هفتگ
هفتگ

هفتگ

دستبوسی

دلیلش رو حقیقتا نمیدونم اما از همون بچگی و زمانی که یادم میاد از دستبوسی بدم میومد و تا امروز جز دست نوزادان و مادرم دست هیچکس رو نبوسیدم  این قضیه زمانی که جوون بودم و دوستان بیشتری اطرافم بودن سوژه جالب و مورد بحثی برای دوستان علی الخصوص خانوم ها بود.

علی رغم اینکه اینکار رو دوست ندارم اما چندین نفر تا حالا بر اساس مهر و علاقه و التفات و محبتی که بهم داشتند دستم رو بوسیده بودن، که خب طبیعتا همه در جرگه آشنایان قرار میگرفتن اما در طول زندگی دو نفر غریبه دستم رو بوسیدن یکی مربوط به دوازده الی سیزده سال پیش میشه، یه شب که داشتم میومدم سمت خونه سوار تاکسی شدم صندلی عقب نفر وسط نشسته بودم و سمت راستم یه خانوم جوون، طی مسیر با گوشی هواپیما بازی میکردم بعد حدود بیست دقیقه که چشمم خسته شد خواستم گوشی رو بذارم تو جیبم متوجه شدم اون خانوم داره هراسون کیف پولش رو میگرده چیزی توش نبود ظاهرا، بعد مشغول بررسی کیف دستی اش شد که تو اون هم پولی پیدا نکرد تقلا کرد و جیبهای مانتوش رو گشت اما از قرار معلوم  پولش تموم شده بود و متوجه نشده بود یا پولش رو گم کرده بود رنگش شدیدا پریده بود و از فرط اضطراب رسما داشت میلرزید متوجه شرمندگی و خجالتش شدم اینکه درمونده بود به راننده خط آزادی قلعه حسنخان چی بگه!؟ با خودم کلنجار رفتم که خدایا چه جوری کمکش کنم که خجالت نکشه و دیگران  هم متوجه نشن بدون شکستن سکوت ماشین، خلاصه یه اسکناس از جیبم درآوردم زدم رو دستش با تعجب نگام کرد دستش رو برگردوندم  پول رو گذاشتم کف دستش، واسه چند لحظه آروم شد بعد دستم رو گرفت رفت پایین دستم رو بوسید همزمان قطره اشکش پشت دستم چکید، طاقت نیاوردم به راننده گفتم همین بغل نگه دار پیاده میشم و تو یه شب سرد پاییزی حدود دو،سه کیلومتر تا خونه پیاده رفتم...

چند شب پیش یه آقای معتادی که ضایعات جمع میکرد یه گونی کوچیک تیکه های آلومینیوم دستش بود دست بلند کرد که دربست گفت اما الان پول ندارم بریم اینا رو بفروشم بعدش کرایه رو میدم گفتم حله گفت تا الان به ده تا ماشین اینو گفتم ولی قبول نکردن ، دم یه دکه وایسادیم ازم پول خرد گرفت که دو نخ  سیگار بگیره، رفتار من عادی بود اما اون به شدت تحت تاثیر قرار گزفته بود و بعد از کلی تعریف از من شروع کرد به درد دل کردن، اینکه پدر و مادر و خواهر برادرش بر اثر حادثه از دنیا رفتن، اینکه براش پاپوش دوختن و افتاده زندان، اینکه زنش بهش خیانت کرده و الان همسر یه نفر همسن باباش شده،اینکه مجبور شده دوتا دخترش رو بذاره بهزیستی و... کاری با راست و دروغ حرفاش نداشتم و همدردی کردم خلاصه رفتیم و آلومینیوم هاش رو فروخت و برش گردوندم بازم حرف میزد و از غصه هاو آرزوهاش میگفت و فعالانه گوش میکردم بغض کرده بود و اشک تو چشماش جمع شده بود موقع پیاده شدن کلی تشکر کرد گفت خیلی وقت بود کسی باهام حرف نزده بود اصلا کسی به حرفام گوش نمیکنه و دوست ندارن حرفام رو بشنون، ممنونم که به درد دلم گوش دادی، گفتم بی خیال کاری نکردم گفت چرا به خدا نمیدونی چقدر برای حرف زدن دلم لک زده بود، وقتی داشت پیاده میشد موقع خداحافظی دست دراز کرد باهاش دست دادم تا بفهمم چی شده یهو دستم رو بوسید و اشکش پشت دستم چکید...

نظرات 7 + ارسال نظر
کامشین یکشنبه 3 شهریور 1398 ساعت 18:11 http://www.kamsin.blog.ir

هر چند شما دوست ندارید کسی دستتان را ببوسد اما آنهایی که دست شما را بوسیده اند از این کار پشیمون نیستند. استیصال خیلی بده و همیشه یک نفر مثل شما کنار آدم مستاصل نیست.
بین سالهای 1325 تا 1357 یکی از اقوام ما به واسطه وضعیت مالی و قدرت داشتن در ساختار حکومت مورد احترام وعلاقه همه بود و چون تا جایی که توان داشت به همه کمک می کرد جماعتی مدیونش بودند.علی الخصوص همه کسانی که ورشکست شده بودند و این آقا دستشون را گرفته بود و بلندشون کرده بود. در ده سالی که تا بعد ازانقلاب زنده بود مجبور بود با از عرش افتادگی کنار بیاد و با تنهایی بسازه اما کسانی که محبت و کمک های او را فراموش نکرده بودند هم کم نبودند. یک شب در مجلسی وقتی پدر بزرگم فرد مذکور را دید خم شد و دستش را بوسید. من خیلی بچه سال بودم اما به قدری جا خوردم که صحنه مذکور تا همین الان در ذهنم به صورت زنده، هر زمان که سوژه بوسیدن دست باشه، دوباره تکرار می شه.
خلاصه که پدربزرگ من از کاری که کرد اصلا پشیمان نبود.

درود به پدربزرگ فهمیده شما که قدرشناس و سپاسگزاری رو فراموش نکرده و دچار غرور و نخوت نبوده...هرچند من کلا با این مقوله رابطه خوبی ندارم.

حمید یکشنبه 3 شهریور 1398 ساعت 20:16

- به‌نظرمن ماهیت دستبوسی‌هایی مثل این دو ماجرایی که گفتی اساسا با مفهوم رایج دستبوسی متفاوته. دستبوسیِ سنتی یه مراسم از سر احترامه. ولی اینایی که گفتی تمام سعی یک انسان برای نشون دادن قدردانی و عشقشه. برای همینه که خوندنش هم چشم آدم رو پر میکنه. از بس که در عین لطافت، باشکوهه

- شاید در طول زندگی یه آدم، به‌اندازه‌ی تعداد انگشتان یک دست هم چنین حالی عارضش نشه که انقدر غرق احساسِ سپاسگزاری بشه که دست یک غریبه رو ببوسه. دمت‌گرم که چنین حال خوش و لحظه‌های قشنگی رو برای دوتا آدم درمانده ساختی. رفاقتمون به کنار، بعنوان یکی از آدمهای روی اسن زمین، با تمام قلبم ازت ممنونم

لطف داری حمید جان، جای خوشحالی داره آدم رقیق القلب و با عشقی مثل تو از آدم تعریف کنه...

سمیه دوشنبه 4 شهریور 1398 ساعت 11:43

خدای من اقای موسوی با اینکه خیلی ارادت دارم خدمتتون و دوست داشتم یه روز مسافر ماشین تون باشم ولی کاری کردین دیگه هیچ وقت سوار تاکسی و شخصی تو تهران نشم آخه همش تو آشغالان این جور ادما من از کنار سطل آشغالم نمی تونم رد شدم بعد سوار ماشین می کنین باهاشون دست می دین باور کنید می ترسم که تو خیابون یهو بهم بخورن می دونم من وسواسیم ولی شمام خیلی راحت میگیرین دیگهبه هر حال واقعا ادم مهربون و دل گنده ای هستین موفق باشید

سمیه خانوم
اینکه بهداشت رو رعایت میکنید خوبه،اما وسواس زیاد خوب نیست، راستی اینکه اون آقا باهام صمیمی شد علتش این بود که سه تا آلو و دو تاسیب تو یه کیسه فریزر داشت تعارف کرد برداشتم و خوردم که دلش نشکنه...

فانوسدار دوشنبه 4 شهریور 1398 ساعت 14:56

به شما برای شکار این لحظه های ناب انسانی افتخار می کنم...تا حالا برای کسی آنقدر غیر منتظره و موثر نبودم بدانم این جور وقتها چه حالی به آدم دست می دهد ....
ولی یکبار که داشتم مخفیانه و با استرس بین نوزادهای یک گربه خرده مرغ توزیع می کردم متوجه اصطکاک یک چیز زبر و خیس رو دستم شدم ....مادرشون داشت لیسم می زد!!!ولی نفهمیدم واسه قدردانی بود یا هدرنرفتن آب مرغهای که از دستم می چکید!!!

اولا که لطف داری و ممنون، دوما آدمهایی که با حیوانات مهربانند قطعا انسانهای شریفی هستن

تیراژه به سمیه عزیز سه‌شنبه 5 شهریور 1398 ساعت 22:57

دوست خوبم من از نوجوانی اختلال وسواس تمیزی رو تجربه کردم در حدی که دارو نیز نیاز بود ، به مرور تونستم تا حد زیادی بهش غلبه کنم و الان اوضاع خوبه گرچه کماکان برخی اطرافیان معتقدن که هنوز وسواس دارم. بگذریم، اینها رو گفتم که بدونید درکتون میکنم . در تماس مختصر یا مواجه با زباله گردها یا کارتن خواب ها اگر بعدش یک دوش مختصر و شستشوی لباس ها و احیانا ضدعفونی کردن وسایلمون از قبیل کیف و موبایل با الکل رقیق شده رو رعایت کنیم میارزه به اینکه خدای نکرده این افراد متوجه دوری و اجتناب ما بشن و دلشون بگیره. واقعا میشد جای همه ی ما باهم عوض بشه چون خیلی ها بر حسب انواع جبر و ناخواسته در این شرایطند. جبرهایی که هیچکدام ما انتخابی در آنها نداریم. از جبر متولد شدن در خانواده ای فقیر گرفته تا فرد فوق لیسانسه ای که بعد از یک دوران سخت به ورطه ی اعتیاد گرفتار شده و کارتن خوابه.

ریحانه پنج‌شنبه 7 شهریور 1398 ساعت 12:32

فقط یک کلمه میگویم: دم شما گرم

ممنون
سلامت و پایدار باشی

رضا یکشنبه 17 شهریور 1398 ساعت 22:19 http://Vinter.blogfa.com

سلام...اقا سیدی ...نظر کرده ای! دستتو می بوسن!

سلام
نه بابا از این خبرا نیست، بعضیا زود جوگیر میشن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد