حتی اگر اندکی.. و هر بار که میروی، رسیدهای.. و باور کن آنچه بر دوش توست، تنها لاکی سنگی نیست، تو پارهای از هستی را بر دوش میکشی پارهای از مرا.
خدا سنگپشت را بر زمین گذاشت.. دیگر نه بارش چندان سنگین بود و نه راهها چندان دور. سنگپشت به راه افتاد و گفت: “رفتن”، حتی اگر اندکی...
کاش این امکان برای ماهم وجود داشت تا بفهمیم چرا و چه چیزی را به چه دلیلی به دوش می کشیم منظورم فهم حقیقی و درونی ست نه اوهام و افکاری که در ذهن داریم و تصورمان از جریان زندگی و هستی که به شدت متنافض و درهم ریخته است.
بهنظرمن هم اصولا قرار نیست به جایی برسیم. لذا معتقدم امثال ماها که کندتر میرن نه تنها چیزی رو از دست ندادن بلکه قدمی از بقیه جلوترن که روحشون رو با "حرصِ رسیدن" فرسوده نکردن. تنها قسمت بدش اینه که داریم در جامعهای (و اصولا جهانی) زندگی میکنیم که ما لاکپشتها رو پستتر از خرگوشها میدونه و متاسفانه بعضیامون گاهی این دروغ رو باور میکنیم که از بقیه عقب موندیم و بیخودی اعتمادبهنفسمون رو میبازیم و حال خودمونو تلخ میکنیم
باحرفات کاملا موافقم، هرچند اصل بحث چیز دیگه یی بود اینکه ما فلسفه وجودی مون چیه؟و اصولا قراره به کجا برسیم فارغ از نگاه اجتماع...من یکی اگه بفهمم دلیل بوجود اومدن انسان چی بوده خیلی راحتتر زندگی کوفتی رو تحمل میکنم
در ادبیات بیدل و سبک هندی هم این نگاه هست
رفتم اما همه جا تا نرسیدن رفتم
رفتن و نرسیدن چه عالمی دارد
خوشا کسی که بدنبال محمل است
و بازم حمید آقا و حرف آخر....
با شما موافقم در نهایت لاکپشت و خرگوش و کنجشگ همه زندگی را صرف رفتن می کنیم تفاوت در سرعتمون است امابرچسب هایی که بهمون زده میشه دنیامون را ابری وتیره می کند.برچسب من کارمند ماشین معمولی منطقه متوسط است برچسب دیگری استاد ماشین ومنطقه بالا
به نظرم اگر قرار بگذاریم که برچسب ها را بی اهمیت بدانیم بی حرص و حسرت به حرکت خودمون ادامه می دهیم
این نگاه در شرق طرفدار زیاد داره، و در قسمت دوم هم همون جوابی که برای حمید نوشتم
به فانوسدار:
مخلصیم. آره متاسفانه از برچسبها گریزی نیست. اصلا جوامع انسانی بر اساس همین برچسبها بنا شدن. بر همین سلسله مراتب ساختگی و اغلب آزاردهنده... از جامعه هم که نمیشه گریخت. بهنظرمن در این شرایط، تنها راهِ کمتر آزار دیدن همینه که حداقل خودمون پیش خودمون عزیز باشیم تا اگه یه وقت برچسب تحقیرآمیزی رومون زدن خودمونو نبازیم و از چیزی که هستیم ناامید نشیم
خیلی دنبال دلیل و مدرک نباش یه تصادف بوده مثل بقیه تصادف های جهان مادی.
کلا هم قرار نیست و نبوده و نخواهد بود که به جایی برسیم.
ز هشیاران عالم هر که را دیدم غمی دارد
بزن بر طبل بی عاری که آن هم عالمی دارد
حقیقتش علی رغم اینکه خیلی از تفکرات و عقاید مذهبی ام تعدیل شده، اما هنوز عمیقا به وجود خالق معتقدم و بیگ بنگ رو قبول ندارم...
کاش یه روزی از دست این ذهن پرسشگر خلاص بشم!
سلام.من یکی ازدوستان قدیمی مرحوم دکترمسعودنعمتیان هستم.اهل شمال.شهرکلاچای.ما۲۰سال پیش باهم توشمال اشنا شدیم.اون سال مسعوددانشجوی سال اول پزشکی بود.من حدود۱۷ سال بودازمسعودخبرنداشتم.تاامشب بطوراتفاقی داستان شماروخوندم وفهمیدم مسعودفوت کرده.یه خواهش دارم شماره برادرش مهندس محمدنعمتیان روبرام گیربیارین وبرام ارسال کنیدویا شماره منو بهش بدین لطفا۰۹۰۳۶۹۰۷۲۹۶برام خیلی مهمهممنونم
سلام
متوجه منظورتان نشدم