هفتگ
هفتگ

هفتگ

یکی بر سر شاخ بن می برید...

خبر دستگیری سربازان نیروی دریایی آمریکا توسط نیروی دریایی سپاه را حتما شنیده اید اینکه یک ایراد مکانیکی  باعث بوجود آمدن ماجرا شده است.با اصل و فرع این خبر کاری ندارم بلکه اتفاقاتی که از چهارشنبه هفته پیش  شروع شده بسیار جالب توجه است.

صدا و سیما با آب و تاب  تصاویر زانو زدن و گریستن این سربازان را با شعف خاصی پخش نمود و در روز بیست و دوم بهمن هم آن نمایش کارناوالی برای تحقیر آمریکا ، تعزیه گردانی و  به زنجیر کشیدن نمادین این سربازان...آیا پرسیدیم چه بازتاب هایی در سطح جهان داشت؟ چه هزینه هایی برای کشور دارد؟

سربازی که پشتش به ابرقدرت بی رقیب و یکه تاز جهان و ناوشکن ها و غول های دریایی و هوایی ست اصولا با چه احساسی یا درچه شرایطی به گریه می افتد؟

این فیلم تحقیر آمیز بیشتر این احساس را در دنیا برانگیخت که چیزی شبیه سربریدن های داعش را شاهد خواهند بود و آن سربازان خود را درآستانه نابودی و فنا دیده و ناامیدانه به خاطر سرنوشت تلخشان گریه میکنند... اما ادامه ماجرا و پذیرایی قابل توجه از ایشان روی دیگر سکه است و مصداق (( گرگ دهن آلوده یوسف ندریده))

چرا باید فیلمی را به نمایش بگذاریم که عملا مصداق نداشته است؟ در ادامه سربازان متوجه شدند که در شرایط حرفه ای باید پاسخگوی خطای فنی شان باشند. غذا خوردند استراحت کردند روال عادی طی شد و عذرخواهی کردند و رفتند...واقعا چرایی نمایش فیلم و وقایع بعد از آن بسیار تعجب برانگیز است.

این رفتار نه از نطر اخلاقی، نه سیاسی نه فرهنگی و نه حتی نظامی صحیح و عاقلانه نیست. چرا باید احساسات یک ملت را جریحه دار کرد؟ شرافت سربازی و اخلاق انسانی و اسلامی کجاست؟ این سربازان نماد استکبار نبودند فقط اسیر بودند پدر و مادر و همسر و فرزند  داشتند ترسیده بودند و گریه کردند این عمل بیش از اینکه اقتدار ما را نمایش دهد در  مخاطب ایجاد ترحم و همدردی و از نطر سیاسی تحریک کننده است که نهایتا یک ملت بایست تاوان آنرا  بپردازد. در تحلیل ها و نطراتی که به دلایل شروع جنگ عراق  برعلیه ما می پردازد در میان بسیار از گزینه ها یکی از گزینه هایی که عنوان می گردد پخش تصاویر دیپلماتها با چشم بسته و با دستان روی سر است.

العاقل یکفیه الاشاره...

خدا را شاکریم زعمای نطام افرادی عاقل هستند که سالهاست علی رغم میل کسانی که بر کوس جنگ افروزی می کوبند جلوی بروز  جنگ را گرفته و می گیرند با نمایش این فیلمها و آن تعزیه گردانی ها اتفاقی نمی افتد چون عقلای نطام  حواسشان جمع است و الحمد الله سرجنگ با هیچ کشوری ندارند اما در این فضای ایران هراسی  این اعمال چه عواقبی دارد؟ حالا ما مرتب  و دائما بگوییم ما تاریخ چند هزار ساله داریم و شاهان ما این گونه نبوده اند کورش با اسیران مهربان بود ما پیرو پیامبر مهر و رحمت هستیم که در فتح مکه آن رفعت را نشان داد...این ادعا ها با آن رفتار همخوانی و سنخیت ندارد در همین زمینه جایی خواندم که :((اگر اسیری گریه می کند، یا نگران است، یا می ترسد، یا می لرزد، نباید ما را خوشحال کند، بلکه برعکس نشانه احتمال وحشی گری، بی قانونی و بر رحمی ماست!!! اگر بنده و شما توسط داعش اسیر شویم یا توسط پلیس مثلاً بلژیک دستگیر شویم، در کدام حالت می ترسیم و شاید اشکمان هم درآید؟!!ترس ملوان آمریکایی و گریه اش، نشانه اقتدار ما نیست.))


خوشا دیدار ما در خواب...

بعضی وقتها باید شکست خورد، بایست طعم باخت را چشید، اصلا  برخی اوقات  باید عمدا شکست خورد از  قصد باخت تا دیگران گمان کنند  برنده اند باید برای  حفظ بعضی  چیزها برنده شدن را نپذیرفت. اصلا  اگر بدانیم برای چه باخت را انتخاب کرده ایم  دیگر شکست تلخ نیست بلکه بسیار هم شیرین است به عقیده من تا زمانی که از  اصول و باورهای  خودمان (آنچه در نهانی ترین لایه فکری هر شخص بی پرده حضوردارد) و نه هر آن چیزی  که از بیرون به ما حقنه شده باشد عدول نکرده باشیم  یا به زبان  ساده تر  به خودمان نباخته باشیم  برنده ایم.

باخت و شکست بیرونی  چه خود خواسته  چه ناخواسته در برابر آنچه واقعیت و حقیقت وجودی ماست ( همان باور ها و اصولی که خود به آن رسیده ایم)  دارای  کمترین ارزش و اعتبار است . اگر آگاهانه بین برنده بودن و بازنده شدن دست به انتخاب بزنیم  دیگر تصور دیگران راجع به وضعیت ما  اعم از  برنده و  بازنده  عامل بروز  احساسات و هیجانات نخواهد بود.  به قول بهمن مفید:((  حالا ما به همه گفتیم  زدیم شمام بگین زده، آره، واردی که  خوبیت  نداره ...))

.................................................................

الان  دوست دارم یه بخش  از  کتاب  زبان از یاد رفته  نوشته اریک فروم   رو  با هم بخونیم

((رویا برای همه ما وجود دارد و لو اینکه هیچکدام آن را درک نمی کنیم معهذا رفتارمان طوری است که گویی در هنگام خواب هیچ واقعه عجیب وجالبی برایمان روی نداده باشد. واقعه ای که حداقل در مقایسه با فعالیت روانی ارادی و منطقی ما در هنگام بیداری کاملاً عجیب به نظر می رسد.
بیشتر رویاهای ما یک صفت مشترک دارند و آن اینکه از قوانین منطقی هنگام بیداری پیروی نمی کنند. مقولات زمان و مکان در رویا نادیده گرفته می شوند.
افکار وعقایدی که در قرون گذشته و در تمدن های گوناگون نسبت به ماهیت رویا وجود داشته است بسیار متنوع است. گروهی رویا را تجربیات واقعی روح می دانسته اند که در جریان خواب از بدن جدا شده و به سیر و سیاحت پرداخته است و گروهی دیگر رویا را ملهم از خداوند و یا از ارواح خبیثه تلقی می کرده اند. بعضیها رویا را بروز و تظاهر هیجانات و انفعالات غیر معقول ما فرض نموده و دسته ای دیگر آن را به عالیترین و اخلاقیترین نیروهای ما منسوب کرده اند. با اینهمه در یک مورد اتحاد نظر کامل وجود داشته است و آن اینکه رویاها همگی و دلالت گر و با معنی هستند. دلالت گر از آن نظر که رویا هیچگاه ناچیز و بازیچه نیست حتی اگر زبان بیان وتظاهر آن بی اهمیت و بازیچه جلوه کند. و با معنی، چون هر رویایی محتوی پیامی است قابل درک که اگر کلید ترجمه آن را در اختیار داشته باشیم به مفهوم آن پی خواهیم برد.))


یا حق


ستون سقف آسمون

حدود بیست و چهار ، پنج سال پیش که تابستونا مردم بالای پشت بوم میخوابیدن و خنکای شب و چیدن ستاره و پشه بند هنوز متدوال بود خانوم یکی از اقوام بسیار نزدیک تعریف میکرد که شبها زیر سقف آسمون میخوابن، خیلی میترسه و مدام نگران اینه که یهو آسمون هوار شه رو سرش و زیر آسمون دفن شه هرکسی که اینو میشنید سری تکون میداد و یواشکی نیشخند میزد بدتر از همه شوهرش بود که این موضوع رو براش دست گرفته بود و دائما مسخره ش میکرد تو جمع باعث تحقیر زنش میشد.

سیزده ،چهارده سالم بود نه میدونستم ترس مرضی چیه نه اسم فوبیا رو شنیده بودم اما با این خانوم همدل بودم یعنی با اینکه نمیفهمیدم چرا میترسه اما ترسش برام خنده دار نبود بیشتر ترحم برانگیز بود اینکه مشکلات زندگی و مسائلی که باهاش دست به گریبانه چقد روش تاثیر گذاشته بود با اینکه میدونست احتمال وقوع این اتفاق یعنی سقوط آسمون نزدیک به محاله اما هرشبی که زیر سقف آسمون میخوابید این ترس لعنتی تا صبح رهاش نمیکرد...

دیشب حول و حوش ساعت دوازده بود که رسیدم به خونه کلید که انداختم به در حیاط یهو نگام افتاد به آسمون ابرا که داشتن حرکت میکردند انگار اومده بودن پایینه پایین اصا انگار آسمون داشت خراب میشد و سقوط میکرد ...

یاد اون خانوم افتادم دلم خواست بهش بگم ببین دیگه تنها نیستی منم امشب فکر کردم آسمون داره سقوط میکنه...

رفیق نا رفیقم

چند وقت پیش  خواب متفاوتی دیدم اینکه میگم  متفاوت از این بابت که تقریبا هرشب خواب های  عجیب و غریب میبینم اما این یکی فرق داشت ... بگذریم

دیدم وسط یه دشت صاف و مسطح و خیلی خیلی بزرگ هستم  بی نهایت آدم اونجا حاضر بودن  آدمهایی که میشناختم و نمی شناختمشون یعنی چهره هاشون برام آشنا بود و نبود ، همه جور آدمی هم بود کوتاه. بلند. مرد. زن .زشت. زیبا. چاق .لاغر. ایرانی . شرقی. غربی .آفریقایی.روس و ... با وجود  این همه آدم که واقعا غیر قابل شمارش بودن سکوت وحشتناکی حکمفرما بود گاهی یه صدای بادی می پیچید عین شهرهای متروک تو فیلمهای وسترن.تا چشم کار میکرد هیچ پستی و بلندیی به چشم  نمی خورد فقط یه میز بزرگ بود که یکی پشتش نشسته بود.  آدم ها  بدون نظم خاص اما مرتب میرفتن سراغش، براندازشون میکرد و بعد از بازرسی بدنی از کنارش که میگذشتن محو میشدن.

خیلی شبیه قیامت بود و نبود هیشکی حرف نمیزد اما متوجه شدم که قرارشده آدم ها برن به یه جای دیگه، جایی غیر از زمین و اون میز گیت عبور بود و محو شدن آغاز سفر به  اون جایی که معلوم نبود و نمیدونستیم کجاست  به هرکسی  اجازه داده بودن  برای خروج از زمین فقط یک شئی با خودش بیاره. جالب بود یکی داشت باخودش آچار چرخ میاورد ،یکی قابلمه یکی مسلسل، یکی بنز،یکی لباس زیر،یکی کامپیوتر ، یکی روغن،یکی کفش ،یکی میله،یکی غذا،  یکی یکی یکی   یعنی هرچیزی که تو عمرم دیده بودم رو تو دست اون آدمها دیدم جالبش این بود هیچکس  متعجب نبود حتی خود من و عادی بود رفتار اون آدمها...

خلاصه نوبت من شد به میز بزرگ که رسیدم یه دستم یه خروار کتاب بود و  تو اون یکی دستم قلیون،  اونی که پشت میز بزرگ بود بهم حالی کرد اجازه دارم فقط یک چیز همرا ه داشته باشم  انتخاب خیلی سخت بود  مجبور بودم حتما برم  اما باید از کدوم دل می کندم انتخاب کردنم  اونقدر طول کشید که تمام هفت میلیارد آدم از اون میز رد شدن و  خورشید داشت غروب میکرد و افق سرخ سرخ بود من آخرین نفر و هنوز مردد، لحظه آخر بود کتابهارو  زمین گذاشتم  و بدون بازرسی بدنی از میز بزرگ رد شدم...

..............................................

الان نزدیک به پنج ماه میشه که روم نمیشه به کتابهام دست بزنم...

نعره کن ای خاک خسته نعره کن

دیروز رفتم کل خیابونا رو گشتم هیج جا مک دونالد پیدا نکردم...این بود لغو تحریمها؟!!!

رفتم سوپری سرکوچه مون میگم دو تا دلستر میخوام میگه کالزبرگ یا توبورگ؟ به شوخی میگم حالا که داری حال میدی  وطنی باشه آبجو شمس لطفا. دو تا شیشه قهوه یی رنگ میده دستم . دارم از تعجب شاخ در میارم نگاه عاقل اندر سفیهی بهم میندازه و میگه داداش تو باغ نیستیا  تحریم ها لغو شده...

بدون فیلتر آدرس فیسبوکم  رو وارد میکنم مینویسه دسترسی به تارنمای فراخوانده شده امکانپذیر نیست ... این بود لغو تحریم ها؟!

تو مترو دارن داد میزنن دونات رضوی 5 تا 1 دلار، باطری قلم و نیم قلم تا 2018  اکسپایر نمی شه 6 تا 2 دلار ، کفی کفش جفتی 80 سنت...

چه فایده همه پول ها رو میدن سوریه و لبنان و فلسطین خوش به حال اونا شده...

به به پول اختلاس های جدید جور شد.

چی گیر ما میاد؟ هواپیما میخوایم چیکار؟به ما چی میماسه؟

گردن خودشون کلفت تر میشه...

همش بازیه ... گیر ملت هیچی نمیاد خودشون بخور بخور میکنن...

اصلا ما سوار هواپیما نمیشیم...

بابام رفته یارانه ها مون رو بگیره برای هر نفر 2 میلیون و نیم  ریختن  ایول به لغو تحریم ها...

خدایا بازم 8 صبح باید سرکار باشم  آخه این چه وضعیه مگه تحریم ها لغو نشده...

دارم برای کنکور آماده میشم آبجی ام میگه ول کن بابا کنکور رو برداشتن میگم چرا؟ میگه خنگول خان تحریم ها لغو شده...

به کافی شاپیه میگم یه شامپاین میخنده میگه تموم کردیم ویسکی داریم جانی واکر بریزم یا بلک اند وایت میگم دو تا شات بریز از هرکدوم .،پرتم میکنه وسط پیاده رو میگه مردک خیال کرده اومده کالیفرنیا... واقعا این بود لغو تحریم ها؟؟؟

صبح تو اداره خوابوندم زیر گوش رئیس .خیالم تخت باشه تحریما  رو برداشتن دیگه...

..............................................................................................................

از یکشنبه فضای مجازی پر شده از این دست جملات که حتما صدها برابرش را دیده اید.همه می دانیم که برجام به فرجام  رسید و اهل فن گفتنی ها  را بازگو کرده اند و مشتاقان شنیده و خوانده و دنبال نموده اند قصد ندارم وارد این مبحث  (که پیروزی عقلانیت و گفتگو و دیپلماسی بود و در تاریخ معاصر بی سابقه)  شوم.

این  واکنش و رویکرد افراد بود که بیشتر  توجهم را جلب نمود.

عده یی نگاه معقول و منطقی به لغو تحریم ها داشتند و شکر گذار اینکه تندرو ها و جنگ طلبان هر دو طرف  به خواسته خود نرسیده و جنگ دیگری بر ملت تحمیل نشد اما عامه مردم دو رویکرد متفاوت  نسبت به این موضوع داشتند عده یی همچون همیشه همه چیز را مسخره کرده و در سطح ماندند چرا که عادت نموده اند هر موضوعی  را به سخره بگیرند و با لودگی چند صباحی در موردش صحبت کنند و بعد هم رهایش سازند چرا؟ چون نمی خواهند فکر کنند اندیشه و تفکری داشته باشند صرفا تمسخر و به سادگی گذشتن از کنار هر امری برای ایشان روال عادی زندگیست.

بله میدانم حتما برخی از شما خواهید گفت این رویکرد نتیجه سیستم  توتالیتر است و مردم ایران آموخته اند که مطالبات و خواسته هایشان را در طول تاریخ در قالب طنز بیان کنند اما  این دست جملات  و خواسته ها بیشتر فکاهی به نظر می رسند تا طنز.

گروه دیگر کسانی هستند که همیشه معترض، همیشه در حال ایراد گیری از زمین و زمان، عموما در حال غرولند و نق زدن هستند و غالبا در پس جملات و ژست های روشنفکرانه و گاها انقلابی  پنهان شده  و همیشه نیمه خالی لیوان را میبینند و جز سرخوردگی و یاس و جمود و خمودگی و ایجاد ناامیدی هیچ خروجی دیگری ندارند.

این برخوردها و رویکردهای مشابه باعث  شد این پرسش در ذهنم شکل بگیرد که چرا ما تبدیل شده ایم به ملتی که جز اعتراض مجازی بدون هزینه و نق زدن کار دیگری نمی کنیم در هنگامه اعتراض واقعی و حقیقی  که هزینه دارد به کنج عافیت خود خزیده و فقط زمانی که مطمئنیم هیچ گونه هزینه یی نخواهیم پرداخت معترض میشویم به قول محسن باقرلو ((مبارزین پای کیبورد و انقلابیون مجازی))

چگونه ملتی ناسپاس شدیم؟ چند دهه قبل که آقا و سرور خاورمیانه بودیم  و جزو کشورهای مرفه آسیا ناسپاسی کردیم و نتیجه اش را دیده و میبینیم.

اصلا از گذشته نادیده و تجربه نکرده خودمان بگذریم همین دولت اصلاحات چه دستاوردهای گرانبهایی داشت چقدر به لحاظ احقاق حقوق اجتماعی، سیاسی، فرهنگی ، مدنی و غیره... پیشرفت غیر قابل باور داشتیم اما یادمان رفت تا قبل از دوم خرداد زن و شوهر در اتومبیل علاوه بر مدارک ماشین حتما می بایست شناسنامه و سند ازدواج به همراه می داشتند یادمان رفت تعداد انگشت شمار روزنامه ها،تیراژ کتاب ها،فضای گفتمان و حق شهروندی  و...

زمانی که در آخرین سخنرانی در دانشگاه رئیس دولت اصلاحات را هو کردند و بی احترامی نمودند و دانشجویان گفتند تو اصلا برای ما چه کردی؟  پاسخ همراه بغض ایشان چنین بود :همین کار  که امروز شما جرات کرده و می توانید از رئیس جمهور وقت مستقیما و علنا انتقاد کنید. بگذریم که نجابت سید اجازه نداد بگوید گستاخانه، بی شرمانه،نمک ناشناسانه و ناسپاسانه و...

امروز یادمان رفته معجزه هزاره سوم چه کرد با ملک و ملت ، یادمان رفته دبیر شورای عالی امنیت ملی بر سر میز مذاکرات هسته یی از تاریخ صدر اسلام میگفت و برای خانم اشتون حقوق زن در اسلام را تشریح مینمود.یادمان رفته کشور تا آستانه جنگ پیشرفته بود، تورم بالای پنجاه درصد را فراموش کرده ایم.

اکنون به جای خوشحالی و خرسندی و امیدواری و سپاس گذار بودن  دچار زیاده خواهی و یاوه سرایی و ارائه لیست خواسه های نا معقولیم.

یاد یک لطیف افتادم ((یه روز یه نفر میره دکتر که گچ دستش رو باز کنه به دکتره میگه بعد از باز کردن گچ دستم می تونم ویلون بزنم دکتر میگه بله میتونید طرف میگه ایول چه خوب چون قبلش نمی تونستم...)) ما دوازده سال قبل کجا بودیم که امروز چنین انتظاراتی داریم لغو تحریم ها مانند گشودن بند از پای بسته شده است که صاحب پا را آزاد میکند اما هرگز از او یک دونده نمی سازد.کاش قدر زحمات کسانی که مانع بروز فاجعه برای سرزمینمان شدند را بدانیم.

قبول دارم خواهید گفت این نوع رویکرد و نگرش و اعتراضات بهانه جویانه حاصل از بین رفتن اعتماد اجتماعی است مسئله یی که شاخص آن در کشورهای اسکاندیناوی در بالاترین سطح بین 75 تا 80  است و طبق پژوهش های صورت گرفته در ایران حدودا به10 رسیده است.

حال دو راه داریم یا حمایت از عقلانیت و دیپلماسی و  یا ناسپاسی و رفتن به سمت شعار بجای شعور، که اگر راه دوم را برگزینیم  لاجرم همچون گذشته تاوان ناسپاسی هایمان  را خواهیم پرداخت.


باد

جنگ پروانه ها را  گاو بازها  خواهند برد...

یادت هست زندگی همچون گلوله بر ما شلیک شد... ما چه میدانستیم نخستین شلیک آخرین فرصت است  چگونه توضیح دهیم شنیدن صدای حرکت آب در آوندهای درختان را برای ایشان که در چنگ بازار دف میزدند و هلهله می کردند.

باد می وزد و گونه دختران را میبوسد در مزارع قهوه ریودوژانیرو،  و دست می کشد بین موهای دختران در گندم زارهای کالیفرنیا، و می بوید لاله گوش دختران چایکار را در سرندیب، و رد می شود از میان پاهای آماسیده  دختران شالیکار کیا کلا...

بایست پرواز را بیاموزیم برای آخرین اشتباه  یا به قول ناپلئون (( اگر تصمیم به فتح وین گرفتید، وین را بگشاید.))

زودتر هفت تیر بکشید، به رگبار ببندید، متهور باشید متحول باشید متنوع باشید شنیدید متهوع...

مادر همیشه و دائما تکرار میکرد غریبه وجود ندارد، همه دوستانی هستند که هنوز نشناخته ایم

و باد مینشست بر سینه عرق کرده دختران رقصنده در تاکستانهای کوردوبا،  و باد شرم میکند از نگاه وحشت زده و معصوم دخترکان ایزدی...

تا زمانی که تعجب میکنی بدان که کودکی، یونسکو میگفت.

بی رحم ترین مبهوت عالم بوده ایم  رنج پشت رنج، پخمه پرور،نطاره گر، منفعل،فراموشکار، غافل از ویرانی، همیشه دویده ایم و گریخته ایم در بزنگاهی که بایست

می ایستادیم و چونان مجسمه پای در گل شدیم به وقت بانگ رحیل و جرس...

باد در شین زن  میگشت بین دستان دختران عروسک ساز، باد در گدانسک گذر میداد  خاک سیب زمینی ها از میان انگشتان دختران،  و باد چه زیبا می رقصید میان ساری های زرد و سرخ دختران بنگلور...

برای شکست هرگز آماده نباش ، شمشیرهای دو دم همیشه ضامن پیروزی نیست باور نکردیم که بایست حرف دلمان را بزنیم، پایمان لرزید، گونه ها سرخ ماند و صدایی که بی صدا در حنجره حبس شد...دیر سالیست که صدای چینی بندزن در کوچه ها نمی آید ما دیگر حوصله جمع کردن قطعات شکسته را نداریم...

باد در هرات ایستاد پشت حصاری که دختران بودند، و باد بوسید گلوی سرخ دختر سلطان را در امیر آباد...

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

روز ولادت آخرین فرستاده است مینویسم  و خط میزنم چند صفحه نوشتن و خط زدن ... دلگیرم از آنچه با پیامت کردند از هزارو چهارصد سال پیش تا همین امروز... 

می‌گذارم و میگذرم  و گوش جان می‌سپارم به شعر سیاوش کسرایی  با صدای اثیری فرهاد


« الملک یبقی مع الکفر
ولا یبقی مع الظلم

  والا پیام دار
  محمد
  گفتی که یک دیار
 هرگز به ظلم و جور 

 نمی مانُد
 برپا و استوار 
هرگز! هرگز!

والا پیام دار محمد
 آن گاه  
تمثیل وار کشیدی 
عبای وحدت 
بر سر پاکان روزگار

والا پیام دار محمد 

 در تنگ پر تبرک آن نازنین عبا
دیرینه  ای محمد 

 جا هست 
بیش و کم 
 آزاده را
که تیغ کشیده است  
بر ستم... 

والا پیام دار محمد ...»

یلدا در هفتگ

وارد حیاط میشم برگای خشک تو باغچه و بوته های خشکیده گلها و درختای عریون خبر از بستن باروبنه پاییز میدن. دوست دارم عشق بازی برگ و برف رو فصل عروسی درختاست هرچند که درختان این شهر هم مث دختران شهرمون چن سالیه که آرزو به دل پوشیدن رخت عروسی هستن...

تو افکارم غوطه ورم که صدای جناب شمسی پور رشته افکار و خیالات رو پاره میکند _ خوبید جناب موسوی؟_ سلام ممنون شما چطورید آقا مجید؟ _ شکر_ چه خبرا از سرما و آلودگی هوا_ هوا که تعریفی نداره این همه سرب داریم میخوریم هر روز، با خنده ادامه میده شما هم که دود قلیونتون رو اضافه دارید _ چه کنیم دیگه دیگه  البته یه بار خانوم دل آرام گفت بوش تو راهرو میاد چیزی نگفتم که ای خانووم این همه بوی پیاز داغ راه می اندازید ما یک کلمه حرف زدیم؟! _ خانومند دیگه..._ بی خیال شب یلدا چیکاره اید؟ _ میخوام برم ماخاچ قلعه سفلی، اونجا یه نون شب یلدایی میپزن میرم اونجا البته این نون رو شبای اعیاد مذهبی و ملی هم میپزن که با پخت نون تو آبخیزیا و شاختار دونتسک و میسوری اعلیا شباهت زیادی داره هر شب یه نون مخصوص _ فرق این نونها چیه مجید جان؟ _ هیچی همه رو با گندم و جو میپزن فقط اسمشون فرق داره یعنی نون شب یلدایی، نون شب چهارشنبه‌سوری، نون شب عید قربون و..._ پس به سلامتی مسافرید؟_ آره باید برم آتلانتیس پارلاگورو بعدش هم ماخاچ قلعه. 

بابک با خنده وارد ساختمون میشه بهش میگم چطوری بی اعصاب یه روز یقه مردم رو تو اتوبان میگیری یه روز هم به کارمند بانک گیر میدی_ نه بابا دوشواری از اونها بود وگرنه تو که منو میشناسی_ بله میدونم بخاطر همین هم تعجب کردم هرچند....بگذریم  شب یلدا چیکاره یی؟ _ هیچی دادا میخوام یه غوری تو گذشته بکنم ببینم دوستی، فامیل دوری، باغبونی، دلاکی، بقالی چیزی پیدا میکنم که الان تو داعش یا جبهه النصره فرماندهی چیزی باشه_ راستی از آرش چه خبر؟_ بنده خدا هنوز تو بیمارستان بالای سر باباشه_ انشاءالله  زودتر بهبودی حاصل بشه و کلا هیچ پدر و مادری تنشون رنجور نباشه..._ آره این بنده خدا تو این حال و احوالش بازم اینقدر معرفت داره که دیشب برای همه ساکنین طبقات هندونه آورده _ اصل مرام و معرفته این مرد این دوستم... 

مهربان نیما به بغل و دست در دست مانی از پله ها پایین میاد و میگه سلام چه خبره؟ جلسه گرفتین؟

بابک مانی  رو بغل میکنه و میگه نه عزیزم عباس داشت راجع به شب یلدا حرف میزد_ تو که قولی چیزی ندادی؟ _ نه خانومم _ میدونی که من با دو تا بچه با این همه مشکل  و درد سر و  داستان و مکافات، واقعا من با دو تا بچه کوچیک کجا برم؟ چیکار کنم؟ با اینهمه گرفتاری و مصیبت و درد سرهایی که هست ببین بازم شاد و خوشحالم... 

همه ساکت میشیم... مهربان میاد سمت من و با لحن تهدید آمیز میگه چیه چرا چن شبه صدای فوتبال دیدنتون نمیاد هان؟ _ والله لیگ قهرمانان که تعطیله تا آخرای بهمن، بقیه لیگا هم تعطیلات نیم فصله جز لیگ جزیره که اونهم بیشتر بازیاش طی روز برگزار میشه که من خونه نیستم اما فردا شب واتفورد با سوانسی بازی داره ... اما شما که همیشه نسبت به این مسئله معترض بودید یادتونه اون شب با دسته پارو به سقف منزلتون میکوبیدید که فک کردم زلزله اومده و از صدای بلند تلویزیون شاکی بودید حالا چی شده؟ _ بله شاکی بودم البته از صدای راه رفتنتون اما نیما به صدای تلویزیون شما عادت کرده و نیما با اون خوابش میبره الان چن وقته بد خواب شده قیافه من و مجید و بابک دیدنی بود...

همه ساکتیم و کسی نمیدونه چیکار کنه یا چی بگه  که یهو صدای باز شدن در و حضور دل آرام  جو رو تغییر میده  با تعجب ما رو نیگا میکنه و میگه چه خبره؟ مهربان میگه هیچی، میخواستن شب یلدا بگیرن که منتفی شد _ چرا؟ من یلدا رو دوست دارم تازه برای همه دارم بوکاجونیورز ریولن پلتاک کارائیبی با سس جزایر آنتیل درست کنم...

ٔ.....................................................................................................ٔ

انار دون شده، چیپس و ماست موسیر و قلیون چاق... نود نیگا میکنم البته با صدای خیلی کم چون دارم آهنگ گوش میکنم و بوکاجونیورز ریولن پلتاک کارائیبی رو مزه میکنم 

مست مستم کن جام و ببر بالا ...

امشب شب یلداست...