هفتگ
هفتگ

هفتگ

جنایت

چند شب پیش تو ترافیک شدید گیر کرده بودم ماشین بغلی صدای ضبط صوتش بلند بود و یه آهنگ شاد ریتمیک پخش میشد دختر بچه ده یازده ساله با اون آهنگ سرخوشانه میرقصید یه لحظه نگاه مون به هم گره خورد مکث کرد( این ریش و هیبت هم برای ما داستانی شده!) پشت فرمون منم شروع کردم به رقصیدن خندید و ادامه داد تا جایی که کنار هم بودیم داستان رقص هماهنگمون ادامه داشت، مسافر جلویی گفت آقا این کار شما جنایت است، پیش خودم گفتم الان باید راجع به آرمان های انقلاب و خون شهیدان بحث کنیم داشتم خودم رو آماده میکردم جهت ارایه یه خطبه غرا،که با نگاهی به سرووضعش اندکی مکث کردم  پرسیدم چرا؟  جواب داد چون شما تصویر تیپیکال این بچه از افراد ریشو رو مخدوش کردین و باعث تعارض میشه در ذهن این بچه و در آینده تو جامعه براش مشکل پیش میاد شما حس همدلی و اطمینان و همراهی براش ایجاد کردین، در حالیکه واقعیت جامعه و عمده افراد همشکل و قیافه شما تقریبا در تضاد با این موضوع هستن...به مقصد رسیده بودیم و امکان ادامه گفتگو وجود نداشت. بحثم توجه به ظاهر و مذمتش نیست که البته حرف درستیه، بلکه علت نوشتن این پست اینه که چی اتفاقاتی افتاده که شاد بودن تو سرزمین ما تبدیل به  عملی پر هزینه شده است!؟

نظرات 6 + ارسال نظر
فرنوش سه‌شنبه 15 مرداد 1398 ساعت 19:30

سید عزیز
به نظر من این همه مته به خشخاش گذاشتن زندگی سخت ما رو سخت تر می کنه. این همه فلسفه بافی و جامعه شناسی و توجه به جزئیات دردناک مثل خوره افتاده به جون نحیف ما. شما برقص بی ترس از مخدوش کردن و بی توهم سامان بخشیدن به روح ویران جامعه. متواضعانه و بی احساس گناه شادی کنیم. امید که این ویرانه از این خراب تر نشه

فرنوش خانوم
والله من مته به خشخاش نمیذارم، اما نمی تونم بی تفاوت از کنار مسایل رد شدم.
اندیشمندان در مورد سیر آگاهی مثال جالبی دارن میگن شما وقتی اول ابتدایی هستی و تازه الفبا رو یادگرفتی دوست داری حروف رو بهم بچسبونی و کلمه رو بخونی عمده این اتفاق هم برای سر در مغازه و فروشگاه ها میفته و شما تلاش میکنی کلمه رو بخونی، چند سال بعد که کاملا با سواد شدی دیگه علاقه خاصی نداری جهت چسبوندن حروف بهم و خوندن کلمات اما ناخودآگاه سر در مغازه و فروشگاه ها رو میخونی،در مورد آگاهی هم همینو میگن اولش تلاش خودته اما بعد دیگه ناخودآگاه نسبت به اتفاقات و مسایل پیرامونت فکر میکنی...

من شادی رو دوست دارم و این کم جرمی نیست تو اجتماع غمزده غم پرست

حمید سه‌شنبه 15 مرداد 1398 ساعت 20:43

بعیده یک تصویر بتونه چنان تاثیری در ذهن بچه بذاره که دچار چنین مساله‌ای بشه. ولی حتی اگه بشه هم مشکلی پیش نمیاد. خیلی از همنسلان ما تحت تاثیر القائات تلویزیون و مدرسه در ایام نوجوانی فکر میکردن ریشوها آدمهای باخداتری هستن (و نتیجتا احتمالا آدمهای بهتری هم هستن)، ولی کمی که بزرگتر شدن فهمیدن لزوما اینطور نیست. حتی شاید بشه یک قدم پیشتر هم گذاشت و گفت اصلا شاید انباشت چنین تجربه‌هایی بود که باعث شد "قضاوت نکردن از روی ظاهر" (حداقل در حد تئوری) پاش به ذهن عامه‌ی مردم باز بشه

بله موافقم،شاید اگه ماهم تو کودکی و نوجوانی تصاویر متفاوت و متناقض می دیدیم تو بزرگسالی کمتر دچار سرخوردگی و یاس میشدیم

ریحانه چهارشنبه 16 مرداد 1398 ساعت 01:24

چرت محض گفته.
اصلا شما به بچه یاد دادین که ظاهربین نباشه. والا.

بعضیا کلا خوششون میاد ایراد بگیرن. حالا اگه هیچ کاری هم نمیکردین میگفت شما جنایت کردید. بچه شما رو دید و ترسید!!

بله درست میگی،بعضیا اگه حرف نزنن گمون میکنن مردم فکر میکنن اینا لالن...متاسفانه میخوایم تو هر زمینه یی اظهار نظر کنیم و فکر میکنم نظرمون کامل ترین نظر هست.

نسیم چهارشنبه 16 مرداد 1398 ساعت 08:18

بله بین ما اینطور جا افتاده که افراد ریشو به قول خودتون نه تنها از این چیزا دوری میکنن بلکه همش دنبال هیات و دعای... مراقبه و ووو هستن
یه کم که عقل رس بشه خودش میفهمه که نه مقنعه و چادر و ساق دست ونه ریش و پیرهن رو شلوار نشان دین و ایمان و...نیست .

ذهن و فکر ما رو بدجور قالب بندی کردن و افکار مزخرفشون رو بر ما غالب...
کاش بفهمه هیچ کس و هیچ چیزی اجازه نداره حق شاد بودن رو ازش بگیره

مرجان چهارشنبه 16 مرداد 1398 ساعت 08:49

حکایت شما و مسافرتون حکایت این روزهای ماست که بعد از چهارده سال صاحب دوقلو شدیم. داریم از زحمت و خستگی از پا درمیایم و اتفاقا قدر نعمت رو می دونیم و تا جاییکه جون داریم برای بچه ها تلاش می کنیم . اما هر مهمونی که میاد قبل از اینکه رفتار ما رو ببینه یا بشنوه میشه یه پا روانشناس و شروع میکنه به ایراد گرفتن و خالی کردن ته دل ما و نصیحت کردن در خصوص رفتار با بچه ها و ... . شما لطفا توجه نکنین به حرف این جماعت روانشناس و سیاستمدار و اقتصاددان و همه کاره! من مطمئنم که شما یه خاطره خوب تو ذهن بچه ای به جا گذاشتین که یه روزی تو ترافیک با راننده ماشین بغلی همراه شده و رقصیده . شاید حتی به ریش شما توجه هم نکرده بس که حال خوبی درش ایجاد کردین. موفق باشین

اولا که قدم نورسیده ها مبارک باشه و زیر سایه پدر و مادرشون باشن، دوما موافقم خیلیا عادت کردن راجع به هر موضوعی نظر بدن حتی بدون اینکه اصلا کسی ازشون خواسته باشه.

شمسی خانم چهارشنبه 16 مرداد 1398 ساعت 09:00

خب چهل سال آقایون تلاش کردن که همین تضادها و تناقض ها بوجود بیاد ما هم که ملتی ظاهربین هستیم.
اما این نظر ایشون دیگه خیلی افراطی هست. بچه های الان باهوش تر از این حرف ها هستن.
پ.ن: خدایی گرمت نمیشه تو این هوا؟؟؟ خب کوتاه کن هم خودت خلاص شی هم ملت متناقض :))))
درون همه ما یک دیکتاتور کوچک وجود دارد که وقت نکرده بزرگ شه :)))
شوخی بود قصدم فضولی نبود

نتیجه چهل و یکسال حماقت حضرات اینهمه نابهنجاری و گسست اجتماعی و فرهنگی و اخلاقی هست...
خداییش گرمم نمیشه،اصلا هم به ریش اعتقادی ندارم تازه بهم هم نمیاد اما چرا نمیزنمش نمیدونم!!! دیکتاتور داریم درونمون چه دیکتاتورهایی...
نه بابا فضولی چیه راحت باش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد