یه روایت هست که میگه :
روزی،نیکیتاخروشچف از خیاط مخصوصش خواست تا از قواره پارچه ای که آورده بود، برای او یک دست کت و شلوار بدوزد.
خیاط بعد از اندازه گیری ابعاد بدن خروشچف گفت که اندازه پارچه کافی نیست.
خروشچف پارچه را پس گرفت و در سفری که به بلگراد داشت از یک خیاط یوگوسلاو خواست تا برای او یک دست، کت و شلوار بدوزد.
خیاط بعد از اندازه گیری گفت که پارچه کاملاً اندازه است و او حتی می تواند یک جلیقه اضافی نیز بدوزد.
خروشچف با تعجب از او پرسید که چرا خیاط روس نتوانسته بود کت و شلوار را بدوزد؟
خیاط گفت: قربان! شما را در مسکو بزرگتر از آنچه که هستید تصور می کنند!!!
باز اونجا خوب بوده، اینجا انقدر روزگارِ کوچک بودنِ قدیسهای فعلی نزدیکه که خیلیا یادشون میاد یه زمانی با یه وجب پارچه میشد برای کل قبیلهی این آدمکوچولوها لباس دوخت
عالی گفتی حمید عالی
*ما برای کشف همه شگفتی های زندگی وقت خیلی کمی داریم
باید از مسئولین بخواهیم که وقتش رو زیاد کنن
چه اسم سختی هم داره نیکیتا خروشیف اگه باید بلاد ماخیاط اوستا علم علم فقط برا ش یه جلیقه درمیاره باقیشو میگره قلم
وقتی فامیلیش رو عوض میکنی معلومه سخت میشه
از شوخی گذشته پدربزرگهای ما خوب میشناختنش.
هر وقت حرف اوستا و علم میشه یاد مجموعه مثل آباد میفتم.
چه روایت جالبی !واقعا اگر پوشال های قدرت و رومانتیسایز را از تن عده ای در بیاوریم
ازیک دستمال چند دست کت و شلوار براشون در می آید...
اگه همین چیزی که گفتی رو همه باور کنن خیلی از مسائل خودبه خود حل شده است.
مثل همیشه کم حجم پر محتوا
لطف دارید، سپاس