هفتگ
هفتگ

هفتگ

شرح حال

خدایا خدایا خدایا تو این دنیای بزرگی پوسیدیم که
میخواستیم میخواستیم میخواستیم مثل این روزو نبینیم که دیدیدم که
ناز اون بلای اون حسرت دل عذاب عالم
هر چی باید همه کمتر بکشن ما کشیدیم که
هر چی باید همه کمتر بکشن ما کشیدیم که
زندگی میگن برای زنده ها است اما خدایا
بس که ما دنبال زندگی دویدیم بریدیم که
زندگی میگن برای زنده ها است اما خدایا
بس که ما دنبال زندگی دویدیم بریدیم که
وای بر ما وای بر ما
خبر از لحظه ی پرواز نداشتیم
تا میخواستیم لب معشوق رو ببوسیم پریدیم که
زندگی قصه ی تلخیست که از آغازش

بس که آزرده شدم چشم به پایان دارم
چشمی به هم زدیم و دنیا گذشت
دنبال هم امروز و فردا گذشت
چشمی بهم زدیم و دنیا گذشت
دنبال هم امروز و فردا گذشت
دل میگه باز فردا رو از نو بساز
ای دل غافل دیگه از ما گذشت
ای دل غافل دیگه از ما گذشت
زندگی میگن برای زنده ها است اما خدایا
بس که ما دنبال زندگی دویدیم بریدیم که
خدایا خدایا خدایا تو این دنیای بزرگی پوسیدیم که
میخواستیم میخواستیم میخواستیم مثل این روزو نبینیم که دیدیدم که
ناز اون بلای اون حسرت دل عذاب عالم
هر چی باید همه کمتر بکشن ما کشیدیم که
هر چی باید همه کمتر بکشن ما کشیدیم که


نظرات 6 + ارسال نظر
حمید سه‌شنبه 10 اردیبهشت 1398 ساعت 20:54

"هرچی باید همه تک‌تک بکشن ما کشیدیم که"... واللا تحمل بعضی رنجها تک‌تک هم سخته...

آخ گفتی

آذین سادات چهارشنبه 11 اردیبهشت 1398 ساعت 08:31

سلام
خوبید؟
شعار نمیدما من تازه فهمیدم قشنگی زندگی به این فراز و فروداشه
ضمناً حضرت علی (ع) فرمودند دنیا زندان مومن است
میشه از این حرف نتیجه گرفت هرچی مومن تر باشی زندگی سخت تری داری

سلام
ممنون شما چطورید؟
موافقم و اگر نبود همون خرده اعتقادات مذهبی باقی مونده واقعا شرایط این روزها غیر قابل تحمل می شد.

فرنوش چهارشنبه 11 اردیبهشت 1398 ساعت 09:23

عباس آقای عزیز
بیا بیرون از این لاک غم. ما زورمون به تاریکی و بدبختی نمیرسه. ولی وقتمون برای زندگی کمه.
من همیشه با خودم فکر می کنم اگر تو اردوگاههای مرگ نازی ها بودم عملکردم چی بود؟ یعنی باز دلم زندگی میخواست یا روشی برای خودکشی پیدا می کردم؟!
جواب دادن به این سوال الان برام راحته. الان با هزار و یک مشکب مالی و اجتماعی و شخصی و عقیدتی داریم دست و پنجه نرم می کنیم و در همین حال برای بقا در مبارزه ایم.
من اگر در اردوگاه مرگ از شدت درد و گرسنگی و خستگی از پا میفتادم هم احتمالا در حال نیم هوشیاری برا خودم داستان میساختم و حال میکردم. شعار دادن بده ولی شاد بودن خوبه.
طبیعیه گاهی کم بیاریم و ناله کنیم و غر بزنیم. اگر این تخلیه ی احساسات برای ادامه ی مسیر قوی ترمون کنه.
زندگی در شهری که راننده ی تاکسی نازنینی مثل شما داره، با وجود همه ی تلخی هاش قابل تحمله.

فرنوش خانوم با محبت
واقعا از این وضعیت خسته شده ام و دوست دارم بیام بیرون اما نمیدونم چه حکمتیه که تو سال جدید(( هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم))...
توصیفت منو یاد فیلم زندگی زیباست بنینی انداخت کاش شهامت و روحیه ی اون رو داشتم.
نهایتا سپاس گزارم بی نهایت از نظر لطفتون و بسی مشعوف

ملیحه چهارشنبه 11 اردیبهشت 1398 ساعت 12:17

آقای موسوی این روزا فازتون عوض شده از خاطرات یار میگید از غم روزگار ولش کن بابا بیخیال زندگی صد سال اولش سخته
نکنه آهنگ رضا صادقی گوش می‌کنید که میگه وایسا دنیا میخوام پیاده شم میخواستم زندگی کنم راهو بستن
پیشنهادمیکنم تاکسی بزنید کنار یه آبی بزن صورتتون یه نفس عمیق بکش وبگو دل میگه دنیا رو از نو بساز

ملیحه خانوم درست میگید، چون اینجا من بخشی از گفتگوهای درونی ام مینویسم پس لاجرم گاها اون خستگی و غم هم منعکس میشه...
هرچند می فرماین (( ای دل غافل دیگه از ما گذشت)) اما سعی میکنم دوباره باور کنم دنیا هنوزم قشنگیاش رو داره...
نهایتا سپاس بابت بذل توجهتون

فانوسدار چهارشنبه 11 اردیبهشت 1398 ساعت 15:30

شعری از قیصر برام تداعی شد:
دیروز ما زندگی را به بازی گرفتیم
امروز زندگی ما را
فردا....

والله از وقتی یادم میاد این زندگی بوده که ما رو به بازی گرفته

شمسی خانم یکشنبه 15 اردیبهشت 1398 ساعت 15:58

معتقدم انسان کلا برای رنج کشیدن آفریده شده!!
یه پیشنهاد: اگه میتونی تهران رو رها کن و برو یه شهر کوچیک یا یه روستا رو برای زندگی انتخاب کن. کار سختی هست ولی فکر کنم باعث تغییر خوبی بشه.

«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی‏ کَبَدٍ»
اما راجع به پیشنهادت اولا که تهران رو دوست دارم با تمام مشکلات و مشقاتش، ثانیا اگه فرضا یه روزی هم ازش بتونم دل بکنم عملا امکانش رو ندارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد