هفتگ
هفتگ

هفتگ

«گله از چرخ ستمگر بکنم یا نکنم؟»

هر وقت فکر کردم زندگی از اینی که هست سخت تر نمیشه، کائنات انگشت شصتش رو نشونم داده، البته به مفهوم ایرانی نه غربی اش...

اهل زنجموره و ننه من غریبم بازی نیستم، اهل نسلی هستم که یادمون دادن «اما تو کوه درد باش، طاقت بیار و مرد باش!»هی با خودم تکرار میکنم عباس «توی شبات ستاره نیست موندیو راه چاره نیست» ای لعنت به هر چی جبر مخصوصا  جبر جغرافیایی...

مرد کم نمیاره  و میجنگه باشه میجنگیم اما تا کی تا کجا؟ چه وقت تو کدوم سپیده دم بالاخره صبح صلح ما فرامیرسه؟!

رو به آسمون روزی هزار بار فریاد میزنم

«ای عرش کبریایی چیه پس تو سرت   کی با ما راه میایی؟ جون مادرت! »


 

نظرات 12 + ارسال نظر
آذین سادات چهارشنبه 27 فروردین 1399 ساعت 07:53

سلام علیکم و رحمه الله
وقت بخیر
میگن هرچه بگندد نمکش میزنند ... وای به روزی که بگندد نمک
هر روز صبحمو با وبلاگ شما شروع میکنم که انرژی بگیرم . اگر قرار باشه آقا سید عباس بمب انرژی ، کم بیاره تکلیف ما چی میشه؟؟؟
خدایا به خاطر ما هم شده به آقا سید نظری بکن و هرچی تو دلشون هست بهشون بده
بلند بگو الهیییییی آمیییییییین

و علیکم السلام
وقت شما هم بخیر بانو آذین السادات
خوشحالم که هر روز اینجا رو میخونی، بحث کم آوردن نبود گاهی آدمیزاد خسته میشه و سر صبحی یه جور درد دل بود، هرچند زیاد اهلش نیستم.
مثل همیشه لطف داری، انشاءالله این ایام بگذره و همگی دلشاد بشیم
سپاس

سید محسن چهارشنبه 27 فروردین 1399 ساعت 12:19

ساده و در دسترس بنظر میرسد.ما نگاه می کنیم و جهان را می بینیم----اما
واقعا اینطور نیست...شما بدون کمک لغات ذهن ، قادر به درک مشاهدات
خود نیستید.

نگاه کردن مساوی دیدن نیست، بهتر میدانید که!
بله شاید من اسیر لغات ذهنی ام باشم.

سید محسن چهارشنبه 27 فروردین 1399 ساعت 12:28

درود بر شما---گاهی در دام لغات و ترکیب آنها می افتیم و فاجعه به بار میاید. اینکه ترکیبی از کلمات زیبا و پر معنی است یعنی میتواند بهمان اندازه هم خطرناک باشد.بزرگوار قبول بفرمائید آرامش نتیجه یک مبارزه درست و مداوم است.مشکلات و معضلات جهان حریف ارزشمندی برای مبارز نیست. من یک حریف ارزشمند بشما معرفی می کنم که هم مشاور خوبی است و هم حریف قدری برای یک مبارز
این اعجوبه مرگ نام دارد(این مرگ آن نیست که از جسم جنازه می سازد)
اگر روزی اوضاع خیلی بهم ریخت و از همه جا مشکلات بشما هجوم آورد مرگ خود را صدا بزن وقتی در مقابلت قرار گرفت همه وضعیت خودت را برایش بگو و منتظر پاسخ بمان
مرگ بتو خواهد گفت: منکه هنوز ترا لمس نکرده ام
و در مورد مبارزه با مرگ
مرگ آن چیزی است که ما آرزو می کنیم...در حالیکه ما باید در یک مبارزه مداوم زندگی را از حلقوم ثانیه ها با هشیاری بیرون بکشیم ....

سلام
کلمات بیانگر آن چیزی است که در ذهن را مشغول کرده،گاه آرامش بخش و گاهی کلافه کننده.
هر کسی در زندگی درگیر مبارزه ای است که خواسته و ساخته خود یا اغیار است، علی رغم تمام زخم ها هنوز سپر نیانداخته و قصدش را هم ندارم.
پیشنهاد جالب و بدیعی ای ارائه نمودید، قطعا به آن فکر کرده و شاید درگیرش شدم.

حمید چهارشنبه 27 فروردین 1399 ساعت 13:51

شاهین توو یکی از آهنگاش میگه "نجات‌دهنده مرده است". به‌نظرمن تعبیر درستی نیست. شاید بهتر باشه فرض رو بر این بذاریم که اساسا نجات‌دهنده‌ای وجود نداره (به معنی کسی که داره اوضاع رو رصد میکنه و در صورت لزوم، به نفع موجود یا موجوداتی اقدام میکنه). حداقل حُسن این‌کار اینه که دیگه نیاز نیست چشم انتظار کمکی از یک دست غیب باشیم. "انتظار" و "خواهشهای برآورده نشده" در بلندمدت روح آدم رو بیمار میکنه. شاید راهش این باشه که یکبار برای همیشه بپذیریم هرکسی سرنوشتی داره و خوب یا بد سرنوشت ما هم همینه. با داشته‌ها و نداشته‌هاش. با غمها و شادی‌هاش. با خاطرات خوب و بدش. و البته یه گوشه‌ی چشمی هم به این داشته باشیم که شاید یه روزی پاسخ هنه‌ی سوالهامون رو بگیریم

حمید سالهاست میخوام به خودم بقبولونم چیزی رو که میگی، اما هنوز موفق نشده ام، تربیت،آموزش دوران کودکی و نوجوانی،دیدگاه و... باعث میشه ته ته ذهنم باور داشته باشم یکی اون بالا حواسش به من هست، میدونم با واقعیت انطباق نداره، اما چه کنم؟

شیرین چهارشنبه 27 فروردین 1399 ساعت 17:31

دوست مان به آهنگی اشاره کرد، من یاد آهنگ قدیمی داریوش افتادم: "چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش" و فکر می کنم باید مرد سفر این عشق/زندگی بود. جایی هست مثل این روزهای سخت که نمیشه کار خیل زیادی کرد. همین که هر روز صبح از خواب بیدار میشیم، به سختی و تلخی روزگار آگاهیم و علیرغمش با روزمون مواجه میشیم و حتی نیم قدم هم جلو می ریم، خودش بزرگترین شجاعته و عمل قهرمانانه. با خودمون قرار بگذاریم که هر روز یک قدم کوچک برداریم. مثل همین به روز کردن بلاگ، صحبت کردن با رفقای هر چند مجازی، اگر امکانش رو داریم چند ساعتی کار برای امرار معاش. اینها همه پیروزی های کوچکی هستند که ما در این شرایط سخت برای خودمان کنار می گذاریم.
راستی یک چیز دیگه، می دونید من شما رو خیلی دوست دارم؟ کسانی که اینقدر مثل شما خوب، مهربون و لوتی هستند واقعا کمیابند. لطفا دوام بیارین، دنیا به شما احتیاج داره و بقیه مردم هم، چون افرادی مثل شما دنیا رو جای بهتری می کنند.

