هفتگ
هفتگ

هفتگ

فرهنگ

چند روز پیش یه عکس سلفی از یه اقا پسر کنار برج ایفل  به دستم رسید .... و زیر عکس نوشته بود این آقازاده ... پسر احمدی نژاده که داره با پول منو وتو  حال میکنه ....

تو این چند روزه چند بار به طروق مختلف این عکس بدستم رسید ...

من چهره پسر احمدی نژاد دیدم  یه جوانک بسیجیه ... به هیچ ربطی به این عکس نداره .... کاری به اینکه پدرش پول مردم خورده یا نه ندارم

نکته ایی که برام جالبه اینکه مردم به چه سرعتی  چیزی رو که دوست دارند واقعیت باشه رو ... پخش میکنند

چند سال پیش هم یه ویدو  راجع به   سیب درختی اومد بیرون که میگفتند روی سیب یه ماده میمالند که سرطان زاست ... در حالی که من  به سبب شغلم میدونستم که  "چرنده  این ماده که با چاقو در میاره پرزه سیبه ....


زیاد از این ویدئو ها  و عکس ها زیاد منتشر میشه که هیچ مطالعه پشتش نیست  یه بنده خدایی انتن  ان اف سی مبایل که روی باطری مبایلهای  سامسونگ هست نشون میداد و میگفت از این طریق جاسوسی میکنند و غیره ....



اینکه یکی پیدا میشه یه چنین ویدئو های  میسازه  یا یه  خبر کذب در میاره .. یا یه جمله منسوب میکنه به کوروش ... شریعتی  و غیره اصلا چیز عجیبی نیست  خلاصه همه جور ادم  وجود داره ...


نکته عجیبش اینجاست که چرا با این سرعت فراگیر میشه .... فراگیر شدن این  قبیل ویدها نشان سطح فرهنگ ماست ....



چند روز پیش یکی از دوستان میگفت اول انقلاب خیلی مردم بی فرهنگ بودن ... عکس امام تو ماه دیدن ... تا ایت اله خمینی حرف میزد گریه میکردن .... و الان خدا رو شکر به واسطه این مبایلها  سطح شعور مردم رفته بالا .... نگاهی بهش کردم .... گفتم :


گمون نکنم .. این جور باشه ... فقط  بی فرهنگی ... مدلش عوض شده ....

ده اصل گاندی ...

1 - خودتان را تغییر دهید

" شما باید مظهر تغییری باشید که می خواهید در جهان ببینید. "

 

" به عنوان انسان بزرگترین دروغ ما در مورد توانایی مان در ساخت دوباره جهان نیست – این افسانه عصر اتم است- بلکه توانایی ما در ساخت مجدد خودمان است. "

 


اگر خود را تغییر دهید جهان خود را نیز تغییر می دهید. اگر شیوه تفکرتان را تغییر دهید می توانید احساسات و اعمالتان را تغییر دهید و بنابراین جهان اطراف شما نیز تغییر می کند. نه تنها به این دلیل که اکنون شما اطرافتان را با فکر و احساسات تازه ای می نگرید بلکه به این دلیل که این تغییر می تواند به شما کمک کند تا دست به عمل بزنید به شیوه ای که قبلا فکر آن را نمی کردید - یا حتی در مورد آن فکر هم کرده بودید - و غرق در الگوهای فکری قدیمی خود بودید.

اما مشکلی که با تغییر جهان بیرونی بدون تغییر خودتان با آن مواجه می شوید این است که وقتی به تغییری که شدیدا در پی آن بودید می رسید شما همچنان خود شما هستید. شما همچنان کاستی ها، خشم، منفی بافی، گرایش به تخریب خود و غیره را با خود به همراه دارید. بنابراین در این موقعیت جدید شما آنچه را که در آرزوی آن بودید نخواهید یافت زیرا ذهن شما هنوز انباشته از چیزهای منفی است و اگر تغییر بیشتری ایجاد کنید بدون اینکه کمی بینش نسبت به آن داشته باشید و از خود قبلی تان فاصله گرفته باشید ممکن است این حس بیشتر و قوی تر باشد. از آنجایی که خود قبلی شما علاقه به تفکیک چیزها، یافتن دشمنان و جدایی دارد ممکن است برای ایجاد مشکلات بیشتر شروع به تلاش کند و زندگی و دنیای شما را دچار کشمکش کند.

 

 

2 - شما تحت کنترل هستید

" هیچ کس بدون اجازه من نمی تواند مرا آزرده کند. "

 

 

احساس شما و واکنش شما چیزهایی است که همیشه به شما بستگی دارد. ممکن است یک روش نرمال و معمول برای واکنش در برابر چیزهای مختلف وجود داشته باشید. اما بیشتر مواقع راه های دیگری نیز وجود دارد.

شما می توانید اندیشه ها، واکنش ها یا احساسات تان را تقریبا در مورد هر چیزی انتخاب کنید. نباید هیجان زده شوید، رفتار اغراق آمیزی انجام دهید یا به صورت منفی واکنش نشان دهید. البته ممکن است همیشه و بلافاصله اینگونه نباشد. بعضی اوقات یک حرکت بدون تفکر انجام می شود یا یک تفکر کهنه نمایان می گردد.

وقتی بفهمید که هیچ چیز بیرونی نمی تواند احساس شما را کنترل کند می توانید به تدریج این اندیشه را به زندگی روزانه خود وارد و آن را تبدیل به یک عادت کنید. عادتی که می تواند به مرور زمان قوی تر و قوی تر شود. با اینکار زندگی بسیار آسان تر و دلپذیرتر می گردد.

 

 

3 - ببخشید و رها کنید

" شخص ضعیف هرگز نمی بخشد. عفو و بخشش نشانه قدرت است. "

 

 

" چشم در برابر چشم تنها باعث کور شدن کل دنیا می شود. "

 

 

جنگ با بدی با روش اشتباه، به هیچ کس کمکی نمی کند و همانطور که در نکته قبلی گفته شد، این شمایید که انتخاب می کنید چگونه واکنشی نشان دهید. وقتی این تفکر را هر چه بیشتر وارد زندگی تان کنید می توانید به طریقی دست به عمل بزنید که برای خودتان و دیگران مفید باشد.

 

 

شما می فهمید که بخشش و رها کردن گذشته باعث کمک به شما و مردم جهانتان می شود و صرف وقت در خاطرات منفی بعد از اینکه از آن تجربه درس گرفتید دیگر کمکی به شما نخواهد کرد. تفکر در گذشته فقط باعث می شود که شما بیشتر رنج ببرید و نتوانید در حال حاضر دست به عمل بزنید.

 

 

اگر نبخشید، به گذشته و یک شخص دیگر اجازه می دهید که احساسات تان را در دست گیرد. با عفو و بخشش خود را از این بندها رها کنید. بعد از آن می توانید کاملا روی مرحله بعدی تمرکز کنید.

 

 

4 - بدون عمل به جایی نمی رسید

 

 

" یک مثقال عمل بهتر است از یک خروار حرف. "

 

 

بدون اینکه دست به کار شوید کار خیلی کمی انجام می شود. البته اهل عمل بودن سخت و دشوار است. ممکن است مقداری مقاومت درونی وجود داشته باشد.

و همانطور که گاندی گفت ممکن است فقط حرف بزنید. یا به صورت بی پایان درس بخوانید و مطالعه کنید و فکر کنید که به سمت جلو در حرکتید. اما در زندگی واقعی نتایج کمی کسب کرده باشید.

 

 

5 - به این لحظه توجه کنید

 

 

" من نمی خواهم آینده را پیش بینی کنم. من می خواهم به زمان حال توجه کنم. خدا هیچ قدرتی برای کنترل لحظه دیگر به من نداده است. "

 

 

بهترین راه برای غلبه بر این مقاومت درونی که اغلب باعث می شود کاری انجام ندهیم این است که در زمان حال باقی بمانیم و تا حد امکان شرایط را بپذیریم. چرا؟

 

 

زیرا زمانی که شما در زمان حال به سر می برید در مورد لحظات بعدی که تحت کنترل شما نیستند، نگرانی ندارید و این مقاومت که از انجام هر گونه عملی جلوگیری می کند، قدرتش را در نتیجه تصور نتایج منفی در آینده – یا شکستهای قبلی- از دست می دهد و بنابراین راحت تر می توانیم هم وارد عمل شویم و هم بر زمان حاضر تمرکز کنیم و بهتر عمل کنیم.

 

 

6 - همه انسانیم

 

 

" من ادعا می کنم که یک شخص ساده و قابل اطمینان هستم که مانند همه انسان ها خطا می کنم. همچنین اقرار می کنم که آن قدر فروتنی دارم که به خطاهایم اعتراف کنم و قدم هایم را اصلاح کنم. "

 

 

" عاقلانه نیست که خیلی از هوش و درایت یک نفر مطمئن باشیم. درست این است که به خاطر داشته باشیم که قویترین ها ممکن است ضعیف عمل کنند و عاقل ترین ها اشتباه کنند. "

 

 

وقتی شروع به اسطوره ساختن از افراد کنید - حتی اگر کارهای خارق العاده ای انجام داده باشند - این خطر وجود دارد که دیگر نتوانید با آنها ارتباط برقرار کنید. ممکن است کم کم فکر کنید که شما هرگز نمی توانید به چیزهای مشابه آنها دست یابید زیرا آنها خیلی متفاوت هستند. بنابراین مهم است که به یاد داشته باشید همه ما گذشته از اینکه چه کسی هستم، انسانیم.

 

 

و من فکر می کنم لازم است از یاد نبریم که همه ما انسانیم و مستعد اشتباه. تعریف یک استاندارد غیر منطقی برای افراد فقط باعث ایجاد درگیری های غیر ضروری در دنیای شما و منفی بافی در وجودتان می شود.

باید به یاد داشته باشید که دوری از عادت بد خودتخریبی در اشتباهاتتان باعث موفقیت های بعدی می شود و به جای آن به وضوح می توانید ببینید که کجا اشتباه کردید و چه چیزی می توانید از این اشتباه بیاموزید و سپس دوباره تلاش کنید.

 

 

7 - پایداری

 

 

" ابتدا شما را نادیده می گیرند، بعد به شما می خندند، سپس با شما مبارزه می کنند و در آخر شما پیروز می شوید. "

 

 

پایدار و محکم باشید. در آینده مخالفت های اطرافتان کمرنگ و نابود می شود و مقاومت درونی شما و خودتخریبی که می خواهد شما را عقب نگهدارد و از پیشرفت تان جلوگیری کند روز به روز ضعیف تر می شوند.

 

 

دلیل این که گاندی در روش بدون خشونت خود موفق شد این بود که او و یارانش بسیار سرسخت بودند، آنها تسلیم نشدند.

موفقیت و پیروزی به ندرت با آن سرعتی که می خواهید به دست می آید. فکر می کنم یکی از دلایلی که افراد به آنچه که می خواهند نمی رسند این است که آنها خیلی زود خسته می شوند. زمانی که آنها فکر می کنند برای رسیدن به موفقیت کافی است معمولا به همان میزانی نیست که واقعا برای رسیدن به هدف لازم است. این عقیده اشتباه تا حدودی ناشی از جهانی است که در آن زندگی می کنیم. جهانی پر از قرص های جادویی که به صورت مداوم تبلیغ می شوند و به ما قول می دهند در طی 30 روز می توانیم وزن زیادی کم کنیم یا پول زیادی به دست بیاوریم.

 

8 - خوبی مردم را ببینید و به آنها کمک کنید

 

 

"من فقط به جنبه های خوب انسان ها توجه می کنم. از آنجایی که خودم بی عیب و نقص نیستم، علاقه ای به کشف خطاهای دیگران ندارم. "

 

 

" انسان دقیقا به اندازه ای بزرگ می شود که برای کمک به طرفدارانش تلاش می کند. "

 

 

" زمانی فکر می کردم رهبری با زور انجام می شود اما امروز معنای آن برای من همراهی با مردم است. "

 

 

بیشتر وقت ها افراد ویژگی های خوبی دارند و همچنین ممکن است بعضی ویژگی هایشان چندان خوب نباشد. اما شما می توانید تصمیم بگیرید که به کدام توجه کنید. اگر به دنبال پیشرفت هستید روی خوبی افراد تمرکز کنید. این کار باعث می شود که زندگی برای شما آسان تر شود همزمان که دنیا و روابط تان مثبت تر و دلپذیرتر می شود.

 

 

و زمانی که شما خوبی افراد را می بینید کمک کردن به آنها برای شما راحت تر می شود. با کمک به دیگران و با ارزش دادن به آنها شما فقط زندگی آنها را بهتر نمی کنید؛ در طی زمان آنچه را داده اید دوباره بدست می آورید و افرادی که به آنها کمک کرده اید ممکن است علاقه بیشتری به کمک به دیگران داشته باشند و در نتیجه شما با هم چرخه ای از تغییرات مثبت ایجاد می کنید که رشد می کند و قوی تر می شود.

 

 

با تقویت مهارت های اجتماعی تان می توانید شخص با نفوذی شوید و این چرخه رو به جلو را تقویت کنید.

 

 

9 - هماهنگ و قابل اعتماد باشید، خود واقعی تان باشید و تظاهر نکنید

 

 

" شادکامی زمانی حاصل می شود که تفکر، گفتار و کردار شما هماهنگ باشد. "

 

 

" همیشه بین اندیشه، گفتار و کردارتان هماهنگی ایجاد کنید. همیشه در پی پالودن ذهنتان باشید و خواهید دید که همه چیز درست خواهد شد. "

 

 

فکر می کنم یکی از بهترین نکات برای بهبود مهارت های اجتماعی شما رفتار یکسان و ارتباط بر اساس اعتماد است. به نظر می رسد افراد واقعا به ارتباط درست و اطمینان بخش علاقه دارند و زمانی که اندیشه، گفتار و کردار شما در یک راستا باشد به لذت درونی بالایی می رسید. شما در مورد خودتان احساس قدرت و شایستگی می کنید.

 

 

زمانی که افکار و گفتارتان در یک جهت باشد در ارتباطات خود را نشان می دهد. زیرا اکنون آهنگ صدا و زبان بدن با کلمات شما – که عده ای معتقدند 90 درصد ارتباط است- هماهنگ است. وقتی این هماهنگی نمود پیدا کند افراد علاقه مند می شوند که واقعا به آنچه می گویید گوش کنند و شما بدون هیچ گونه ناهماهنگی، پیام های پیچیده و یا شاید تا حدودی نادرست با دیگران ارتباط برقرار می کنید.

 

 

همچنین اگر اعمال شما با آنچه فکر می کنید و بر زبان می آورید یکسان نباشد کم کم باور خودتان و کسانی که به شما ایمان دارند در مورد آنچه می توانید انجام دهید خدشه دار می شود.

 

 

10 - رشد کنید و به تعالی برسید

 

 

پیشرفت مداوم قانون زندگی است، و کسی که همیشه به دنبال حفظ عقاید خود است تا پایدار و استوار به نظر برسند، خود را در جایگاه غلطی قرار داده است.

 

 

شما همیشه می توانید توانایی ها و عادت هایتان را بهبود ببخشید و خود را مجددا مورد ارزیابی قرار دهید. شما می توانید درک عمیق تری از خود و جهانتان بدست آورید.

 

 

مطمئنا ممکن است گاهی ناپایدار و نامطمئن به نظر برسید یا اینکه ندانید چه کار دارید می کنید. ممکن است در هماهنگ عمل کردن و برقراری ارتباط مطمئن مشکل داشته باشید. همانطور که گاندی گفت ممکن است خود را در موقعیت اشتباهی قرار دهید. جایی که شما سعی می کنید نظرات و عقاید قدیمی تان را تقویت کنید یا به آن ها بچسبید تا محکم و استوار به نظر برسید در حالی که می دانید یک جای کار اشتباه است؛ که البته بودن در چنین جایگاهی دلچسب نیست. رشد و بالندگی گزینه بهتر و شادتری برای انتخاب است.


بخشیدن

نمیدونم یادم نمیاد از کدوم امام این حدیث نقل شده بود ... ولی  معنی حدیث این بود که گناه  نکردن آسان تر از توبه کردن است ....و کسی که مثلا مال حرام خورده باید گوشتی که از خوردن مال حرام به تنش نشسته، آب کنه تا توبه اش پذیرفته بشه ...... ..


می خواستم بگم  تو زندگی روز مره و در هنگام بخشیدن این و اون هم این حدیث باید مد نظر داشته باشیم ... 

اساسا فقط میشه شخص  " نادم " بخشید و ندامت به زبان و اینکه  بگه من متاسفم  و گفتن کلمه شرمنده  نیست ...   آدم پشیمون  باید از فکر کردن راجع به کاری که کرده عرق شرم رو پیشونیش بشیه ..... 

البته شما میتونید از همسرتون  .. همکارتون ... بچه تون ... دوستون .. به خاطر کاری که کرده بگذرید و بهشون بگید که اون هارو بخشیدید ... ولی اگاه باشید این عمل شما بیشتر ضعف شخصیت  احساس نیاز  و وابستگی به اونهاست ... و کلا هر اسمی میشه روش گذاشت جز بخشش ....


یادتون باشه تو زندگی ...  وقتی خیلی از این مدل بخشندگی ها انجام میدید ... و قطعا طرفتون اصلاح نمیشه ... اون موقع به اساس فلسفه بخشیدن شک میکنید  در حالی که طرف شما اساسا نادم و پشیمون نبوده تا اصلاح بشه و شما هم  بخشش واقعی انجام ندادید تا روحتون آروم بشه و شیرینی شو تو زندگیتون حس کنید 




آخر هفته خوبی داشته باشید ...

تعظیم

دیروز  داشتم می رفتم  خونه مادر خانمم  ... هانا گفت منم میام ....لباس عروس تنش بود و یه طور سفید هم رو سرش ، فرصت تعویض لباس نداشتم  ... بهش گفتم همون جوری بیاد ... یه دم پایی پاش کردم رفتیم پایین ... دم ماشین که رسیدیم درب عقب باز کردم  که هانا سوار بشه اومد سمت من گفت " دولا شو "     گفتم جانم ...   گفت " دولا شو دست بزار روی سینه ات  مگه نمی دونی من پرسس ام " فهمیدم منظورش تعظیم کردنه ....تعظیم کردم و سوارش کردم  .. توو  ماشین بهش گفتم این حرکت  دولا شدن ... اسمش  "تعظیم کردن  :هستش   ...

هانا کمی فکر و گفت بابا : تعظیم یعنی چی ؟ ..... منم که نمیدونستم چی باید بگم گفتم  یه جور احترام گذاشتن و سلام کردنه    به کسانی که خیلی دوستشون داریم  و آدمهای بزرگی هستند .....گفت برای همین پرنس به سیندرلا  تعظیم میکنه چون خیلی دوستش داره .... منم که مشغول رانندگی  بودم ... گفتم آره بابا ....


کمی فکر کرد و خیلی جدی  گفت ... پس چرا تو به مامانم تعظیم نمی کنی ......؟؟؟؟؟؟؟




بی پولی

یه سری از خلقیات بر اثر تربیت نا محسوس خانواده و محیط تو آدم شکل میگیره ...این خلقیات قسمتی از وجودته و در زمان کودکی و در خیلی از موارد حتی در بزرگسالی  خارج از این زاویه دید  نمیتونی متصور بشی .... و اگه کسی هم پیدا بشه که چیزی مخالف اون عقیده بهت بگه بشدت باهاش برخورد میکنی .... 

یکی از اون موارد  نوع نگاه به کسانی هستند که از شما وضعیت مالی بدتری دارند .... من در خانواده ایی بزرگ شدم  که توش یاد گرفتم  وضعیت مالی خانواده   اطرافیان و دوستانم نه چک کنم  نه برام مهم باشه  ... و اگه میدیدم کسی این کار رو میکنه احساس میکردم که داره گناه میکنه و میره جهنم ....البته به نظر من اون زمان سال 61 تا 67 که دبستان می رفتم زیاد این چیزها هم مد نبود .... ولی مهناز میگه بوده به چشم تو نمیومده ....

ولی خوب یادمه که اگه کسی این کار رو میکرد به شدت از طرف بزرگ ترها محکوم میشد 

مثلا یادمه دبستان که بودم یکی از بچه ها یه کاپشن خریده بود به رنگ قرمز جیغ ...که در ان زمان که همه چی خاکستری و مشکی بود و کله همه بچه ها رو کچل میکردن این خیلی تو چشم بود  خلاصه به خاطر کاپشن کارش به دفتر کشید و  به پدر و مادرش تلفن کردن و از فردا دیگه اون کاپشن نپوشید ... البته من اون زمان فکر کردم چون دخترونه است  باهاش بر خورد کردن .... ولی الان که فکر میکنم می بینم به خاطر حسادت بچه های دیگه جلوی این کار رو گرفتن ...  

تازه اگر هم همچنین حسی میون بچه ها بود .. اگه بروز میکرد به شدت از جانب پدر و مادر و معلمان برخورد میشد و به آنها متذکر می شدن که چه انسانهای بد هستند که اینطوری فکر میکنند ....

تو اون دوران برای من یکی لااقل بی پولی عیب نبود .... 

چند وقت پیش .... 

خونه پدر من تو خیابان هفتم شهرارا است دقیقا  دو قواره مانده به نبش خیابان شهرارا ...  پدرم تلفن کرد که صبح زود  برم دنبالش که بریم آزمایشگاه  ... 

رسیدم دم خونه شون ... پدرم هنوز اماده نشده بود یه یک ربع تو ماشین جلوی در نشستم  تا ایشون تشریف بیارند ... 

یه موتور سیکلت که یه پدر  40 یا 45 ساله و یه دختر بچه 14 ساله سوارش بودن امد نبش خیابون تو پیاده رو نگه داشت ... پدر از موتور پیاده شد روی دخترشو  که خیلی هم عجله داشت  بوسید ....جلوش زانو زد  دکمه های مانتوشو درست کرد ... کوله رنگی رنگی دخترشو از رو دسته موتور اویزان بود رو کول دخترش انداخت  خداحافظی کرد ... دختر بدو بدو رفت ...  تنها احساسی که اون لحظه به من داد اینکه دختره خیلی دیرش شده و الان که زنگ مدرسه بخوره .... 

پدرم اومد سوار ماشین شدیم راه افتادیم از کوچه خارج شدم ... وارد کوچه نهم  کوچه بالایی کوچه پدرم  شدم  که ترافیک بود یه مدرسه راهنمایی دخترانه اونجا بود و اولیا محترم برای رسوندن عزیز دردونه هاشون  دوبله و بعضا سوبله پارک کرده بودن ... 


بازم متوجه نشدم ... 


کارم تا ظهر  طول کشید ... ظهر بر خلاف همیشه ناهار رفتم خونه ...

مهناز خورشت بادمجون درست کرده بود خیلی دوست دارم مهناز هم انصافا این خورشت خوب درست میکنه ....

شروع کرد م خوردن ... که مهناز گیر داد به غذا خوردنم ... که چقدر تند می خوری چقدر  می خوری شکمت مثل زن حامله شده ..بعد هم گیر داد به سر و ریختم که چرا لباس برای خودت نمی خری ...  گفتم ول کن بابا گفت ...

گفت یعنی چی چند صبا دیگه میخوای بری دنبال بچه ات دم مدرسه ... هانا  خجالت میکشه ....

اینو که گفت انگاری .... تازه معنی اتفاق های صبح  فهمیدم ... تازه فهمیدم برای چی  پدر موتور سوار بچه شو یه کوچه پایین تر پیاده کرد تازه فهمیدم دختر عجله نداشت که بره مدرسه عجله داشت که از باباش جدا بشه .... 

یه غصه بزرگ افتاد تو دلم یه بغض تلخم  گلمو چسبید ... مهناز فکر کرد بهم بر خورده سعی کرد از دلم در بیاره ... ولی انگار حرفهاشو نمی شنیدم ... غذامو  تموم کردم یه خنده تلخی تحویلش دادم رفتم جلوی تلویزیون خیره شدم به صفحه تلویزیون ...

دلم می خواست گریه کنم فقط نمی دونستم به حال اون پدر یا به حال سادگی خودم ....




ببخشید امروز بیرون بودم ... مبایلم هم شارژ تموم کرد و به اینترنت دست رسی نداشتم .... یه پست قدیمی برای سال 91 انتخاب کردم ....  تا امروز پیش تون دست خالی نباشم ... 


دعا

خدایا تو خدای همه انسانهایی .... ما انسانها بین خودمون مرز کشیدیم .. مسلمون و یهود ....عرب و عجم ....ایران و عراق .... اروپا و آمریکا .... من تکه ایی از تو ام کمک کن مثل تو باشم .... کمکم کن بتونم بی مرز دوست داشته باشم .....


خدایا من و خانواده ام را  از تهمت و غیبت و دروغ دور نگه دار....


خدایا منو به وظایفم ... مشتاق کن


صبر و لبخند در کنار هم عطا کن


خدایا جنگ و خشک سالی از ما دور کن ....


خدایا از این که هستم بی پول ترم نکن ....


خدایا دستم بگیر تا دستگیری کنم ....






+ ذوستان اگه لطف کنید تو کامنهای این پست دعا بنویسید ...ممنون می شم ..

امشب اخر شب میخوام میزبان  دعاهای شما باشم



بد نبودم .....

تو محل کار من تا چشم کار میکنه راننده هایی هستند که منتظر تخلیه ماشین شون هستند ... بعضا باراز که خراب باشه تا 48 ساعت کنار ماشینشون  بی کارند و تو این فاصله یا آچار به دست ماشین تعمیر میکنند یا به قِر و فِر ماشین میرستند .... خب دست فروش ها هم بیکار نیستند و میوون این ماشین ها میچرخند و جنس می فروشند یکی از این دوره گرد ها که کار و بارشون هم خیلی سکه است ... خوش نویس هایی هستند که پشت تریلی و نیسان و کامیون می نویسند ... 


چند روز پیش یکی از همین خوش نویس ها داشت جلوی حجره کار میکرد ...  رفتم کنارش یه یه ربعی به کارش خیره شدم ... 


کارش که تموم شد گفتم استا یه سوال بپرسم گفت ... با صدای گرمی گفت  ها ... بپرس 


گفتم بهترین جمله ایی که تا حالا نوشتی و خود خیلی خوشت اومده چی بوده ....


کمی فکر کرد ... یه آه جان سوزی کشید گفت .... " یه گِل پخش کن یه کامیون نوشتُم :  " بد نبودم " ... رو   اون طرفی نوشتُم  " بلد نبودم " 



دوباره یه آه کشید گفت  این داستان زندگی خیلی  ماهاست ... فقط اگه یادمون داده بودن چجوری حرف دلمونو بزنیم  ... چجور پا رو غرورمون بزاریم خیلی دل ها نمیشکستد .. خیلی زندگی  بهم نمی ریخت .....



سری تکون دادم ازش دور شدم .... تمام امروز به این مرد فکر کردم .... 



امروز سعی کردم زندگی این مرد  خیال بافی کنم .... تجسم کنم و حدس بزنم چی از دست داده .... تا غرورش حفظ بشه .....

دیدم داستان زندگی این مرد.. یا جمله ایی که گفت داستان زندگی همه ماست در سطح های مختلف برای بعضی مثل این مرد عمیق و واضح برای خیلی از ما زیر پوستی  جان کاه .....




آخر هفته خوبی داشته باشید ....

آرزو

چند وقت پیش ، تو یه روز کاری شلوغ تو بانک پشت باجه داشتم  کارهای بانکی انجام می دادم که  یهو  مبایلم زنگ زد


شماره آشنا نبود یه شماره تلفن ثابت بود  ... یه مقدار پول جلوی باجه پهن کرده بودم که تحویل ،تحویل دار بانک بدم و یه چشمم به پولها بود و داشتم تند تند حواله بانکی مینوشتم ... تلفن که زنگ خورد گوشی رو گذاشتم بین کتف و گوشم ... بدون سلام کردن  محکم گفتم " بلـــــــــه "


پشت خط صدای دخترم ( هانا ) اومد  گفت " سلام  بابا "  ... لحن صحبتم عوض کردم ... کمی نگران شدم  چون اون ساعت روز هانا باید تو مدرسه می بود فکر کردم مریض شده .. گفتم جونم بابا چیزی شده ...

گفت نه بابا امروز روز پدره ... با گلناز جون ( مربی مدرسه ) داریم بازی میکنیم صدای شما رو پخشه میشه به بچه های بگی آرزوت چیه ؟ 


یه لحظه گیج شدم سریع گفتم بابا سلامتی شما آرزومه ....

هانا با استرس خاصی گفت : نه بابا این قبول نیست ...صدای گلناز جون میاومد که بلند بلند میگفت : آرزو راجع به زندگی خودتون چیزی که دوست دارید بهش برسید .... 


هی فکر کردم چیزی به ذهنم نیومد ... هانا دوباره با استرس گفت " بابا بگو دیگه "  ....  باز چیزی به ذهنم نیومد دوباره  مثل دیوونه ها گفتم بابا سلامتیت چیزی به ذهنم نمیرسه ... صدای گلناز جون اومدکه به هانا  گفت اشکال نداره خاله ... بعد هم گوشی بدون خدافظی قطع شد .....



همینطور گوشی زیر گوشم بود و خودکار تو دستم بود خیره شده بودم تو چشم متصدی بانک ...   صدام کرد به خودم اومدم و کارمو انجام دادم و  اومدم بیرون  .....یه نگاه به پراید درب و داغونم انداختم دور تا دور ماشین خورده ولی برام اصلا مهم نبود تا اون روز ...

من آرزوی برای خودم ندارم ... نه از این آرزوهایی که برای سلامتی وجامعه و جهان و انسانیت هست نه .... یه خواسته یه چیزی واسه خودم .....

 این بنده خدا "  مهناز " چند باری بهم گفته بود که ادم بی ارزو ... زندگی نمیکنه ... فقط زنده است ولی تا اون روز که هانا بهم زنگ زد خیلی دقیق نشده بودم ...




الان سه ماه تصمیم دارم آرزو داشته باشم .... 

ولی به این راحتی نیست ... من الان توان مالی اینکه اکثر آرزوهای دوران جوانی مو برآورده کنم دارم .... ولی دیگه هیچ کدومشون برام جذاب نیست ...تازه فهمیدم برآورده شدن آرزو پول نمی خواد انگیزه می خواد


چند روز پیش یه تصمیم  گرفتم و می خوام پاییز اونو اجرایی کنم 


تصمیم گرفتم چهرمو عوض کنم ... یعنی پلک مو بردارم پیشونی مو بکشم فک مو عمل کنم ... کلا بکوبم از اول بسازم ....

البته میدونم تو سن 40 سالگی کمی احمقانه به نظر میاد ....ولی خب میخوام بکنم شاید دارم عقده های دوران جوانی در میارم از دلمدولی به هر صورت مایلم که این کار رو بکنم...

  البته هنوز تصمیم صد در صد نیست وبستگی به کامنتهای این پست داره ...


نظرتون چیه ....

بزارید از خودم یه عکس آپ کنم ....تا بهتر نظر بدید

وبهتون این اطمینان میدم از هیچ کامنتی ناراحت نمی شم پس راحت باشید


راستی اگه دوست داشتیید از آرزوهای خودتون بنویسید