هفتگ
هفتگ

هفتگ

جمله

بزارید امشب چند تا جمله هر چند تکراری بگم  و این بار ازش رد نشیم  ، مکث کنیم و  بهش فکر کنیم و تو زندگی جاری مون تصورش کنیم 


۱ .  هر آدمی   برآیند  پنج تا آدم اطرافشه ....


البته منظور  پنج تا آدمی که دوست داریم نیست منظور آدمهای که هر روز باهاشون دم خوریم ..  و حرف می زنیم ....

مثلا من با اینکه بابک اسحاقی و محسن باقر لو  رو دوست دارم  ولی با پسر خاله ام  که همکاریم ، دم خورم ....


۲ . اگه  ویروسی بیاد تو دنیا و همه و همه رو بکشه و فقط و فقط شما زنده بمانید... زنده بمانید و مالک همه چیز روی زمین بشید ... همه خونه ها همه ماشین ها و همه کارخونه ها ....و همه فروشگاهها ....

بازم مینویسید  ... چی می پوشید ... چه ماشینی سوار می شید ...

سفر معنی داره ...انگیزه زندگی چقدر تغییر می کنه ...جمله هایی مثل شخصیت ، ادب ، باحال ، چه معنی پیدا می کنند 


۳ .   چند تا مورد دیگه  تو ذهنم هست  ولی پست  خیلی  طولانی میشه باشه واسه دفعه بعد ...



پولدار شدن

چند روز پیش  با یکی از دوستان صمیمی  دوران مجردیم   یه قرارگذاشتم  و رفتیم  بیرون ...  ما دو تا یه  هفت یا هشت سالی خیلی با هم صمیمی بودیم  بعد اون خیلی ناگهانی ازدواج کرد و رفت هند و من هم ازدواج کردم .

 خیلی از حال هم با خبر نبودیم .. یه هرزگاهی تو فیس بوک   خبری  از هم  می گرفتم ....  حالا بعد ده سال  دو تایی رفتیم رستوران .... 

من همیشه به این رفیقم  احساس ویژه ایی داشتم  .   همیشه  به خاطر جسارتی که تو زندگی  داشت تحسینش می کردم ...  ریالی تو جیبش پول نداشت ولی حاضر نبود جایی کار کنه  که دوست نداره ...  همیشه و در هر شرایطی دنبال آرزوهاش بود  ...    برای همین  نمی شد آینده روشنی بذاش تصور کرد ..

حالا  بعد ده سال    فرصتی شد  و نشستم پای حرفش ....

طراح  زیوآلات شده .... درآمدش  خیلی خوب بود ....   و نگاهش به زندگی همون جوری بود که ده سال پیش بود ... همچنان پر انرژی و دنبال رویاها بودن ...

فقط کافی ده دقیقه پیش این مرد بشینی  تا  حس بهتری نسبت به دنیا پیدا کنی ....

تو رستوران .... یه حرف خیلی جالبی بهم زد که اصلا  واسه گفتن همین حرف این پست نوشتم ...

من از سختی کار و شرایط بد اقتصادی می گفتم .... دست گذاشت رو شونه ام گفت  آرش جان ... پولدار  شدن  خیلی  سخت نیست  به مراتبط از دکتر شدن و مهندس شدن آسون تره ....چون ایده ها و راه های خیلی متفاوتی  وجود داره که پشت هر کدومش  بگیره و بری جلو به پول می رسی ... برای همین این همه  پولدار تو تهران داریم ...   دنبال ایده باش  دنبال علاقه هات باش .... 

بهش می رسی .... 

سریع بهش گفتم ایده دارم    ... تصمیم دارم  برم  تو کار واردات میوه های استوایی به ایران ....  متتظر تاییدش بودم ...

برگشت گفت این کار که دلالی ...  منظور من این نیست .... برو یه چیزی  خلق کن .... برو یه کاری کن  که کنار این کارت  یه چیزی از تو برای  جامعه ات بماسه ....  بعد گفت  مثلا  میوه ارگانیک ایجاد کن  . پولی که از این راه میاد تو جیبت قابل مقایسه با پول دلالی نیست حتی اگه کمتر باشه ....





تله های کلامی

هفت یا هشت ساله بودم که با اولین چالش  ایدولوژی زندگیم روبرو شدم ...   نمی دونم کدوم یکی  از بچه های محل بهم گفت . آیا " خدا می تونه یه سنگی بسازه که خودش زورش نرسه که بلندش کنه ... "  من شاید چند ماه این دق دقه  زندگیم بود و شاید  باور نکید کلی از خدا  و دین و نماز و... این جور مسائل  دلسرد شدم ...  بزرگتر که شدم  توضیح جالبی از یکی از معلم هام گرفتم .... اون برام توضیح داد که خدا به علت  خارج بودن از زمان و مکان  جسم نداره ...بعد که خوب تو صورتم  نگاه کرد و دید دارم مثل منگولها بهش نگاه می کنم  و چیز خاصی از حرف هاش دستگیرم نمیشه ....نکته جالبی و گفت : ایشون گفت :  این جور طرح سوالها یه  جور انحرافه یه جور بی راهه ذهنی یه جور    "تله کلامیه "   که وقتی تو دامش بیفتی جلو  پیشرفت ذهن تو می گیره ...و نا امیدت می کنه ..

چند روز پیش با خودم فکر می کردم که از این تله های کلامی و فکری تو زندگی ما بسیاره ،  البته  ورژن پیشرفته تر و  نا محسوس ترش ....

بارزترینش همین  حساب کتاب راجع به بخت و ازدواج که بین  دختر خانم ها شدیدا    رایجه ...

دختره با خودش میگه باین قیافه و با این وضعیت مالی  و این فک و فامیلی که من دارم  امکان نداره  از ایِن گزینه بهتر گیرم بیاد  .... حرف هاشم بی راه نیست  شما هم که پای صحبتش بشینی  حساب و کتاب کنی به این نتیجه می رسی ... این جوری  میشه که بجای دنبال کردن آرزوهاش و اهدافش   دنبال شوهر و  ازدواج و تشکیل زندگی می افته .... میشه دختر خوب خونه  تا خواستگار  بیاد یا می افته دنبال   ایجاد جاذبه های جنسی با عمل کردن و آرایش کردن و یا متقاعد کردن دوست پسرش برای ازدواج .....هر روز پوچ تر و هر روز نا امید تر

در دوران جوانی ،  که باید تمام وقت و انرژی شو بزاره برای  مطاله و تحصیل و رسیدن   اهداف و آروزهاش  می زاره برای آرایشگاه و  کافی شاپ .......و یا درست کردن قرمه سبزی و حرف خاله زنکی ....

این بلای که سر اکثر دختر خانم ها میاد .... فقط و فقط بخاطر ورود به  این جور تله های کلامی و ذهنی ...

از این جور افکار و صحبتها فراری باشید ... هر کی هر چی گفت ... آینه هر چی گفت ... بگید هر چی خدا بخواد 


من  خیلی  محکم  خدمت دوستان دم بخت عرض می کنم   :

آینه ها راجع به چهره شما دروغ می گن ...

حساب و کتاب ذهنی شما شر و وری بیش نبست  

پی زندگی و  آرزوهاتون باشید فرض کنید قرار نیست هیچ وقت ازدواج کنید...کامل باشید و  اهدافتون  دنبال کنید ...  مطمن باشد در مسیر تحقوق اهداف تون   اشخاص بی شماری جلو پاتون زانو می زنن و تقاضا ازدواج می کنند اشخاصی که  ذهنشون و فکرشون و آرزوهاشون شبیه شماست چون تو مسیری با شما  آشنا شدن که مسیر اهداف شما بوده ..

من به چشم دیدم  ... 

شما هم خواهید دید ...



دوستتون دارم  ..

آرش پیرزاده 





چالش چهل سالگی


 40 سالگی  به نظر من، نقطه  عطفه زندگیه ...

40 سالگی پایان جوانی  و آغاز میان سالیه ...

40 سالگی تکلیفت با همه چی روشنه هر چی قرار بود بشی .... شدی دیگه .... 

40 سالگی هر عشقی  تو دلت بود هر فکری تو سرت بوده یا  باید به انجام رسیده باشه یا باید قیدشو  بزنی ...

40 سالگی  دیگه وقتشه  که  به فکر سلامتیت باشی  مواظب رژیمت باشی  مرتب آزمایش بدی  که از دست و پا نیفتی ....


خوب  طبعا من چند تا دوست دارم  که اونام چهل ساله شدن یا  توو  سال 95 چهل ساله  میشن ... چند روز پیش  با رفقا جمع بودیم تصمیم گرفتیم  امسال دسته جمعی  یه کار عجیب کنیم که خاطره اش برای همیشه تو ذهنمون بمونه  .....


قرار هر کسی پیشنهادی بده .....

پیشنهادهایی که تا الان  شده  خدمتون عرض می کنم شما هم اگه پیشنهادی  بر ای 4 و 5 تا مرد چهل ساله دارید دریغ نفرمایید ِ

توجه داشته باشید باید خاص باشه و تا به امروز انجامش نداده باشیم 


1. کمپ  زدن   دو  یا سه روزه تو دل طبیعت 

2 . کرایه هواپیمای شخصی و سفر از مهرباد تا نمک ابرود 

3 . چتر بازی 

4 .  پرش از ارتفاع با طناب 

5. خرید یه تکه زمین تو یه دهات به صورت شریکی و نگه داشتن اون تا کهن سالی و عشق و حال هفتگی در آن 

6 . خال کولی 

7 . سفر به بلاد خاور دور و خیانت کردن به همسراهامون فقط برای یکبار ....

8 . پارتی  خفن با دعوت دوستان از کودکی تا به امروز در یه  باغ 

9. ساختن یه تیکه فیلم از خودمون 

10 . ....شما بگید 




کادو

امسال  بابا ندارم ..... به همین سادگی .... خیلی هم سخت نیست  رفتن عزیزان مثل یه زخم   نیمه خوب شده است    تا بهش دست نزنی ..... درد نداری 

پارسال هم که بابا داشتم .... شعور نداشتم ...   اکتفا کردم به خرید یه دستگا بُخور سرد برای اتاقش ...    پول خرجش کردم    چیزی  صدها برابر من داشت و اراده می کرد از اون دستگاه بهتر می خرید .....  

  یه عکس باهاش نگرفتم ....

 کاش به جای کادو اون روز بجای 9 تا 12 شب از ظهر می رفتم اونجا .... بیشتر خوشحال می شد گمونم ....   


البته 

 خوب که فکر می کنم  شعور ذاتیه ..

 یا حاصل تربیت از کودکی 

چون امسال مامان داشتم  ولی  عکس نگرفتم ...

امسال

هانا برام پیرهن خریده دو روز با مامانش پچ پچ میکنه سورپرایزم  کنه ...

می دونید چی فکر می کنم.

حقم اینه   بیاد کادمو مثل سگ پرت کنه جلوم ...بعد   بدو بدو بره تو اتاقش  بازی کنه .....


 واسه کسی که دوستش دارید زمان بزارید

   " پرستیدن "  با  " دوست داشتن "  فرق داره ...

استاندارد

اینکه  بیکاری تو ایران غوغا می کنه .... حرفی نیست .... اینکه مردم با بدبختی زندگی می گذرونن  درسته ....

ولی به نظرم استاندارد های زندگی در ایران تغییر نکرده و اصلا با سطح در آمد مردم منطبق نیست ....

نمی دونم جمله فنی و آماریش چی میشه ....

مثلا تو ایران کسی که یه خونه توو یه   50 متری مستجر  باشه و یه ماشین پراید قسطی   زیر پاش باشه  و از عهده  قسط و اجاره خونه اش هم بر بیاد..... از دید جامعه انسان موفقی ارزیابی نمیشه و احساس فقر می کنه ... همین خط فرضی که در جامعه ما حکم فرماست .. باعث میشه اون شخص احساس خوبی به زندگی نداشته باشه در حالی که مشکل خاصی هم تو زندگی نداره

 فقط برای رسیدن به استانداردهای فعلی جامعه زمان زندگی و تفریحشو تبدیل به زمان کار و جون کندن می کنه ... 


مخصوصا قشر متوسط جامعه ما که تلاش خیلی  بی فایده ایی  دارند برای رسیدن به  قشر بالاتر ... در حالی که در شرایط فعلی شون هم همه چیز اوکیه ....


مثلا  من شنیدم استاندارد زندگی تو کشورهای مثل چین و ... اتاقه  نه خونه 

کسی که اتاق داشته باشه  اوکیه .... احساس فقیری نمی کنه ....


شاید بهتر باشه تو کشور ما هم کمی استانداردهای زندگی تغییر کنه 

استاندارهای  مسکن ... ازدواج .... ماشین ..... و.....و حتی تفریح و مهمانی ...

پیوند

چند روز پیش  توو یه سایت پزشکی خوندم  که تا سال 2025 پیوند"  سر " ممکن میشه ..... 

گذشته از بحث های فقهی و حقوقی که پیش  میاد 


داشتم فکر می کردم    چرا می گن  پیوند سر  چرا نمی گن پیوند  " تن " اصلا اساسا  وقتی می خوان  این کا رو کنن  اهدا کننده  عضو کیه  ؟ گیرنده کیه ؟ ....  کدومشون زنده   می مونن کدومشون می  میرن ؟     


جالب میشه ..... نه 

مسعود طیب

1.


جَلَسَت/جَلَسَت والخوفُ بعینیها/تتأمَّلُ فنجانی المقلوب/قالت: یا ولدی.. لا تَحزَن/فالحُبُّ عَلیکَ هوَ المکتوب/الحُبُّ عَلیکَ هوَ المکتوب

چقدر محتاج این لاتحزن بودم بانو،کجا بودی اینهمه سال،بنشینی،نگاهم کنی بگویی لاتحزن بگویی یاولدی بگویی: قد ماتَ شهیداً/من ماتَ على دینِ المحبوب.

نشسته ایی به تماشای مسابقه ی عرب ایدل من خسته و بی حوصله از این همه رنگ این همه اغراق این همه نمایش،غرق عوالم خودم شده ام.حرف های شرکت کنندگان و داوران را برایم ترجمه می کنی،گوش نمی کنم.شعر نزار را اما به جا می آورم.

یا ولدی، یا ولدی/بصرت،بصَّرتُ.. ونجَّمت کثیراً/‌لکنّی.. لم أقرأ أبداً فنجاناً یشبهُ فنجانک/بصرت،بصَّرتُ.. ونجَّمت کثیراً/لکنّی.. لم أعرف أبداً أحزاناً تشبهُ أحزانک.

بسیار دیده ام و گردش ستارگان بسیار خوانده ام،اما هرگز نخوانده ام اندوهی شبیه اندوه تو.

نگاهت می کنم.دست از ترجمه کشیده ایی،قهوه ات دارد سرد می شود و گر گرفته ایی روی پایت می زنی.وقت هایی که کبوتر احساست اوج می گیرد به زبان مادری حرف می زنی /عیناها سبحان المعبود/پای چشمهات موجی می آید و برنمی گردد.می گویی می فهمی چه می گوید؟می فهمم بانو!دارد ذکر رکوع می گوید.سبحان المعبود.خالق چشمهات،خدا به خیر کند.عرب وقتی بسیار تعجب می کند می گوید سبحان الله. عرب وقتی می خواهد بسیار صبوری پیشه کند می گوید سبحان الله.

الحب سیبقى یاولدی/عشق زبان نمی شناسد بانو می فهمم،عشق می ماند عزیز دلم./با وجود همهء سرگذشت ها/ با وجود اندوه ساکن در شب و روز/و با وجود باران ها و طوفان ها/عشق می ماند فرزندم.

فرزندم عشق زیباترین سرنوشت ها باقی خواهد ماند.

داوران مسابقه از جایشان بلند شده اند،تو شعر را از بر می خوانی،با دستانی که هوای اطرافت را می شکافند،می رقصند./والشعر الغجرى المجنون یاسافر فى کل الدنیا/ می رقصی و موی کولی و آشفته ات به همه ی دنیا سفر می کند.شعر برای من سروده شده.شعر دارد تو را وصف می کند معشوق!

مفقود.....مفقود....و هر کس بخواهد به تو برسد،مثل من در همه ی این سالها ،گم می شود.غرق می شود.

فحبیبة قلبک یاولدی لیس لها أرض أو وطن أو عنوان/پسرم معشوقت نه جغرافیایی دارد نه سرزمینی نه نشانی.

بگو چرا بانو پس من اینهمه خراب و پریشان..بگو هر کس که اوصاف محبوب دلش این باشد باید احوالش حال و هوای این سالهای من بشود بانو.بی راه پریشان تو نبوده ام بانو.

ترانه تمام می شود.باید بروی بخوابی.صبح دادگاه داری.می گویی من می روم بخوابم یا ولدی.من را در زمین و آسمان رها می کنی.تنها می مانم با فنجان قهوه ات.تنها می مانم با موهای کولی ات.با موجهای چشم ات.با سبحان المعبودهای نگاهت.می گویم من باید برای فردای وبلاگ یک چیزهایی بنویسم حبیبتی!

از اتاق خواب صدای عبدالحلیم حافظ مستم می کند.کنسرت است.جمعیت همصدا تکرار می کند حالم را.....مفقود......مفقود....مفقود.....


2.


سلام.نامه نوشتن توی این روزگاری که صدا به صدا نرسیده پیغام ها می رسد خیلی محلی از اعراب ندارد. اما دلم خواست.دلم خواست بگویم چطوری؟خوبی؟حال و بالت خوب است؟خوش می گذرد؟دلم خواست بگویی خوبم. همه چیز خوب است. بی تو فقط می گذرد.اینطوری در به در محبت کردن هاتم.این طوری خراب یک فنجان چای و لبخندم. یک دست روی دست گذاشتن دو نفری.از سر بلا تکلیفی.از سر بی تکلفی.اصلن گمانم آدم وقتی دلش می خواهد باهاش حرف بزنند، حالش را بپرسند، نوازشش کنند، از این کار ها می کند.من هم آمدم قلم کاغذ کردم و نوشتم خوبی تا بعد بنویسم: اگر حال ما خواسته باشی باید بگویم که.....

اگر از حال ما خواسته باشی باید بگویم که..._یک عمر دلم خواست نگاه کنم توی چشم هات و به جای خواسته باشید بگویم خواسته باشی.جای خسته نباشید بگویم خسته نباشی. جای خدانگهدار بگویم قربانت.تصدقت.فدات._اگر از حال ما خواسته باشی باید بگویم که خوبم.مختصر و مفید دلتنگم..اصلن هم نمی خواهم بیشتر از این صمیمی بشوم باهات.بنشینم سفره ی دلم را برات باز کنم.کار خیلی مردانه ایی نیست... نباشد.قدر یک دریا دلم می خواهدت.قدر قلب یک گنجشک ،بی قرارم.قدر پای یک آهو بی جفت در اواخر اردیبهشت،لرزانم.درد دل کردن صمیمیت می آورد.همین طوری فکر کرده ام که حالا باید نامه بنویسم زیبا.زیبا!با تمام خط قرمزهام آمده ام پای خطوط کم رنگ آبی پشت پلک هات بگویم عاشقم تو را.از خیلی پیش.

تو فکر می کنی وقتی خدا کوزه ها را شکست و آدم خلق کرد مرز هاش را چطور تصور کرد.چقدر خرج مهربانی کرد.چقدر سهم گذاشت برای دوستی ؟چقدر خالی گذاشت برای عاشقیت؟چقدر پر کرد احساس.چرا یادش رفت جای بال بگذارد برای آدم.که هر وقت خواست پر بکشد دلش...که هر وقت خواست برود بنفشه هاش را بیاورد.چرا طوری نکرد یک بوسه این همه خرج بر ندارد.تو فکر می کنی اگر من و تو سوای این همه ادب آداب دارد قرن ها، یک روز، خام خام، با هم مقابل می شدیم، من ،این دوستت دارم را، قدر چند تا آبنبات قیچی باید مزه مزه می کردم که بگویم یا نه؟تو فکر می کنی اگر من و تو هفتصد سال قبل توی یک کوچه ای که انتهاش خدای خانه بود و ابتداش خمار خانه ....؟تو فکر می کنی اگر تاریخ ما دیگر بود،جغرافی ما این نبود.شیمی ما فرق می کرد.فیزیک ما...نه ....بگذریم.....بگذاریم اندام  تو همین طوری بماند زیبا.....؟راستی تو اصلن فکر می کنی؟تو چرا فکر نمی کنی؟چرا هر چه زیباست زیاد فکر نمی کند؟چرا هر چه زیباست بی خیال و رهاست؟

دست کم باید توی قصه ها بودیم.اگر آن روز که شال سورمه ایی داشتی من دست دست نمی کردم.الان جای دست هات...الان جای دست هات روی گونه های یخ زده ام خواب غروب شنبه ایی دلگیر اواخر دی ماهی خشک از سالی سیاه نبود.از آن خواب هایی که می خوابی هوا روشن است،بیدار می شوی تاریک.بعد بغضی غریب می آید راه نفست را می گیرد تا داغ یک دوستت دارم به زبان نیامده را تازه کند.بعد تو بمانی با بغض هات.با سکوت سرشارت .تو بمانی با جالی خالی هات.با نامه هات...با نقطه چین هات...با جغرافیای دلتنگیت با تاریخ بی حوصلگیت با خطوط قرمز بی خودیت با مرز های آبی آخ.

 


پی نوشت :


مسعود طیب بی نظیر  می نوشت ... کاش از هفتگ نمی رفت  

کاش فرصت کنه یه  جایی باز بنویسه ....

اصلا کاش دوباره عاشق شه ....