هفتگ
هفتگ

هفتگ

پارادایس


زمستان بود. جان می کندم در نیویورک نویسنده شوم. سه یا چهار روز بود لب به غذا نزده بودم . فرصتی پیش آمد تا بالاخره بگویم: "می خوام مقدار زیادی ذرت بو داده بخورم " و خدای من، مدت ها بود غذایی این همه به دهانم مزه نکرده بود. هرتکه از آن و هر دانه مثل یک قطعه استیک بود. آنها را میجویدم و راست می افتاد توی معده ام. معده ام می گفت : "متشکرم، متشکرم" مثل آنکه توی بهشت باشم همینطور قدم میزدم که سروکله دو نفر پیدا شد، یکیشان به آن یکی گفت : "خدای بزرگ" طرف مقابل پرسید: "چه شده؟" اولی گفت: "آن یارو را دیدی که ذرت میخورد؟ وحشتناک بود! " بعد از آن حرف دیگر از خوردن ذرت ها لذت نبردم. به خودم گفتم: " منظورش از وحشتناک چه بود؟ من که توی بهشت سیر می کنم. "

گاهی به همین راحتی با یه کلمه، یه جمله، یه حالت چهره میتونیم مردم رو از بهشت خودشون بکشونیم بیرون و این واقعا بی رحمانه ترین کاره. سرمونو می کنیم تو زندگی یکی که اصلا به ما مربوط نیست، کاری با ما نداره و ازمون چیزی نپرسیده، نخواسته و... دهنمونو باز میکنیم و از بهشت شخصیش می رونیمش!


چارلز بوکوفسکی

نظرات 5 + ارسال نظر
حمید یکشنبه 12 آبان 1398 ساعت 19:07

این فازهای موفقیت که جدیدا مد شده میگن باید به آدمی که بدبخته فهموند که بدبخته تا کاری برای خودش بکنه. ولی به‌نظرمن این‌حرفا چرنده. اغلب اوقات، "یادآوری بدبختی به یه بدبخت" آخرین چیزیه که اون آدم لازم داره

باهات صد در صد موافقم
اکثر این حرفها ترجمه ای ،هست که اصولا برای جامعه ما گفته نشده!

فرنوش یکشنبه 12 آبان 1398 ساعت 23:22

سلام
خواستم بگم آدم باید قوی باشه و این حرفها از آدمهای فضول رو نشنیده بگیره ولی به وضوح و با کیفیت فول اچ دی به خاطر آوردم هر حرفی چه خوب و چه بد مثل یه سامورایی با شمشیر ظریف و برنده مثل پر تو هوا می چرخه و رو روح آدم خط میندازه. امیدوارم همه کم حرف و گزیده گوی و مثبت باشیم. و امیدوارم در برابر این تیرهای زهرآلود کمتر آسیب پذیر باشیم. آرزو میکنم از شر زبانهای شر در امان باشیم و زبانمون به شر باز نشه.

سلام
خوب گفتی و امیدوارم آرزوت حتما محقق بشه.

فانوسدار دوشنبه 13 آبان 1398 ساعت 09:11

گاهی صبح های زود و سردمعتادهای خمار را می بینم که گوشه ای دنج و گرم به خواب پادشاهی رفتند.حقیقتا هیچ کس به اندازه ی آنها عمیق و سبک و رها در خواب غرق نمی شود . اما رهگذرها آنها را به چشم بدبختترین می بینند.
کاش ذهنمون را از قضاوت و برچسب پاکسازی کنیم تا دنیای کسی را خراب نکنیم

البته اون خواب بیشتر اثر مواد هست و نشئه گی تا آسودگی خیال، این رو از روی قضاوت نمیگم چون سالها با افراد معتاد ارتباط نزدیک داشتم گفتم...
بله کاش کسی رو قضاوت نکنیم و اگه کردیم جلوی روش بیان نکنیم مخصوصا افرادی که نه برای ما اهمیت دارن نه ما برای اونها مهم هستیم و مهمتر اینکه اصولا اگه راجع به هرچی میبینیم و به ما ارتباطی نداره سکوت پیشه کنیم دنیا جای بهتر خواهد بود.

حمیدرضا دوشنبه 13 آبان 1398 ساعت 15:54 https://parsiauto.blogspot.com/

اینطور که جناب فانوسدار فرمودند برای تجربه ی بهترین خواب و عمیق ترین رویا پس بهتر است تریاک بکشیم.

البته بهتر بود خود ایشان پاسخ میدادند
اما ظاهرا اشتباه برداشت کرده اید منظور فانوسدار عزیز با برداشت شما صد و هشتاد درجه اختلاف داره...
کاش نظر خودتون رو هم بیان میکردید.

کامشین سه‌شنبه 14 آبان 1398 ساعت 13:42 http://www.kamsin.blog.ir

من یاد داستانی قدیمی افتادم که ماجرای شکارچی و شیری بود که به هر دلیل مدیون هم شده و رفیق شده بودند. شکارچی یک شب شیر را دعوت می کنه خانه اش برای صرف شام. خانوم شکارچی هم شام مفصلی برای شیر فراهم می کنه اما وقتی شیر مشغول یک لقمه کردن شامش بوده خانوم اشاره می کنند که نگاه نگاه! همینجوری اب دهنش داره می ریزه روی سفره و زندگی ام را به گند می کشه!شیر کثافت! شیر هم دلش می شکنه و فردای آن روز به شکارچی میگه با این تبری که داری بکوب تو فرق سرم! شکارچی هم می زنه فرق سر شیر را می شکافه و شیر زخمی میگه به خدا قسم که تحمل درد زخم این تبر از تحمل حرفی که خانمت زد راحت تره!
نتیجه اخلاقی: اون دهان قضاوت گر و زخم زبان زن خودتون را ببندید. دنیا چیزی کم نمی اره اگر شما نظر ندهید.

بله زخم زبان اثر کشنده تری داره،چون مستقیم روح رو مورد هدف قرار میده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد