هفتگ
هفتگ

هفتگ

نمکدان

بعضی دردها خیلی بزرگن اینقدر بزرگ، که توی یک لحظه از هم می پاشنت و تو برای اینکه دوباره بتونی سَرپا شی باید سالها پای خودت زحمت بکشی،

دستِ آخر هم میفهمی چاره ای جز فراموشی نداری، 

باید فراموش کنی تا بتونی زنده بمونی و ادامه بدی

بعد توی یکی از روزهایی که همه چیز از یادت رفته و فکر میکنی دیگه حالت خوب شده، قوی شدی و دوباره میتونی بخندی، یهو یه نفر بی هوا و از سَرِ دلخوشی بهت میگه: 

راستی فلانی، فلان قضیه چی شد؟

چه قدر همیشه دلم برات میسوزه و از این جور اراجیف...

همون جمله ی اول رو که میگه همه چیز شفاف تر از روزِ اول یادت میفته و برات زنده میشه، زخمت  تازه تر از قبل سَر باز میکنه، دیگه باقیِ حرفاشو نمیفهمی و جلوی چشمات کوهی که با زحمت از خودت ساختی توی یک آن، از هم می پاشه و فرو می ریزه.بغض میکنی، با خودت میگی : چند سالِ دیگه طول میکشه تا این تکه هامو روی هم بزارم 

و دوباره از خودم یک کوه بسازم؟

از اون آدم بدت میاد، از ضعفِ خودت بیشتر...

اونوقته که میفهمی سفره ی دلت رو باید پیش خدا باز کنی،

چون بعضی حرفهارو فقط باید پیش خدا زد، نه بنده ی خدا...


زینب_تاراس

نظرات 6 + ارسال نظر
حمید یکشنبه 6 مرداد 1398 ساعت 19:54

این‌که آدم رازشو پیش خودش نگهداره هم سختیهای خودشو داره. ولی خب دردسرهای گفتنش بیشتره انگار. از درک نشدن و سهل‌گیری گرفته تا یادآوری‌های نابجا و حتی سواستفاده‌های احتمالی... ولی این‌که آدم با یادآوری یک ماجرا اینجوری از هم بپاشه یعنی هنوز باهاش کنار نیومده دیگه. به‌نظرمن این قسمتش مهمتر و جدی‌تره

راز تا بیان نشده راز هست بعدش دیگه دست ما نیست، هرچند درد دل با راز فرق داره...
کنار اومدن با برخی مسایل تقریبا محاله

مرجان دوشنبه 7 مرداد 1398 ساعت 08:45

درد از وجود نازنین شما دور باد!

سلامت باشید بسیار سپاسگزارم

شمسی خانم دوشنبه 7 مرداد 1398 ساعت 10:32

منم فکر می کنم اگه هنوز با یه یادآوری گذشته رو سرمون ویران میشه پس نپذیرفتیم که تموم شده . هنوز غمش رو هضم نکردیم. اول باید با خودمون کنار بیاییم . اگر کسی هم یادآوری نکنه هزار تا نشونه دیگه وجود داره که یادآور گذشته ها باشه.

اینکه میگن گذشته دیگه گذشته رو قبول ندارم چون بسیار زیاد آدمهایی رو دیدم که هنوز درگیر گذشته بودن، و خوشا بر احوال اون کسانی که تونستن با گذشته کنار بیان و بی خیالش بشن

شیرین دوشنبه 7 مرداد 1398 ساعت 22:46 http://www.ladolcevia.blogsky.com

موافقم، به هیچکس نباید حرف دل رو بازگو کرد. هیچکس.
بزرگی روح هر آدمی به اندازه حرف های نگفته اش است.

این جمله شریعتی رو هم قبول دارم هم دوست دارم.

نسیم سه‌شنبه 8 مرداد 1398 ساعت 01:52

تنها جایی که راحت میتونی خودت رو بشکافی پیشه خداست و بس
بفیه حتی اگر هیچیم نگن نگاه معمولیشونم یه جوره دیگه به چشم میاد

البته این نظر ماست که رفتار دیگران رو چه جوری توصیف و تشریح میکنیم!

شمسی خانم سه‌شنبه 8 مرداد 1398 ساعت 11:33

منظورم از فراموش کردن اینه که بپذیریم اون داستان تموم شده نه خودمون رو سرزنش کنیم و نه طرف مقابل رو. یه تجربه ای بود که هزینه اش رو هم پرداخت کردیم گرچه سنگین. به هر حال گذشته هم جزئی از هویت شخصیت روحی و روانی امروز ما هست. اگر اون تجربه ها رو نداشته باشیم امروز هم همون رفتارها رو خواهیم داشت و مرتکب همون اشتباه ها میشیم.

متوجه هستم چی میگی و اتفاقا باهات موافقم فقط حرفم اینه که عملیاتی کردن راهکارت خیلی خیلی مشکله و برای برخی تقریبا نزدیک به محاله...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد