هفتگ
هفتگ

هفتگ

داستان تجاوز من

چند شب پیش ساعت حول و حوش یازده و نیم تو میدون انقلاب، اول کارگر شمالی دیدم سه تا خانوم جوان منتظر ایستادن بوق زدم اول تعلل کردن و بعد یه مشورت کوتاه گفتن میریم خوابگاه چمران( انتهای امیر آباد جنب شهرک والفجر) گفتم بفرمایید کمی که حرکت کردیم پرسیدم جسارتا دلیل تعلل اولیه تون چی بود؟ با کمی من و من کردن یکشون با خنده گفت ترسیدیم بهمون تجاوز کنید!!! 

گفتم بذار یه حکایتی رو براتون تعریف کنم: 

یه روز یه بنده خدایی از روستا اومده بود شهر و کلی خرید کرده بود  برگشتنی وقتی  از مینی بوس پیاده شد تا بره سمت روستاشون  در حالیکه تو دستاش یه غاز یه سبد که توش خریدهاش رو ریخته بود یه مرغ و یه رادیو بزرگ بود سر راهش رسید به یه خانومی  و پرسید خانوم ببخشید راه فلان روستا از کدوم طرفه؟ خانوم روستایی جواب داد گمشو مردک بیشعور به این بهانه میخوای به من تجاوز کنی! مرد روستایی خندید و جواب داد آخه با این همه وسایلی که دستمه چه جوری میتونم به شما تجاوز کنم!؟ زن پاسخ داد کاری نداره که سبد رو خالی میکنی غاز رو میزاری زیرش وسایل و رادیو رو میذاری روش که غاز فرار نکنه، مرد گفت خب مرغ رو چیکار کنم؟ زن گفت خب اون رو هم من نگه میدارم... 

هر سه نفرشون زدن زیر خنده، دو سه دقیقه یی به همین منوال گذشت خنده شون که تموم شد گفتم حالا کدوم دو نفرتون میخواد دست و پای نفر دیگرتون رو نگه داره؟ شلیک خنده شون شدید تر شد و تا دم درب خوابگاه داشتن ریسه میرفتن!

نظرات 9 + ارسال نظر
حمید سه‌شنبه 21 آبان 1398 ساعت 19:40

:)))))

محمد سه‌شنبه 21 آبان 1398 ساعت 21:37

چه قدر وقیح و بی ادبانه بوده حرف زدن شما.

اصولا تجاوز پدیده مودبانه یی نیست!

آذین سادات چهارشنبه 22 آبان 1398 ساعت 08:19

با اینکه خیلی نترس و بی باکم و به قول مامان خانم اصلا شرط احتیاط رو رعایت نمی کنم . با اینکه هرساعتی از شب و روز سوار هر ماشینی میشم و اصلا به چهره راننده نگاه نمی کنم . اعتراف میکنم اگر این جملات رو از زبون یه راننده هرچند شوخ و مهربون شنیده بودم قالب تهی می کردم و قطعا دیه هنگفتی گردن آقای راننده میفتاد.

اولا چه عجب از اینورها!؟
دوما متوجه نمیشم مگه چه کلماتی بکار رفته؟ اون سه تا خانوم بعد از سوار شدن و سلام علیک کردن، حس آرامش و اطمینان بهشون دست داد و جواب سوال منو با خنده دادن، منم جهت تنویر فکرشون اون حکایت رو تعریف کردم که نتیجه اش اینه که اگه کسی فکر پلیدی هم داشته باشه ولی عملا امکانش براش مهیا نباشه اون عمل شکل نمیگیره مگه با همدستی و میل و رغبت فرد مورد نظر، راحت تر بگم اون خانوم روستایی درون حکایت خودش میل به عمل جنسی داشته و بطور غیر مستقیم اون مرد روستایی رو ترغیب کرده شاهدش هم اینکه وقتی مرد نگه داشتن مرغ رو عنوان میکنه و میگه عملا امکانش نیست زن داوطلبانه وظیفه نگهداری مرغ رو به عهده میگیره... این نکته رو اون خانوم ها دریافتن و خنده شون هم برای همین بود و نهایتا جمله من یه شوخی بود پیرو همون حکایت که اتفاقا باعث انبساط خاطرشون شد و موقع پیاده شدن کلی تشکر کردن و گفتن بعد از یه روز کاری شلوغ و خسته کننده ،شوخی و همصحبتی بامن باعث شده خستگی شون دربره.
اینا رو تو متن ننوشتم چون فکر میکردم توضیح اضافه هست اما ظاهرا تصورم اشتباه بوده!

ملیحه چهارشنبه 22 آبان 1398 ساعت 11:29

زبان سرخ سر سبز میدهد بربادسید
آخرش یه کاری میدی دستمون

ملیحه خانوم عزیز
کل ماجرا شوخی و خنده بود.

فرنوش چهارشنبه 22 آبان 1398 ساعت 11:31

تیراژه پنج‌شنبه 23 آبان 1398 ساعت 00:27

واقعا اون خانم دلیل تاخیر در سوار شدنشون رو با همین صراحت بیان کرد؟ چه عجیب.

اگه نمیشناختمت قطعا بهم برمیخورد که منو متهم به بیان دروغی یه خاطره متهم میکنی، اما چون میدونم چنین قصدی نداشتی،بی خیال...
تیرا جان
صراحت اونها اصلا عجیب نیست، بچه های اواخر دهه ی هفتاد و کل دهه ی هشتاد خیلی راحت هستن و اصلا مثل هم نسل های ما دچار خود سانسوری نیستن...
اینو قبلا که مدیر آموزش بودم هم زیاد دیده بودم مواردی خیلی خفن تر از این خاطره که تعریف کردم.

تیراژه پنج‌شنبه 23 آبان 1398 ساعت 12:19

نه قطعا منظورم چیزی که در قسمت اول پاسخت نوشتی نبود. من اگر سوظنی در ذهنم شکل بگیره بیان نمیکنم یا در لفافه مطرح میکنم . اینکه اینطور صریح گفته اند برام عجیب بود که یا واقعا چنین ترسی نداشتند و برای شوخی مطرح کردند یا خیلی بی پروا بودند. به هرحال بیانش هم برای من راحت نیست بخصوص در مواجه با فرد مورد ظن. که برمیگرده به همون تفاوت فرهنگی نسل ها که خودت هم گفتی.

ممنون از توضیحت

اذین سادات پنج‌شنبه 23 آبان 1398 ساعت 21:43

متوجه متن شدم نیازی هم به توضیح واضحات نبود . جمله ای که گفتید حالا کدومتون میخواد دست اون یکی رو نگه داره برای من رعب اور بود
کم سعادتم اقا سید

سلامت باشید.

آذین سادات یکشنبه 26 آبان 1398 ساعت 13:48

چند بار تا حالا کامنتمو خوندم چند بارم جواب شمارو خوندم ...
حس میکنم عصبی شدید و با خشونت جواب دادید ولی به خدا هرچی کامنتمو میخونم متوجه چیزی نمیشم که اذیتتون کرده باشه ...

اشتباه برداشت کردی، آذین سادات گرامی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد