هفتگ
هفتگ

هفتگ

با شیخ اجل

 

غافلی را شنیدم که خانه رعیت خراب کردی تا خزانه سلطان آباد کند بی خبر از قول حکیمان که گفته‌اند هر که خدای را عزّوجلّ بیازارد تا دل خلقی به دست آرد خداوند تعالی همان خلق را برو گمارد تا دمار از روزگارش بر آرد

آتش سوزان نکند با سپند

آنچه کند دود دل دردمند

سر جمله حیوانات گویند که شیر است و اذلّ جانوران خر و به اتفاق خر بار بر به که شیر مردم در

مسکین خر اگر جه بی تمیزست

جون بار همی‌برد عزیزست

گاوان و خران بار بردار

به ز آدمیان مردم آزار

باز آمدیم به حکایت وزیر غافل، ملک را ذمائم اخلاق او به قرائن معلوم شد در شکنجه کشید و به انواع عقوبت بکشت

حاصل نشود رضای سلطان

تا خاطر بندگان نجویی

خواهی که خدای بر تو بخشد

با خلق خدای کن نکویی

آورده‌اند که یکی از ستم دیدگان بر سر او بگذشت و در حال تباه او تأمل کرد و گفت

نه هر که قوّت بازوی منصبی دارد

به سلطنت بخورد مال مردمان به گزاف

توان به حلق فرو بردن استخوان درشت

ولی شکم بدرد چون بگیرد اندر ناف

نماند ستمکار بد روزگار

بماند برو لعنت پایدار

هوا بس ناجوانمردانه...

- «کلپتوکراسی» چیست؟

«کلپتوکراسی» نوعی از حکومت است که بر پایه ٔ غارت اموال عمومی و تاراج منابع ملی بنا شده است.

این نوع حکومت بیشتر در کشورهای توسعه نیافتهٔ دارای رژیمهای دیکتاتوری، سرزمین‌هایی که مردمش از سطح آگاهی اندکی برخوردارند و به حقوق خود واقف نیستند و از بلوغ سیاسی و فرهنگی فاصله دارند و همچنین اقتصاد آنها دولتی است دیده می‌شود. همسنگ فارسی مناسب و رسا برای این مفهوم ، «دزد سالاری» یا «یغما سالاری» است.

از مشکلات و آسیبهای کلپتوکراسی یکی این است که در آن فساد از سطوح مدیریتی کلان به خُرد گسترش می‌یابد و در جامعه شایع می‌شود و هرکس که به منابعی دسترسی دارد، بسته به میزان نفوذ و توان و جایگاه خود دست یغما و چپاول بدان می‌یازد، پدیده‌ای که خود تباهی جوامع و سقوط اخلاقیات آن را به دنبال خواهد داشت.

دیگر این که چون مبالغی که توسط سردمداران و صاحبان پست و قدرت به تاراج می‌رود همه از منابع عمومی است که بایستی خرج پیشرفت و توسعه شود، بنابراین سطح و کیفیت زندگی و میزان برخورداری مردم به شدت رو به کاهش می‌نهد و رفاه و امنیت اجتماعی در سطح پایینی قرار می‌گیرد.

علاوه بر این به علت دست داشتن صاحبان اصلی قدرت در فسادها، اجازهٔ شفافیت در اقتصاد داده نمی‌شود تا به راحتی به سودجویی‌های خود بپردازند و نتیجهٔ این است که اقتصاد در این کشورها انحصاری، مریض، فاسد، غیرشفاف و ناایمن است.

مشکل دیگر این است که به علت نبود سیستم بوروکراسی درست و مراجع بررسی‌کننده در این موارد و عدم وجود عدالت، کسانی که بر مشاغل دولتی می‌نشینند در هر جایگاهی که باشند بر گردهٔ مردم سوار شده و بر آنان ظلم می‌کنند و درعین حال وظایف خود را انجام نمی‌دهند.

برآیند همهٔ موارد یاد شده این است که در این جوامع فساد، دزدی، رشوه‌خواری و رانت‌بازی رواج می‌یابد و نیز طبقه‌ای ناراضی به‌وجود می‌آید که همان عامهٔ مردمند.

این طبقه براین باورند که حقوقشان ضایع شده و عده‌ای در کشور حقشان را می‌خورند و به ایشان ظلم می‌کنند.

بنابراین، این گروه هم در هر جا که بتوانند دست به تلافی زده و با تخریب کردن، دزدی، درست کار نکردن، کوتاهی در انجام وظایف، کم‌فروشی و احتکار  خشم خود را فرو می‌نشانند و با این توجیه که «حق ماست، همه می‌خورند چرا ما نخوریم» خود و دیگران را قانع می‌کنند.

اینگونه است که اقتصاد یک کشور به سراشیب سقوط و تباهی می‌غلتد و دچار رکود می‌شود.

بدین‌ترتیب فساد اقتصادی و سیاسی در این جوامع تبدیل به فرهنگ غالب شده و جزئی جدانشدنی از زندگی روزمرهٔ مردم می‌شود و فرهنگ و اخلاقیات از آن رخت می‌بندد. بزرگترین مشکل این نظامهای حکومتی «سقوط اخلاقیات و انسانیت» است.

ــــــ

منبع:اینترنت

عذرخواهی

چند روز پیش، دوستی پرسید مسافر کشی سختت نیست گفتم به چندین دلیل نه! چون ارتباط با مردم رو دوست دارم برام لذتبخش هست ضمنا یه کلاس درس جامعه شناسی پویا و دوست داشتنی شده برام که خیلی سال بود دلم لک زده بود براش...

دو سه شب پیش سه تا مسافر جوون  داشتم  بحث جالبی داشتن راجع به فرهنگ عذرخواهی در کشورمون اینکه کمتر کسی عذرخواهی رو بخاطر پذیرش اشتباه انجام میده بلکه عمدتا برای آرامش وجدان خودشون دست به این عمل میزنن و اصولا از صدر تاذیل این سرزمین نایابند افرادی که فرهنگ پذیرش اشتباهشون رو دارند و عموما دنبال توجیه و دلیل تراشی برای رفتار و عملکرد غلط و اشتباهشون هستن.اینکه از افراد  غریبه راحتتر عذرخواهی میکنیم تا خانواده و آشنایان و اصولا افراد نزدیکتر،عذرخواهی و قبول اشتباه در ما نهادینه نشده به همین خاطر هم هست که ظاهرا مدیران ژاپنی رو بخاطر فرهنگ عذرخواهی ستایش میکنیم اما ته دلمون بهشون میخندیدم و مسخره شون میکنیم... اینکه افراد جوون از دو طیف فکری متضاد و مخالف برسر اصول اخلاقی و مشکل اساسی جامعه اتفاق نظر دارن برام جالب بود و امیدوار کننده برای فردای این سرزمین

یادم هست، همه اش

میخوام راجع به بیست و هشت مرداد و کودتا بنویسم میبینم قبلا کلی نوشتن و من با تمام وجود حجم غم سنگین مصدق رو درک میکنم در غروب بیست و هشتم مرداد سال سی و دو خورشیدی...

 میخوام از بانوی غزل معاصر سیمین بهبهانی عزیز بگم که سالمرگش هست و اینکه میخواست دوباره این مرز و بوم را بسازد با خشت جان خویش، اما میگذارم و میگذرم...

خواستم از چهل سال پیش  غروب بیست و هشت مرداد پنجاه و هفت و جنایت سینما رکس آبادان بگم و اینکه هنوز مشخصا و دقیق  معلوم نیست عامل اصلی چه شخص یا جریانی بود، این هم بگذرد که جز رنج و اندوه بی پایان عایدی ندارد...

خواستم از روز جهانی انسان دوستی بگم یاد اون دو تا دوچرخه سواری که با شعار انسانها مهربانند فارغ از مذهب افتادم که در تاجیکستان گیر داعش افتادند، گفتم این را هم بگذارم و بگذرم...

فارغ از شرایط و اوضاع کاش بتونیم اندکی انسان باشیم کمی مهربان و اندکی لبخند...

سلام

دوستان عزیز متاسفانه به دلیل مشکلی که برام پیش اومده این هفته امکان اینکه در خدمتتون باشیم رو ندارم انشاالله از هفته آتی  به روال سابق برمی گردم.

