هفتگ
هفتگ

هفتگ

خاطره یک پزشک

بازجوی آمریکایی  صدام در خاطراتش گفته بود  وقتی خواستم شخصیت و کاراکتر صدام را بشناسم رفتم سراغ کسی که بیشترین شباهت به او را داشت. به نظر شما چه کسی بیشترین شباهت را به صدام دارد? فرزندانش? همسرش ? افسران رده بالای معتمدش ? 

موج ِ اخیر هراس افکنی از شیوع انفلونزا, اورژانس های کشور را از هر زمان دیگه شلوغ تر و طاقت فرساتر کرده. اورژانس هایی با لود شبانه روز ۱۰۰ بیمار به راحتی تا ۴۰۰ بیمار را  یک پزشکه پوشش میدن این روزها. موضوعی که باعث میشود بیماران جدی و پر خطر قلبی , ریوی و ترومایی در بین بیمارانی که فقط بخاطر یک گلو درد ساده مراجعه کرده اتد از دست بروند. ساعت ۵ صبح امروز در حالیکه اورژانس دقایقی  از صدای گریه ی خردسالانی که بدون هیچ علامت هشدار و خطری توسط والدینِ نگرانشان به اورژانس اورده شده بودند گذشته بود و چراغهای  آمبولانس که از هفتمین اعزام روزانه ش برمیگشت خاموش میشد تازه ظرف شام دیشب را داخل مایکروفر گذاشته بودم تا حداقل بتونم ۳ ساعتی که تا صبح مانده بود را طاقت بیاورم. صدای کوبیدن مشت های یک مرد به شیشه ی پذیرش و درب اورژانس باعث شد تا مایکروفر رو خاموش کنم و به سرعت برگردم به اورژانس. مرد من را بالای سر مرد مسنی برد. ۸۰ ساله. سابقه ام آی هفته پیش. فشار خون ۲۴. علائم لترالیزه , سابقه ی بستری اخیر بخاطر کلاپس ریه . سچوریشن ۷۸. کاهش سطح هوشیاری. پس از چک علایم اولیه تشکیل پرونده دادم. اقدامات اولیه انجام شد. همان حین بیمار دیگه ای وارد اورژانس شد. مردی جوان بود. گفت:

-  دکتر بیمارم حالش بده. 

گفتم بیمار بدحال دارم کارهاش رو انجام بدم میام. 

- دکتر بیمار منم بدحاله. 

بیمار مسن با ماسک اکسیژن کماکان سچوریشن پایینی داشت. لاجرم انتوبه کردم. 

دوباره مرد جوان وارد اورژانس شد. 

-دکتر نمیای مطب ?بیمارم حالش بده. 

سوند فولی را برای مرد مسن فیکس کردم. به مرد جوان گفتم الان میام. اجازه بدین.  نوار رو همکار پرستار گرفت , اینفریور ام آی قبلی و انتروسپتال ام آی فعلی. تماس با ستاد هدایت برای اعزام. مرد جوان دوباره وارد اورژانس شد. 

-دکتر چرا نمیای مطب? 

به مرد جوان در حالیکه با ستاد هدایت حرف میزدم گفتم برو بیمار مسن رو ببین و وخامت حالش رو هم ببین.  ببین با این شرایط میتونم ولش کنم? 

مرد جوان گفت:

- حتما باید بمیریم تا بیای ویزیت. میگم بیمارم بدحاله. گل بگیرن در این بیمارستانو. 

ستاد هدایت شماره انکال قلب رو داد. قلب ریفر داد به نورولوژی. نورولوژی گفت با طب حرف بزن. طب در نهایت قبول کرد. مرد جوان مرتبا در بین تماس ها وارد اورژانس میشد غر میزد , کنایه میگفت و میرفت. برگشتم مطب. در ۲۴ ساعت قبلی ۳۶۵ بیمار رو دیده بودم. بدون انکال داخلی , اطفال , جراحی و یا طب.. نشستم روی صندلی مطب. به مرد جوان که با خانم جوانی داخل راهرو نشسته بودند گفتم بیمار بد حالتون رو بیارین داخل. دو نفری وارد مطب شدند. گفتم کو بیمار ? به خانمش اشاره کرد. به ساعت مطب نگاه کردم. حدود ۵ و نیم صبح. زن جوان گفت گلوم خشک بوده و میسوخته . گفتم بیام پیشگیری کنم مبادا آنفلونزا بشه. بهدمرد جوان رو کردم و گفتم : این بیمار بد حال شما بود? مرد جوان گفت :

- حتما باید بمیره? جای معذرتوخواهیته معطلمون کردی. یساعت بالا سر اون بودی بلد نبودی کاری کنی از اول اعزامش میکردی. 

چشمهاش برق ِ شادی داشت. مدت ها بود چنین تبختر و شادمانی رو در چشمهای کسی ندیده بودم. هر چه بیشتر حرف میزد اگاهی و دانایی از صورتش بیشتر محو میشد. دکمه چراع قوه رو زدم روشن نشد. باز زدم روشن نشد. پغی خندید.    گفت مرده شور بیمارستانو ببره. بار سوم روشن شد.  

- زور بهت داره نخوابیدی ? 

اخرین تیرش را هم انگار زده باشد. خوشحال بود. به خانم گفتم دهانش را باز کند تا گلویش را معاینه کنم. مرد جوان راه توهین رو باز دیده بود. گفت :

 - یکی میشه دکتر جباری. یکی هم میشه تو. وظیفته بیمارو ببینی. 

چند قلم دارو نوشتم , نحوه ی قرقره کردن سرم شستشو را توضیح دادم و غذاهایی که باید بخورد یا نخورد را لیست کردم. برگشتم داخل اورژانس. ناراحت نبودم. مدت هاست دیگر ناراحت نمیشوم. عصبانی نمیشوم. این مردم را دریافته ام و شناخته ام  و انتظاراتم را از جامعه ام به صفر رسانده ام. باور کرده ام هیچ راه علاجی نمانده.

بله. بازجوی صدام به درستی فهمید. نزدیکترین شباهت به صدام را نوکر صدام داشت. او سراغ نوکر صدام رفت چرا که میدانست جماعت رعیت و برده  همیشه آینه ی ارباب خودش است. نوکر دوست دارد مثل ارباب باشد. مثل او رفتار کند. این نا اگاهی و نا سپاسی که در خیل زیادی از هموطنان من است آینه ی رفتار دولت است. دولتی نا سپاس , پر توقع و کم خرد جامعه ای اینگونه میسازد. در حالیکه بیش از ۱۴ ماه از اخرین پرداختی کارانه من گذشته,

نظرات 6 + ارسال نظر
زهرا یکشنبه 8 دی 1398 ساعت 06:48

جالب بود.اسم کتابم معرفی کنید لطفا

ممنون
کتاب بازجویی ازصدام، نوشته جان نیکسون ترجمه هوشنگ جیرانی

رقیه نادری یکشنبه 8 دی 1398 ساعت 09:00 http://tahha.blogsky.com

خدا قوت
پزشک بودن خیلی سخته
زخم زبون از ضرب شمشیر بدتره
هر کس جای شما بود حتما از مطب بیرونش می کرد

من دکتر نیستم! صرفا خاطره یک پزشک رو اینجا نقل کردم

ملیحه یکشنبه 8 دی 1398 ساعت 09:48

بذار منم خاطره ای از یه پزشک ایرانی بگم بیماری که برای درمانش به پزشکها زیادی مراجعه کرده بود ونتیجه ای نگرفته بوددر آخر نزد پزشک حاذقی رفته وبیماریش درمان شده بود به دکترش میگه آقای دکتر کار هر خر نیست خرمن کوفتن شیر نر می‌خواهد و مرد کهن!

خب بنده خدا ضرب المثل رو جوری که دوست داشته گفته

حمید یکشنبه 8 دی 1398 ساعت 10:26

- اولین حسی که با خوندنش سراغم اومد حسرت و غبطه به بزرگواری و مسلط بودن بر اعصاب در چنین شرایط دشواری بود. دمش گرم واقعا. خوش به سعادتش که چنین روح بزرگی داره

- به نظر من مقایسه ی درستی نیست. چون: 1- ممکنه این موضوع در رابطه ی ارباب و نوکر صدق کنه، ولی در رابطه ی حاکمان و مردم صدق نمیکنه. چون نوع حکومت داری در تمام جهان تغییر کرده و حقیقتا دیگه مردم هیچ کشوری (حتی کشورهایی مثل ما) برده ی حاکمان نیستن. 2- اگر اینطور بود باید غالب مردم چنین میبودن. در حالی که به نظر من اینجور افراد ناسپاس در اقلیت هستن (یا حداقل اکثریت نیستن). نمونه اش همین پزشکی که خاطره اش رو تعریف کرده. اگه اینجوری بود که این پزشک نسبت به اون همراه بیمار، موقعیت بیشتری برای زورگویی و کارشکنی داشت

ناسپاسی فرودستان همیشه پر رنگ تر بوده متاسفانه

حمید یکشنبه 8 دی 1398 ساعت 10:29

با توجه به اون ویرگولی که آخرش هست، احساس میکنم متن ناقص مونده، درسته؟

نه، چون عینا خاطره به قلم پزشک رو منعکس کردم البته چند غلط املایی هم داشت که جهت رعایت امانتداری بدون کم و کاست از تلگرام اینجا کپی کردم

نسیم سه‌شنبه 10 دی 1398 ساعت 00:26

بعضیا اونقدر روحشون رو پرورش دادن که بسیاری از رفتارهای ناشایست اطرافیان رو حتی نمی بینن...
زیاد دیدم زیر دست تلاش میکنه خودش رو شبیه بالا دست کنه
خرد دولت و... هم اظهر من الشمسه

واقعا باید آفرین گفت به اونهایی که چنین کنترلی رو خودشون دارن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد