هفتگ
هفتگ

هفتگ

(( هر درختی که یه روزی پیر میشه...))

چند شب پیش سری زدم به یکی از اقوام  که پیر زنیست هفتادو هفت ساله، بعد از احوالپرسی و خوردن چای  ازم پرسیدمیتونی تو اینترنت ببینی هزینه زندگی در خانه سالمندان (منظورش خصوصی بود) چقدره؟..........

این خانوم مستمری بگیر به عنوان سرپرست  یه خانواده پنج  نفره محسوب میشه خانواده یی شامل پسر 58 ساله و مطلقه همراه دخترش، دختر 56 ساله  و مطلقه همراه دخترش،

که تماما طفیلی این خانوم هستند و همگی بدون درآمد......

بحثم این نیست که خانه سالمندان خوب یا بد است اینکه چه مزایا و معایبی داره و کارکردش چیه؟ و اصولا چه سنخیتی با جامعه ما داره هم  مد نظرم نیست.

چیزی که خیلی برام رنج آور بود این مسئله است که عموما این فرزندان هستند که به دلایل مختلف و متنوع، افراد مسن را به خانه سالمندان میسپارند تا خلاصی پیدا کنند اما اینجا این خانوم بود که برای فرار  از دست فرزندانش می خواست به آسایشگاه پناه ببرد. یعنی یه آدم باید به کجا برسه که زندگی در خانه سالمندان رو به زندگی تو خونه خودش ترجیح بده... جامعه شناس ها میگن حضور افراد پیر در خانه سالمندان   حاصل این امر است  که  بخش مادی فرهنگ همواره سریعتر از بخش غیر مادی تغییر میکند. اما در مورد خانوم پیر فامیل ما  نظریات جامعه شناسانه و روانشناختی  رنگ می بازند...

سی و یک سالم حدود دو هفته ی پیش تمام شد....  یادم هست که یک روز دوستی می گفت وقتی یک نفر را میبینی که در ماه تولد تو به دنیا آمده، ذوق کردن نداردکه... با احتمال یک دوازدهم آدم های دنیا با هم، هم ماه می شوند... بله... آن دوست درست میگفت... و من هم مثل خیلی های دیگر اردیبهشت به دنیا آمدم...  با همان احتمال یک دوازدهم! ... مرد ها را می شود کنار گذاشت و من به همراه یک عالمه زن دیگر امسال سی و یک سالمان شد... تمام زن ها هم نه.... باز کوچکترش می کنم مجموعه را و می نویسم من هم شبیه تعداد زیادی از آنهایی که مادرند، چند روز پیش سی و یک ساله شدم.... 

 یک عالمه زن که با احتمال یک دوازدهم با من در یک ماه متولد شده اند و از دو هفته ی پیش تا حالا گرگیجه گرفته اند و با ضرب و تفریق هی سنشان را حساب کتاب می کنند که مطمئن شوند درست می گویند... سی و یک تمام و سی و دو شروع! و هی مدام فکر می کنند شاید هنوز وقت باشد برای.... که یکهو صدای گریه و بهانه گرفتن بچه از اتاق بغل رشته ی افکارشان را جر وا جر میکند.... ما زن هایی که رفته ایم توی سی و دو از هفته ی پیش تا حالا بیشتر از قبل به آینه نگاه کرده ایم، دستمان را تکیه گاه کردیم روی میز و حسابی رفته ایم جلو... جلوی جلوی تا خوب توی آینه ببینیم دقیقا چقدر مانده تا با زیبایی طبیعی پیش برویم و دست به دامان هزار کوفت زهرمار نشویم برای لمس حس قشنگ زن زیبا بودن.... من و تمام اردیبهشتی ها سی و دو ساله تا همین امشب چند بار پس اندازهایمان را بالا پایین کرده ایم... به خرید مانتوی شاد تابستانی فکر کرده ایم و یک صندل شاید....  قاب جدید گوشی... و یک غروب برای خودمان.... بدون دغدغه... بدون بچه... بدون همسر... بدون غم پدر یا مادر بیمار... بدون فکر قسط و بدهی... ولی هنوز آن غروب نیامده.... ما اردیبهشتی  ... ما زن های سی و یک تمام، به خرداد پر از دغدغه عادت داریم... اولین ماه بعد از تولدمان که حالمان خوب نیست... فقط برنامه می ربزیم و تا سال دیگر وقت فوت کردن شمع روی کیکمان می بینیم هیچ وقت آن غروب لعنتی نیامد!!! 

مردم نازنین بیزار از اعتراض

 

مردم نازنین بیزار از اعتراض

فقط یک سفر می تواند حال آدم را کمی خوب کند . بعد از چندین و چند روز تلخ و بازی های روزگار کج مدار ، یک روز فرصت می کنم تا سری به طبیعت بزنم و کمی از همه چیز دور شوم .

پالنگان ، روستای بسیار بسیار زیبایی است در شهرستان کامیاران استان کردستان . از آن جاهایی که همیشه آرزوی دیدنش را داشتم . زیبایی روستا یک طرف و زیبایی توصیف ناپذیر اطراف روستا هم افزون بر آن ، تلنگری می زند برای لذت بردن از بودن ، لذت بردن از زندگی و از شانس زنده بودن .

و البته مردم خوب کردستان هم ، نیاز به توصیف ندارند .

اما همیشه و همه جا انگار باید کسی ، چیزی ، اتفاقی ، و ... باشد که فراموش نکنیم هه چیز هیچوقت ایده آل نخواهد شد . همه چیز هیچوقت یکدست و خوب نخواهد شد .

در پالنگان ، این اتفاق ، یک مرد بود . مردی به نام علی رضاییان . اسمش را می نویسم چون خودش گفت .

به پالنگان که می رسی ، در دکه ها و دیوار خانه ها و فروشگاهها نرخ نامه ای را می بینی که شورا و دهیاری ،  تنظیم کرده اند و برای آگاهی مسافرها و توریست ها همه جا چسبانده اند . نرخ فروش کلانه ( نوعی نان محلی با گیاه کوهی پیچک یا با پیازچه ) ، نرخ کرایه الاغ برای بردن وسایل تا جاهای مختلف ، نرخ کرایه گاری دستی برای بردن وسایل و ... . مثلا :

-        نرخ کرایه ی الاغ جهت حمل وسایل مسافران ، از محل توقف تا آخرین پل روستا ( پل علی ) ، هشت هزار تومان .

-        نرخ کرایه ی الاغ تا باغ فلان ، فلان قدر و سرانجام :

-        نرخ کرایه ی الاغ جهت حمل وسایل مسافران ، از محل توقف تا باغ رضاییان ، دوازده هزار تومان .

ما چیزی نداریم که بخواهیم الاغ یا گاری کرایه کنیم . دوربینی بر دوش و فلاسک چایی در دست و تمام ! پس به راه می زنیم . در راه فقط برای حرف زدن با مردم خونگرم روستا و دیدن دکه ها و دیدن طبیعت می ایستیم و برای گرفتن عکس از زیبایی های طبیعت که در هیچ قابی جا نمی گیرند . از روستا می گذریم ، از محل های استراحت ، از مردمانی که ماهی کباب می فروشند . از کنار رودخانه ، در دره ی شگفت پالنگان . از باغها و ... سرانجام می رسیم به باغ رضاییان .

روی پارچه ای نوشته : وردی 500 تومان . باغ رضاییان . و آقایی که خودش را علی رضاییان معرفی می کند ، نشسته و پول جمع می کند . گمان کنم تا غروب حتما یکی دو تا گونی را پر خواهد کرد !!

از کنار باغ رضاییان ، کوره راهی است بسیار زیبا در دامنه ی کوه و بالای رودخانه ، که به سمت انتهای دره پیش می رود و به سمت آبشارها و سرچشمه های اصلی رودخانه . علی رضاییان از کسانی هم که می خواهند از آن راه بروند 500 تومان را می گیرد . با خوشرویی البته و اگر لازم شد ترش رو هم می شود ! اما چون ما مردم دوست داشتنی فکر می کنیم 500 تومان که پولی نیست و 2000 تومان پول یک بسته آدامس هم نمی شود و ارزش خراب کردن یک روز تعطیل را ندارد ، پانصدی ها را می دهیم و می رویم .

به علی رضاییان می گویم : ما به باغ شما نمی رویم . می خواهیم برویم سراغ آبشارها .

-        در هر صورت باید نفری 500 بدین !

-        اصلا می خواهیم بریم به کوه

-        فرقی نمی کنه ، باید 500 رو بدین . از اینجا که رد بشین ملک شخصیه .

-        یعنی کوه و دره و رودخونه ملک شخصیه ؟

-        500 بده برو !

نامش را می پرسم و می گویم تا هر جا که لازم باشد پیگیری می کنم . داری پول زور می گیری . او هم مرد و مردانه اسمش را می گوید و می گوید پول را بده و هر جا خواستی پیگیری کن !

در راه برگشت ، از روی همان اعلامیه ها شماره ی اعضای شورا و دهیار را بر می دارم و با یکی دو نفرشان تماس می گیرم . با حداقل ده نفر از اهالی روستا هم صحبت می کنم . تقریبا همه اعتراف می کنند که بعد از باغ رضاییان ، هر پولی پول زور است . چندین نفر دیگر هم اعتراض کرده اند و شکایت کرده اند . موضوع به میراث فرهنگی و مقامات اداری شهرستان هم گزارش شده . اما ظاهرا هیچ کسی نمی تواند یا نمی خواهد جلوی کار این یک نفر را بگیرد !

ممنونم از تو علی رضاییان . ممنونم که در روز روشن و با شناسنامه و با خوشرویی پولی می گیری که نباید بگیری !

ممنونم که به یادم می آوری که ما مردم نازنینی هستیم که به راحتی از هر چیزی می گذریم . از نفری 500 تومان ، خانواده ای چند هزار تومان . ارزشی ندارد روزمان را خراب کنیم برای این چرک کف دست .  مردم نازنینی هستیم که یاد گرفته ایم اعتراض نکنیم . خوبیت ندارد . قسمت است دیگر . اینکه سودهای بانکهای اسلامی و شرایطشان همه ی نزول خوارها را روسفید کرده اند که مهم نیست ، مهم این است که کارمان راه بیافتد . اصلا چرا اعتراض کنیم ؟ اینکه حق انتخاب نداریم خوب خواست خداست . اصلا چرا اعتراض کنیم که دو سه نفر می خواهند رای چندصد هزار نفر را بی دلیل باطل کنند ؟ مگر سری که درد نمی کند دستمال می بندند ؟ حالا این نشد ، آن یکی ، همه سرو ته یک کرباسند ! اصلا این پانصد تومان و هزار تومان ها چه ارزشی دارند ؟ ارزش اعتراض دارند ؟ حالا اگر شد مثلا سی و چند هزار تومان چه ؟ فدای سرمان . برای نفری سی و چند هزارتومان سرو صدا کنیم که چه بشود ؟ حالا اگر هشتاد میلیون نفر هستیم و جمع این سی و چند هزار تومانها می شود سه هزار میلیارد تومان و می رود توی جیب ده بیست نفر ، خوب به درک ، اینها نمی دزدیدند یکی دیگر می دزدید . اصلا به ما چه ربطی دارد ؟ اصلا اعتراض به ما چه ربطی دارد ؟

ممنونم علی رضاییان که یادم آوردی گاهی وقتها باید به خودم تلنگری بزنم که زبان دارم برای حرف زدن نه برای در کام فرو بردن . ممنونم و تا هر جا که بتوانم موضوع را پیگیری می کنم . شاید هم حق با تو باشد و طبیعت آنجا را کاملا به شما فروخته باشند ، باور کن بعید نیست رفیق ! اما از تو ممنونم که یادم آوردی باید به همین پانصد تومان ها اعتراض کنم تا بدانم که به دزدی های بزرگتر نیز ، با همراهی دیگران می شود اعتراض کرد. ممنون رفیق . ممنون .