هفتگ
هفتگ

هفتگ

یک تکه حال خوب


گاهی وقت ها حال خوبی داری . 

مثل ..

مثل نشستن در هوای غروب ، کنار یک حوض آبی رنگ که دور و برش پر از باغچه و پر از گلدانهای شمعدانی است . 

مثل قدم زدن در هوای مه آلود بهاری ، در میان تپه هایی سرسبز ...

گاهی وقت ها حال خوبی داری . 

مثل یک صبح ِ بعد از روزها استرس ، که حس می کنی هوا برای تو خوب شده است . برای آنکه همه ی استرس ها را از یاد ببری . 

گاهی وقت ها حال خوبی داری . 

مثل پیروزی در یک مسابقه ی نفس گیر ، بعد از روزها تمرین سخت و طاقت فرسا . 

گاهی وقت ها حال خوبی داری . 

مثل پیروزی در یک کار دموکراتیک ، بعد از سالهای سال تمرین و خستگی و بریدن و دوباره برخواستن . 

مثل صبح روز سی ام اردیبهشت 1396 ، که انتخابات از همه ی هفتخوان گذشته و تو می دانی که رنگ بنفش را با سیاه طاق نزده ای . 

گاهی وقتها حال خوبی داریم . 

حال خوبتان خوبتر باد و مستدام . 


بادکنک

تو تهرون قدیم یه مثالی بوده که خیلی دوستش دارم

میگه:بادکنک یک قروونی رو ، دوزار باد کنی میترکه

مناظره ی سوم در اردیبهشت زیبا

مناظره ی سوم  در اردیبهشت زیبا 


به پایان آمد ، حکایت سه مناظره ، مابین مردانی که برای نشستن بر کرسی ریاست جمهوری ایران آمده بودند .

به پایان آمد ، حکایت سه مناظره ، با مفهوم : برنامه ریزی برای افشای همدیگر !!

به پایان آمد حکایت سه مناظره ، که بی هیچ ترس و وحشتی ، مناظره گران آن گفتند حاصل 38 سال حکومت چپ و راست اینگونه بوده است :

-        33 میلیون فقیر .

-        3.5 میلیون بیکار .

-        اقتصاد ورشکسته .

-        نهادهای درگیر اقتصاد و سیاست .

-        اندیشه های گداپرور .

-        مسئولین دزد و دروغگو و ... و ... و ...

و واقعیاتی که گفتنش به جز در این مناظرات هر جای دیگری و از هر زبان دیگری ، جرمی نابخشودنی بود .

به پایان آمد حکایت سه مناظره .

اما هنوز راه باقی است . و امید باقی است .

بیست و نهم اردیبهشت ، تدبیر ماست که حداقل امیدها را برای بهتر زیستن زنده نگاه خواهد داشت .

ماییم که می توانیم بر اردیبهشت زیبا ، در اوج سیاستِ کسالت بار ، با انتخاب خود ، پایانی زیبا چون گلهای بنفش دشت ها ی این ماه ، رقم بزنیم ، یا نزنیم !  

اینهم چند عکس اردیبهشتی :







به پایان آمد این دفتر 

حکایت همچنان باقی است ...

لن ترانی

هر فلسفه و نوع نگاهی آدمی را به سمت و سویی می برد که با دیگر مسیر ها به شدت متفاوت است پیروی کردن و مقبول نظر افتادن هر کدام از انواع این سبک و سیاق ها شرایط مختلف و گاها متضاد و متناقضی  را رقم میزند مثلا  چند نوع نگاه و فلسفه مختلف در  رابطه با امر واحدی مثل  عشق رو میبینیم

موسی خطاب به خداوند در کوه طور:  اَرَنی ( خود را به من نشان بده)
خداوند: لن ترانی ( هرگز مرا نخواهی دید)
سعدی:
چو رسی به کوه سینا  ارنی  مگو و بگذر /  که نیرزد این تمنا به جواب "لن ترانی"
شاعری دیگر:
چو رسی به طور سینا  ارنی  بگو و بگذر /  تو صدای دوست بشنو، نه جواب "لن ترانی"
شاعری دیگر:
ارنی  کسی بگوید که ترا ندیده باشد /  تو که با منی همیشه ، چه  "تری" چه " لن ترانی"

شاعری دیگر:

سحر آمدم به کویت که ببینمت نهانی /  ارنی نگفته گفتی دوهزار " لن ترانی"
...............................................................................................

فارغ از مباحث ادبی بر سر اینکه سراینده  ابیات جز بیت اول، چه کسی است تفاوت در نگاه و رویکرد  انسانها نسبت به موضوعی عاطفی  مثل عشق، و اینکه کدام نگاه را بیشتر می پسندیم و دوست داریم رویکردمان را مشخص می کند اگر به هزار دلیل قصد فریب خود را نداشته باشیم.

آبباس

چند روز پیش  چون جای پارک پیدا نکردم مجبور شدم ماشین رو بذارم ته کوچه نهم میرعماد، سر کوچه سفارت هند هست. عصر که رفتم ماشین رو بردارم دیدم یه پسر بچه هندی داره با توپ بازی میکنه کمی باهاش بازی کردم یکی دو دقیقه که گذشت دوید چند تا از دوستای همسن و سالش رو صدا کرد وسط کوچه یه گل کوچیک مشتی زدیم  جالب اینجا بود که نه اونها فارسی بلد بودن نه من هندی و انگلیسی، ولی قشنگ حرف همدیگرو می فهمیدیم. بگذریم از نگاه متعجبانه کسایی که از کنار ۴ تا بچه که سرجمع وزنشون اندازه هم بازی چاقشون نمیشد. بعد بازی وقتی از کنارشون رد شدم برای هم دست تکون دادیم و گفتن خداحافظ آبباس... خیلی لحظات جالب و جذاب و عجیبی بود فارغ از حس و حال کودکی که همیشه آدم و لبریز از حس نشاط و خوبی میکنه، اینکه یه ایرانی باهاشون هم بازی شده بود براشون خیلی خوشایند بود اینو از خنده و شادیشون براحتی میشد فهمید.

خودزنی های ملی ( 1 )

خودزنی های ملی 

1 - جنگل 

به این عکس نگاه کنید :



نیمه ی پایینی عکس ، تپه ای است با رنگ سبز روشن و چشم نواز .  تپه ای سراسر سبز و پر از گلهای بهاری ، بابونه ، قاصدک ، شقایق ، گل گاوزبان و ... و ... با زیبایی خیره کننده اش ، تپه ای است در خاک ایران ، در یکی از توریستی ترین نقاط این مملکت . این تپه همه ی زیبایی ها را دارد ، اما جنگل ندارد .

در انتهای تپه و در سمت چپ عکس ، یک حصار ساخنه شده از فنس قرار دارد . این فنس ، حریم مرزی ایران و آذربایجان است .

و سرانجام ، نیمه ی بالایی عکس با جنگل های تو در تو و درختان سر به فلک کشیده اش دیده می شود . پیدا کردن یک تکه زمین بدون درخت ( به جز حریم ساختمان مرزبانی ) در آن تپه ها و کوهها کار دشواری به نظر می رسد . آن تپه ، در کشور آذربایجان قرار دارد . در حقیقت بخشی از ایران است که در عهدنامه ی ترکمانچای به روسیه واگذار شد .

تمام تپه های اینسوی مرز نیز روزی روزگاری نه چندان دور جنگل بوده اند . اما ما در سریال خودزنی های ملی ، همه را نابود کرده ایم و هیچ کسی هم نیست که ارده ای برای زندگی بخشیدن دوباره به جنگلها داشته باشد و کاری انجام دهد .

شاید دیر شده باشد .

اگر می خواهید دلیلش را بدانید به عکس زیر نگاه کنید و دیگر هیچ ! 



باز هم همان تپه ها . این سوی مرز : شخم خاک خیس !

آنسوی مرز : پاسبانی از جنگل و طبیعت .

از این خودزنی های ملی ، دهها و صدها مثل دیگر هم هست . همه می دانیم . مثلا ... مثلا ...

 

پست پایانی

من هیچ وقت نویسنده نبودم ... دوران جوانی  هیجانهای جوانی  مو به نام شعر می اوردم روی کاغذ ..  ولی هیچ وقت جدی نشد الان که فکر می کنم بیشتر ژست بود ...   نوعی متفاوت بودن یا متفاوت دیده شدن


 ازدواج کردم  نوشتن و خوندن یکجا گذاشتم کنار ...هانا که به دنیا  اومد ... دوست داشتم اندیشه هامو برای هانا مکتوب کنم ... این بود که وبلاگ نویسی به طور جدی دنبال کردم ... 

اون زمان حتی فکر اینکه نوشته هام  برای کسی بغیرازخودم و احتمالا هانا جذاب باشه به مغزمم  خطور نمی کرد..

ولی کم کم  به لطف دوستا وبلاگی ایی که پیدا کردم وبلاگم خواننده پیدا کرد ... 

ولی واقعیت همونی هست که اول نوشتم ...من نویسنده نبودم و نیستم ...

امروز می خوام  از طبقه چهارم ساختمان هفتگ برم ...

این پست ۱۲۰  مین  پست منه که از ۱۹ آبان نود و سه تا الان نوشتم 

توو این  دو سال و نیم  و این ۱۲۰ پست لطف شما همیشه شامل حال من بوده ...

 اگه بتونم  وبلاگ  « برای دخترم  هانا »  رو رفع فیلتر کنم دوباره اونجا واسه هانا خواهم نوشت واگه نتونم .. که  هیچ ...


 امروز سعی کردم تمام پستهایی که  اینجا نوشتم یه نگاهی بهش بندازم و خاطرات زنده کنم ...

 لینک چند تا شو می زارم .. شما هم بخونید  


ممنون بابت لطف تون از صمیم قلب دوستتون دارم ...


دوستدار همیشگی شما   آرش پیرزاده 



پذیرشhttp://7tag.blogsky.com/1393/08/29/post-19/پذیرش 


جایگاهhttp://7tag.blogsky.com/1393/09/20/post-45/جایگاه


دلتکانیhttp://7tag.blogsky.com/1393/12/21/post-147/دل-تکانی- 


کفشhttp://7tag.blogsky.com/1394/06/26/post-307/