ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
یک وجب روغن روى آش:
ناصرالدین شاه سالی یک بار آش نذری می پخت و خودش در مراسم پختن آش حضور می یافت تا ثواب ببرد. رجال مملکت هم برای تهیه آش جمع می شدند و هر یک کاری انجام می دادند. خلاصه هر کس برای تملق و تقرب پیش ناصرالدین شاه مشغول کاری بود. خود شاه هم بالای ایوان می نشست و قلیان می کشید و از بالا نظاره گر کارها بود.
سر آشپز ناصرالدین شاه در پایان کار دستور می داد به در خانه هر یک از رجال کاسه آشی فرستاده می شد و او می بایست کاسه آن را از اشرفی پر کند و به دربار پس بفرستد.
کسانی را که خیلی می خواستند تحویل بگیرند روی آش آنها روغن بیشتری می ریختند. پرواضح است آنکه کاسه کوچکی از دربار برایش فرستاده می شد کمتر ضرر می کرد و آن که مثلا یک قدح بزرگ آش که یک وجب روغن رویش ریخته شده دریافت می کرد حسابی بدبخت می شد.
به همین دلیل در طول سال اگر آشپزباشی با یکی از اعیان یا وزرا دعوایش می شد به او می گفت بسیار خوب بهت حالی می کنم دنیا دست کیه... آشی برایت بپزم که یک وجب روغن رویش باشد ...
پی نوشت: نمی دونم چه هیزم تری به آشپز این دنیا فروختم که کلا پاتیل پاتیل آش با سه وجب روغن برام میفرسته!
آن هیزم ها را که می فرمایید گوئیا همه هموطنان فروخته ایم چون خانه هایمان پاتیلستان شده
دقیقا همینه که گفتی
هیزم های ما را نخرید گفت همه تر است اما آشی با جاش فرستاده برامون که هرچه تلاش کنیم پرنمیشه
اونچه مشخصه، ظاهرا این داستان تو خاورمیانه قدمتی چند هزار ساله داره
به آشپز ربط نداره به شانس ما ربط داره
حسنی اگه بخت داشت، پشت عطسه اش جخت داشت