هفتگ
هفتگ

هفتگ

خون جوانان ما ... و اینا !

 

اولین پُست صوتی هفتگ

 

توصیه های ایمنی :

بیس مگ حجم فایل است

هیچ حرف بدردبخوری توش زده نشده 

 

رسیدیم آخر سال

اسفند هم اومد.... چهار روز هم ازش گذشت و به چشم به هم زدنی می رسیم به روز ملی شدن صنعت نفت .... یعنی آخرش!

این اسفند اصلا حسابش با تمام یازده تای دیگه فرق داره انگار.... نمی شه حسابش کرد..... انگار جزئی از سال بعده.... دغدغه ها و نگرانی هاش از همه ماهها بیشتره .... بدو بدو.... حساب کتاب.... بشور بساب ....

خیابون ها قفل.... مغازه ها شلوغ.... کاسب ها تا دیروقت سرکار .... کارمند ها به فکر جمع و تفریق حقوق و عیدی و پاداش ... خانم ها کلنجار با وسوسه ی مبل جدید.... و از همه مهمتر برای من برنامه ریزی! هرسال از اواسط اسفند یک فولدر جدید گوشه ی مخم ناخودآگاه باز می شه از برنامه های سال بعد ... هرچی دلم می خواد و دوست دارم انجام بدم اونجا ثبت می شه ..... اصلا توی کدام ماه آدم به فکر برنامه ریزی می افته؟ فقط همین اسفنده به خدا که یهو یادت می افته کلی کار فراموش شده و تصمیم نگرفته داری که جون می ده برای سال نو .... سال نو نیومده به آدم نویی می ده. می دونم خیلی از تصمیم ها گرفته می شه و انجام نه ... ولی نا امید نباشیم بهتره.... تصیم بگیریم و لیست کنیم و بزاریم جلوی چشممون بهتر از فراموش کردنه.... از ما گفتن....


حالا چند توصیه مهم اسفندی هم دارم که می گم واستون تا بسی سود ببرید:

1- کارمندان و حقوق بگیران عزیز اون پولی که وسط این ماه می ریزن به حسابتون باید تا یک اردیبهشت توی جیبتون باقی بمونه.... الکی رویخچالی و پادری نخرید لطفا

2- در طی سال های اخیر کلی از رسم و رسوم ایرانی ها از بین رفته و کسی صداش درنیومده.... پس خیلی آروم و بی سر و صدا رسم عیدی دادن رو به فراموشی بسپرید.... آره بخند.... توی دلت بگو حالا یه ده تومنی به کی فشار می یاره مگه.... همین تو که خندیدی بیست و هشته فروردین اگه تو کیفت یه هزاری داشتی...!

3-روزای آخر سال خیلی خوبه.... البته سلیقه ایه.... مثلا من خودم عاشقه سبزه های آبزده ی کنار جدول و بساط ماهی قرمزام ولی خب خیلی ها اعصابه شلوغیشو ندارن... اگه مثله من شلوغی روزای اخر رو دوست دارین کاراتون رو تموم کنین و نزارید هیچ کاری باعث بشه شما اون روزا رو از دست بدین... ( ماهی قرمز هم نخرید گناه دارن. این توصیه نیست خواهشه)

4- خیلی خونه زندگی رو نسابید ... بعد از سیزده به در دقیقا همین شکلیه که الان هست .... ظاهر داستان رو سروسامون بدید خوبه....

5- هیچ کار اداری ای رو واسه یه هفته ی آخر نزارید چون هیچ کارمندی پشت میزش نیست.... اصلا من همیشه تو کفم که چطور بیست و نه اسفند صنعت نفت رو ملی کردن؟؟؟ هیچ تو کتم نمی ره.... فکر کنم در این قسمت از تاریخ دست برده شده.


اگر پیشنهاد دیگه ای دارید واسه اسفند بنویسید ... من هم تا هفته ی دیگه لیست کارای سال دیگه رو آماده می کنم.... شما هم دست بجنبونین!!


والا کچلی عیب نیست...

دزدی هم مثل خیلی چیزهای دیگر ِ این دنیا، مثل خیلی افعال ِ دیگر آدم ها، انواع و اقسام دارد. مخوف ترین اش به گمانم آدم دزدی باشد که بعضی ها هم صداش می زنند "آدم ربایی" که اساسن به نظر راقم این سطور ترکیب مزخرف و دلهره آوریست اخص وقتی مقایسه اش می کنی با ترکیبی شبیه دلربا. بگذریم، داشتم از انواع دزدی می گفتم که مثلن به گمانم بی ادبانه ترین نوعش دزدی ادبیست. یعنی اسم خودت را برداری تف بزنی بچسبانی دنباله ی کلمه ها و جملات و حرف ها و دغدغه های یکی دیگر! انگار کن که با چیز ِ آن یکی دیگر داماد شدی! تازه قر هم می دهی و بشکن هم می زنی محض کم نیاوردن و خالی نبودن عریضه. مضحک ترین قسم از اقسام دزدی اما بی شک "مو دزدی" است! بله مو دزدی. یعنی این هایی که بر می دارند اندک تارهای موی باقیمانده در جناحین سرشان را به ضرب زور ِ حالت دهنده و نگه دارنده و آب ِ دهان هدایت می کنند به شمال و جنوب و یمین و یسار و تخس می کنند بین نواحی ِ محروم و بی بضاعت کله ی مبارک، به گمان عیب پوشی حتمن؟!

امروز نشسته بودم با خودم حساب می کردم طی یک روز از زندگی ِ معمولم چقدر از بضاعتم را، استعدادم را، وقت و انرژی ام را، چه اندازه از آموخته هایم را حرام ِ پوشاندن عیب هایم می کنم و چقدرش را سرمایه می کنم پای ِ رفع و رجوعشان. نشسته بودم با خودم می شمردم تا به حال چند بار نسیم ِ نا غافل آمده و زده تارهای موی سازماندهی شده کف کله ام را سیخ کرده و کچل تر از چیزی که هستم به چشم آمده ام و خنده دار تر؟!!

تازه رسیده خونه،عذاب وجدان داره که بازم مطلبش رو به روز مخصوص خودش نرسونده و الان تو روز جعفری نژاده،تازه باز اگه دست پر بود یه چیزی.خیلی ناراحته،از صبح هم یادش بوده اما انصافن نیم ساعت هم وقت خالی نداشته تا همین الان،خواسته بیاد بنویسه چیزی ندارم که بگم اما روش نشده.یکی از ناراحتیاش اینه که فک می کنه احتمالن بی نظمیش باعث ریزش مخاطبان وبلاگی میشه که ملک خصوصیش نیست.تو فکر رهن دادن اینجاس.اما دلش نیست.کدوم مستاجری مث خود آدم دل میسوزونه آخه( الان مثلن تو خیلی دل میسوزونی چاقال:محسن کرگدن درون)به خودش قول داده از این به بعد مطلبشو نذاره واسه آخر وقت و شب امتحان .خودشو دلداری می ده که آره دیگه من تیپیک این طوریم دد لاینیم آخر وقتیم تیپ شخصیتیم هم همینو میگه برید سایت ایران ذهن ببینید.با این حرفا می تونه همه رو گول بزنه الا خودش.الان به ذهنش رسیده حرفای بی سر و تهشو با یه جمله ی حکیمانه تموم کنه و خلاص.چراغا هم خاموش که با کسی چش تو چش نشه.من فکر می کنم نقطه ی شروع شکست و ویرانی واژگونی و از تاج و تخت افتادن هر کسی دقیقن همون لحظه و دقیقه و جاییه که خودش هم دروغای خودشو باور می کنه.مثال؟کاماااااااان.

مهمان این هفته هفتگ خانم  "  نیلوفر نیک بنیاد  " نویسنده وبلاگ  "  قلم بافی های یک نیکولای آبی  " است





تئوری قهوه‌ای شدن آدم‌ها!

خانم مشاور زل زد توی چشم‌هایم و گفت: «خب اگه دنیارو اینجوری دوست نداری، چه جوری دوست داری؟» بدون این که فکر کنم شروع کردم به تعریف کردن دنیای مورد علاقه‌ام. سال‌ها بود بهش فکر کرده بودم و نیازی نبود که دوباره بنشینم و دنیای دوست‌داشتنی‌ام را توی ذهنم بازسازی کنم. از بچگی دلم می‌خواست دنیا رنگی باشد. مثل انیمیشن‌هایی که دیده بودم. دلم می‌خواست خدا هر کدام از آدم‌ها را یک رنگی بیافریند. یعنی پوست هر کدام از آدم‌ها یک رنگ متفاوت از دیگران باشد. مگر همین خدا نبود که اثر انگشت‌ها را متفاوت آفریده بود؟ پس رنگی کردن پوست‌ها هم برایش کاری نداشت. اینطوری نیازی به شناسنامه و اسم و اصل و نسب و هیچ چیز دیگری هم نبود. هرجای دنیا می‌رفتیم ما را به اسم خاص رنگ پوستمان می‌شناختند. یکی زرد کمرنگ بود و یکی ارغوانی تیره...

داشتم همچنان تعریف می‌کردم، که یکدفعه ته خودکارش را زد روی میز، پرید وسط حرفم و گفت: «خب حالا که چی؟ مثلا فکر کن رنگی هم بود. چه فرقی برای تو می‌کرد؟ اصلا چه فرقی توی روابط آدم‌ها ایجاد می‌شد؟» ادامه دادم که اینطوری هیچ‌کس نمی‌توانست به خاطر در اکثریت بودن رنگ افراد مشابهش به دیگران زور بگوید، چون از هر رنگ فقط یکی وجود داشت. اینطوری دنیا قشنگ‌تر بود. همه‌جا پر از رنگ بود. پر از زیبایی. پر از شادی. بعد خدا می‌توانست آدم خوب‌ها و آدم بدها را هم خودش مشخص کند که کسی درگیر فیلم‌بازی کردن و دورنگی و دورویی بقیه نشود. مثلا دو تا رنگ را هم مادرزادی به هیچ‌کس نمی‌داد.می‌گذاشت به عنوان پاداش و مجازات. آدم‌هایی که کار خوب می‌کردند پوستشان مثل نور سفید می‌شد و می‌درخشید و...

باز پرید وسط حرفم و گفت: «قشنگه ولی بازم نمی‌تونم بفهمم چه فایده‌ای برای بدی‌های توی دنیا داره». گفتم: در آن صورت خدا قطعا فکری هم به حال بدی‌های دنیا می‌کرد. مثلا آن‌هایی را که آدم می‌کشتند، خیانت می‌کردند، دروغ می‌گفتند یا حتی به طور بی‌ادبانه‌ای وسط حرف دیگران می‌پریدند،  قهوه‌ای می‌کرد!

مشاور به صندلی‌اش تکیه داد، چند ثانیه مکث کرد، قهوه‌ای شدن خودش را مجسم کرد و بعد گفت: «جالبه...»!