((دروغ فروغ ندارد))

این یه اصل منطقی هست که ببینیم  چه چیزی گفته میشود تا اینکه ببینیم چه کسی می گوید یا همون حدیث انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال...در اصل حرف درستی هست اما یه وقتایی وضعیت گوینده جوری پررنگ هست که خیلی نمیشه به خود حرف توجه کرد مثلا اگه هیتلر راجع به گیاهخواری حرف بزنه میشه گوش کرد و دید چی میگه اما اگه از برابری انسانها بخواد حرف بزنه اونوقت خیلی سخت میشه حتی یه لحظه اش رو تحمل کرد یا مثلا اگه الکسیس از محیط زیست بگه میشه به حرفاش گوش داد اما اگه بخواد راجع به پاکدامنی و عفت صحبت کنه آیا اصلا میشه لحظه یی تحمل کرد...

مثال زیاد هست که خودتون بهتر میدونید  وقتی کسی بارها براحتی دروغ میگه و وسط صلات ظهر مرداد خورشید رو انکار میکنه اصلا میشه به حرفاش گوش داد؟! یا اونی که شعب ابی طالب رو سوئیس توصیف میکنه چه واکنشی باید به حرفاش داشت؟

ریشه های انقلاب اسلامی

- آخه مطربی هم شد کار؟! 

زنده یاد استاد «اسماعیل مهرتاش» در کودکی با کدوی حلوایی و موی اسب و یک سیخ کباب برای خود کمانچه‌ای ساخته بود و خانواده چون متوجه استعداد او می‌شوند، برای آموختن تار وی را به نزد استاد «درویش خان» می‌برند. 

استاد مهرتاش در جوانی کلاس‌هایی در زمینهٔ فن بیان و تئاتر و هنرپیشگی تاسیس می‌کند، کلاس‌هایی که بعدتر به «جامعهٔ باربُد» معروف شد.

مرضیه، ملوک ضرابی، عبدالوهاب شهیدی، محمدرضا شجریان، محمد منتشری و ده‌ها استاد دیگر موسیقی از شاگردان اسماعیل مهرتاش بوده‌اند.

وی ۴۵۰ آهنگ فولکلور ساخت که تا امروز هم در ایام نوروز یا شب یلدا بارها توسط تلوزیون پخش شده است. بسیاری از افرادی که در ایران در عرصهٔ موسیقی، تئاتر و هنرپیشگی به جایی رسیده‌اند، حتماً به جامعه باربُد سری زده‌اند. 

جامعهٔ باربُد همان تئاتری بود در لاله زار که مسعود کیمیایی در فیلم معروفش «گوزن‌ها» از بازیگران آن استفاده کرد. همچنین صحنه‌هایی که بهروز وثوقی اعلام برنامه می‌کرد، درواقع همان تئاتر جامعهٔ باربد است.

سال ۱۳۵۷ و در هنگامهٔ انقلاب، تئاتر جامعهٔ باربد به همراه تمامی صفحه‌هات استاد مهرتاش توسط انقلابیون به آتش کشیده شد.

در ادامه خاطره‌ٔ رویدادی از استاد مهرتاش نقل می‌شود، رویدادی که به گفتهٔ خود استاد، عمیقاً وی را متأثر ساخت: 

«سیگارفروشی در راهروی جامعهٔ باربد بساط می‌کرد، گهگاه پاسبان‌ها می‌آمدند و بساط سیگارهایش را می‌بردند.

یک روز مرد سیگارفروش پیش من آمد که: ‹‹زن و بچه دار هستم و خواهش می‌کنم به پاسبان‌ها بگویید که شما اجازه داده‌اید تا من این جا بساط کنم.››

من هم پذیرفتم، به پاسبان‌ها گفتم این آقا از ابواب جمعی ما است و از طرف من اجازه دارد.

دیگر کسی مزاحم او نشد و بیست سال با همان سیگارفروشی جلوی در تئاتر زندگی‌اش را اداره می‌کرد.

سال‌ها گذشت تا این که انقلاب شد و روزی به من خبر دادند که می خواهند تئاتر را آتش بزنند! سریعاً خودم را رساندم. دیدم که اولین کوکتل مولوتوف را همین مرد سیگارفروش پرتاب کرد.

خیر خیره نگاهش کردم. رو به من کرد و گفت: ‹‹آخه مطربی هم شد کار؟ برو یک کار دیگر برای خودت پیدا کن››.

تمام زندگی‌ام سوخت، لباس‌ها، دکورها، صفحه‌ها و نوارهایی که از موسیقی ملی یا موسیقی محلی شهرها و نواحی مختلف ایران جمع‌آوری کرده بودم. همه چیز سوخت اما همهٔ آن سوختن‌ها و نابود شدن‌ها آن قدری مرا متأثر نکرد که گفتهٔ آن شخص.

خواب

دیشب خواب عجیبی دیدم که می خوام براتون تعریف کنم:

یکی از دوستان که خانوم هست بهم زنگ زد گفت عباس یه مهمونی خاص دعوت شدم اما نمی خوام تنها برم میشه باهام بیایی گفتم آره، رفتیم به سلیقه اون برام  لباس خرید که مناسب مهمونی باشه خلاصه شب مهمونی رفتیم به یه ویلای لاکچری تو الهیه،مهمونی شیک و باشکوهی بود با کلی خدم و حشم،خوردیم و نوشیدیم و رقص و پایکوبی کردیم بعد از شام یه زمزمه و پچ پچ هایی شنیدم به دوستم گفتم زودتر مانتو اینات رو بپوش که بریم گفت چرا به این زودی؟! گفتم صلاح نیست بیشتر بمونیم گفت خیلی مستی رانندگی سختت نیست گفتم زود باش الان وقت بحث نیست موضوع مرگ و زندگیه زود باش، همینکه از عمارت بیرون اومدیم و پا تو باغ گذاشتیم صدای شلیک از توساختمون بلند شد دویدیم سمت در که دیدم بسته است دست دوستم رو گرفتم و رفتیم زیر شمشادها قایم شدیم شنیدم از بیرون باغ هم صدا میاد و میخوان بریزن تو باغ،به یاد قدیما خودم رو کشیدم روی  دیوار،دست دوستم رو گرفتم و اون رو هم کشیدم بالا. وقتی از دیوار پایین پریدیم دیگه تو الهیه نبودیم وسط یه جنگل تاریک داشتیم راه می رفتیم صدای حیوانات وحشی و اهلی هر لحظه شدیدتر میشد یهو دیدم یه آتیشی روشنه و صدای حرف زدن آدم میاد داشتیم نزدیک میشدیم که حس کردم اسلحه پشت گردنم هست و داشتن هل میدادنمون سمت آتیش،گرفتار داعش شده بودیم فهمیدن ایرانی و شیعه هستیم بین دوتا درخت به چهار میخ کشیدنم  یکیشون کارد سلاخی اش رو  برداشت اومد سمتم با صدای بلند شروع کردم به گفتن تشهد و روی  علیا ولی الله اش هم صدام رو بالاتر بردم هم تشدید کردم سردی کاردش رو که روی گلوم حس کردم یهو از خواب پریدم بلند شدم روی تشک نشستم و به خوابی که دیده بودم فکر میکردم دیدم یهو دیوارها دارن حرکت میکنن اولش فکر کردم زلزله اومده بعد دیدم نه کلا هر چهارتا دیوار دارن با سرعت حرکت میکنن،وسط کویر فرود اومدم  زیر تیغ آفتاب بودم هاج و واج مونده بدم که چیکار کنم دیدم از دور چند تا سوار دارن میان سمتم خدا رو شکر کردم وقتی رسیدن متوجه شدم مغول هستن گفتن گودال بکن گفتم تو کویر نمیشه سردسته شون با نیزه زد تو کمرم و گفت زود باش خلاصه مشغول کندن شدم اما مگه میشد وسط شنزار گودال کند تا دست از کار میکشیدم یکیشون با نیزه میزد تو کمرم بالاخره با هر جوون کندنی بود یه گودال کندم که یهو رسیدم به یه صندوق چوبی بزرگ با یه قفل آهنی بزرگتر. مغول ها داشتن زور میزدن به کمک شمشیر و سر نیزه قفل صندوق رو بشکنن،به طور ناگهانی خورشید غروب کرد و ظلمات همه جا رو فرا گرفت...