والله تا یادمه نه تنها مرد سفر بلکه « هم منتظر حادثه هم فکر خطر» بوده ام هر چند خیلی وقتها صدای خانوم هایده تو سرم میپیچه «وای که تموم نمیشه لجبازیات زمونه»
ممنون بابت ارائه راهکارها
بسی مایه افتخار و خرسندیه دوستی ات هر چند که در فضای مجازی باشه، بابت علاقه هم باید بگم کلاه از سرم افتاد...
نظر لطفت هست،آرزو میکنم نزدیک بشم به اونچه که توصیف کردی

سید محسن پنج‌شنبه 28 فروردین 1399 ساعت 10:46

همانطوریکه ما با صدای موسیقی درک مستقلی از صدا پیدا میکنیم و کلمات
چندان نقشی در درک وحس ما ندارند.باید سعی کنیم بدون واسطه کلام ببینیم

شخصا به کلمات ترانه بیشتر اهمیت میدم تا صرف موسیقی

سید محسن جمعه 29 فروردین 1399 ساعت 10:53

هدیه بشما
*ما طبق معمول در باره کاری که انجام داده ایم میگوئیم منتهای کوشش خود را
بخرج داده ایم.اما این حرف را میزنیم چون فکر میکنیم حرف قشنگی است

درست میگید، البته گاهی حقیقتا فرد تمام کوشش رو انجام داده

تیراژه شنبه 30 فروردین 1399 ساعت 04:28

درست میشه انشاالله.

امیدوارم

فانوسدار شنبه 30 فروردین 1399 ساعت 11:37

سلام و خدارا به وسعت خدایی اش شکر که هستیم و سلامت هستیم
با خواندن کامنت حمیدآقای گل ترانه ی سریال کنکوری ها پیچید در گوشم: یکی همیشه باتو هس ...مثل هوا مثل نفس
حتی برای به پایان رسیدن و پیاده شدن از زندگی هم وجودش دلگرمیه چون تا آخرش با ما هست تا زیر خاک و ریز ریزشدن سلولها ت...هرچی اوضاع بدتر میشه انتظارم ازش کمتر میشه اما بیشتر و نزدیکترکنار خودم حسش می کنم

سلام
خدا رو شکر که سلامتید.چند وقتی بود اینجا سر نزده بودید،با توجه به اینکه از کامنت گذاران همیشگی بودین، نگران شدم اما راهی برای اطلاع از وضعتان نبود، بازهم خدا رو شکر که سلامتین

سید محسن شنبه 30 فروردین 1399 ساعت 14:05

*زندگی برای بعضی عجیب است چون یا ملال آور است یا با آن در تضاد هستند
اما دنیا شگفت انگیز است از آن جهت که زیبا---ترسناک—اسرار آمیز و بی نهایت
است

دوست داشتن یا تنفر از زندگی، معلول علتهای زیادی هست که هر کدوم نقش به سزایی در ایجاد اون احساس دارند.

شقایق شنبه 30 فروردین 1399 ساعت 22:46 http://atashziba.blogfa.com/category/3

قطره قطره اگر چه آب شدیم
ابر بودیم و آفتاب شدیم
ساخت ما را همو که می پنداشت
به یکی جرعه اش خراب شدیم
هی مترسک کلاه را بردار
ما کلاغان دگر عقاب شدیم
ما از آن سودن و نیاسودن
سنگ زیرین آسیاب شدیم
گوش کن ما خروش و خشم تو را
همچنان کوه بازتاب شدیم
اینک این تو که چهره می پوشی
اینک این ما که بی نقاب شدیم
ما که ای زندگی به خاموشی
هر سوال تو را جواب شدیم
دیگر از جان ما چه می خواهی ؟
ما که با مرگ بی حساب شدیم محمد علی بهمنی

دست شما درد نکنه.
یاد خاطرات دوران ترانه های زنده یاد ناصر عبدالهی افتادم.
عمر استاد بهمنی دراز باد.

ملیحه یکشنبه 31 فروردین 1399 ساعت 18:14

هردم از درد بنالم که فلک هرساعت
کندم قصد دل ریش به آزار دگر
نه سید گله نکن ازچرخ فلک اصلا نمیشه بهش بگی بالا چشمت ابرو

چشم، هم به حرف شما گوش میدیم هم لسان الغیب.
کیفور شدم بابت بیتی که نوشتی، سپاس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد