هفتگ
هفتگ

هفتگ

چند تا سوال

۱۰۰ سؤال تعیین کننده ی زیر به شما کمک خواهند کرد بفهمید کجای مسیر حرفه ایِ در نظر گرفته شده برای خودتان قرار دارید و قدم های عملی لازم برای تحقق چشم اندازی قدرتمند را شناسایی کنید. اگر می خواهید نتیجه ی خوبی از آنها بگیرید باید صادقانه پاسخ آنها را بدهید. پس از پایان هر ۱۰۰ سؤال، کمی از پاسخ های خود فاصله بگیرید و بعد از مدتی بازگردید و با ذهنی باز آنها را بخوانید. مطمئن باشید آنچه لازم دارید بدانید را خواهید فهمید.




۱- چه چیزی هست که دوست دارید یاد بگیرید؟


۲- در اوقات فراغت خود به عنوان سرگرمی چه می کنید؟


۳- آیا فعالیت های به خصوصی هست که فکر می کنید از روی اجبار انجامشان می دهید؟


۴- زندگی حرفه ای خود را با چه هدفی انتخاب کرده اید؟ جلب رضایت خانواده، جامعه، از روی هیجان شخصی و یا صرفاً برای پول درآوردن؟


۵- آیا فکر می کنید پول در آوردن شما را خوشحال می کند؟


۶- تعریف شما از کار چیست؟


۷- آیا باور دارید که می توانید عاشق کار خود باشید و از انجام آن پول هم در بیاورید؟


۸- رؤیای شما چیست؟


۹- آیا این رؤیا واقع گرایانه است؟


۱۰- به خودتان باور دارید؟


۱۱- چه چالشی در زندگی تان بیش از هر چیز دیگر شما را به وجد می آورد؟


۱۲- دوست دارید چه تأثیری روی زندگی افراد یا دنیای اطراف خود بگذارید؟


۱۳- آیا می توانید با قاطعیت بگویید در کاری مهارتی استثنایی دارید؟


۱۴- روی حمایت چه کسانی می توانید حساب کنید؟


۱۵- آیا فکر می کنید با تلاش و تمرکز می توانید هر کاری که در ذهن دارید را انجام دهید؟


۱۶- آیا فکر می کنید به اندازه ی کافی باهوش هستید؟


۱۷- اگر بله، این موضوع روی انتخاب های زندگی حرفه ای تان چه تأثیری می گذارد؟


۱۸- اگر خیر، این موضوع روی انتخاب های زندگی حرفه ای تان چه تأثیری می گذارد؟


۱۹- در مورد زندگی شغلی خود از چه کسی راهنمایی می گیرید؟


۲۰- آیا ایشان می تواند بی طرفانه در مورد شما نظر بدهد؟ (به بیان دیگر آیا از دوستان یا اعضای خانواده ی شما هستند؟)


۲۱- در دوران دانشجویی، چه تصوری از خودتان و آینده ی شغلی تان داشتید؟


۲۲- کدام را می خواهید: لذت بیشتر یا قدرت بیشتر؟


۲۳- آیا می خواهید مثل والدینتان باشید؟


۲۴- چرا بله، چرا خیر؟


۲۵- چه کاری هست که با انجام دادنش اعتماد به نفس بیشتری پیدا می کنید؟


۲۶- آیا می توانید این کار را بیشتر انجام دهید؟


۲۷- اگر پاسخ منفی است، چرا؟


۲۸- ورزش می کنید؟ تغذیه ی سالمی دارید؟ به خودتان رسیدگی می کنید؟


۲۹- اگر نه، چرا؟


۳۰- آیا شغلتان را دوست دارید؟


۳۱- آیا احساس می کنید به اندازه ی کافی به شما بها داده می شود؟


۳۲- آیا به زیردستان و همکاران خود اعتماد دارید؟


۳۳- آیا هر روز صبح که از خواب بیدار می شوید برای کار اشتیاق دارید؟


۳۴- اگر خیر، چرا؟


۳۵- کدام ویژگی شغلتان شما را به وجد می آورد؟


۳۶- هر چند وقت یک بار حوصله تان سر می رود؟


۳۷- آیا برای در میان گذاشتن ایده هایتان با تیم و مدیران خود کنشگرانه عمل می کنید؟


۳۸- فرهنگ حرفه ای محل کار خود را چگونه توصیف می کنید؟


۳۹- آیا این فرهنگ برای شما خوشایند است؟


۴۰- آیا در محل کار زیاد می خندید؟


۴۱- آیا رهبران سازمان تان به شما انگیزه می دهند؟


۴۲- آیا با شما صحبت می کنند؟


۴۳- آیا به وضوح می دانید در این سازمان تا کجا جای پیشرفت دارید؟


۴۴- آیا این شما را به وجد می آورد؟


۴۵- عشق به کار چقدر برایتان مهم است؟


۴۶- چقدر برایتان اهمیت دارد که افرادی که با آنها کار می کنید به کارشان عشق داشته باشند؟


۴۷- آیا برای آینده ی حرفه ای خود چشم اندازی دارید؟


۴۸- آیا زیاد به این چشم انداز فکر می کنید؟


۴۹- امنیت شغلی چقدر برایتان اهمیت دارد؟


۵۰- آیا حاضر هستید در قبال زندگی حرفه ای و محدوده ی آسایش خود دست به ریسک بزنید؟


۵۱- آخرین باری که کار دلهره آوری انجام دادید کی بود؟


۵۲- آیا انجام آن شما را به وجد آورد؟


۵۳- آیا از کارتان احساس کامیابی می کنید؟


۵۴- آیا اساساً این کامیابی برایتان مهم است؟


۵۵- اگر هدفمند نیستید، فکر می کنید هدف محور بودن چه مزایایی دارد؟


۵۶- چه کسی را بیشتر از همه تحسین می کنید؟


۵۷- آیا ایشان نسبت به شغل خود از روی عشق و هدف مداری رفتار می کنند؟


۵۸- آیا فکر می کنید استحقاق آن را دارید که شغل مورد علاقه و حقوق خوبی داشته باشید؟


۵۹- آیا اغلب اوقات اعتماد به نفس دارید؟


۶۰- بزرگ ترین مانع اعتماد به نفس شما چیست؟


۶۱- برای برطرف کردن این مانع چه کار می توانید انجام دهید؟


۶۲- بزرگ ترین ترس شما چیست؟


۶۳- چه رفتار تازه ای می تواند به شما کمک کند به اهداف خود برسید؟


۶۴- آیا فکر می کنید در کارتان بهترین هستید؟


۶۵- چرا بله، چرا خیر؟


۶۶- آیا برایتان مهم است دیگران چه فکری راجع به موفقیت شما می کنند؟


۶۷- وقتی درباره ی زندگی حرفه ای خود تصمیم گیری می کنید، آیا اغلب آنچه دیگران درباره ی این تصمیم فکر می کنند را در نظر می گیرید؟


۶۸- آیا پول مدار یا قدرت مدار هستید؟


۶۹- چرا بله، چرا خیر؟


۷۰- با توجه به جایگاه فعلی و جایگاهی که می خواهید داشته باشید، چه توصیه ای برای خود امروزتان دارید؟


۷۱- اگر کارآفرین هستید، آیا همیشه به این موضوع باور داشتید که برای کارآفرینی ساخته شده اید؟


۷۲- کدام بخش از داشتن کسب و کاری برای خود، مورد علاقه تان است؟


۷۳- کدام بخش آن را کمتر از همه می پسندید؟


۷۴- آیا شغل رؤیایی خود را دارید؟


۷۵- اگر نه، اصلاً می دانید شغل رؤیایی تان چیست؟


۷۶- آیا اغلب اوقات اعتماد به نفس دارید یا زیاد با عدم اعتماد به نفس روبرو می شوید؟


۷۷- از تنهایی کار کردن لذت می برید؟


۷۸- چگونه به بهترین شکل می توانید فکر کنید؟


۷۹- کجا به بهترین شکل می توانید فکر کنید؟


۸۰- آیا از کاری که انجام می دهید احساس رضایت دارید؟


۸۱- اگر خیر، چرا؟


۸۲- آیا فرصتی برای فکر کردن به خودتان می دهید؟


۸۳- آیا فکر می کنید از زمان خود درست استفاده می کنید؟


۸۴- اگر خیر، بزرگ ترین چیزی که حوستان را پرت می کند کدام است؟


۸۵- چگونه می توانید آن را از بین ببرید؟


۸۶- آیا چشم انداز واضحی برای خودتان و کسب و کارتان دارید؟


۸۷- آیا کاری که انجام می دهید بازتاب دهنده ی بزرگ ترین نقطه ی قوت شماست؟


۸۸- اگر خیر، آیا می توانید کسی را استخدام کنید تا به جای شما کارهایی که با نقطه ی قوت تان همخوانی ندارند را انجام دهد؟


۸۹- فکر می کنید موانعی که سد راه عملکرد مفید شما می شوند کدام اند؟ کدام رفتار ها باعث پسرفت شما می شوند؟


۹۰- آیا برای از بین بردن این موانع برنامه ای دارید؟


۹۱- اگر خیر، چرا ندارید؟


۹۲- اگر دارید، چه برنامه ای؟ همین امروز می توانید آن را شروع کنید؟


۹۳- آیا حد اقل هفته ای یک بار محدوده ی آسایش خود را عقب می رانید؟


۹۴- چه کار می توانید انجام دهید تا مطمئن شوید دفعات بیشتری از محدوده ی آسایش خود خارج خواهید شد؟


۹۵- آیا احساس موفقیت می کنید؟


۹۶- معنای موفقیت از نظر شما چیست؟


۹۷- چه چیزی شما را به پیش می راند؟


۹۸- آیا از این نیروی پیشران در کسب و کار خود استفاده می کنید؟


۹۹- اگر خیر، چگونه می توانید این کار را هر روز انجام دهید؟


۱۰۰- با پاسخ دادن به سؤالات بالا درباره ی خودتان و موقعیت تان چه چیزی یاد گرفته اید؟



منبع . دیجیاتو 


آرش پیرزاده


عشق نمیمیره

بیست و چهارم بهمن تولد یکی از همکارها بود. با هم فکری بقیه تصمیم میگیریم براش علاوه بر کیک و شمع چند بادکنک هلیومی بخریم و توی اتاقش بذاریم. در به در دنبال مغازه "بادکنک پر شده با گاز هلیوم" فروشی!! خب قطعا همچین مغازه ای با همچین کاربری ای وجود نداره. اینه که جستجو رو وسیع تر میکنیم و در نتیجه به دنبال مغازه لوازم فانتزی فروشی میگردیم!! چون ایام مبارک روزی که خارجی ها توش برای همدیگه گل و شکلات میخرن در پیش بود اینه که به هر سو بنگرم روی تو بینم، آخ نه... به هر سو نگاه میکردیم ویترین های قرمز با یک عالمه عروسک و اینجور مخلفات به چشم میومد. جانم براتون بگه که پیدا کردن چنین فروشگاه تخصصی ای در چنین ایام میمونی هیچ سخت نبود. رفتیم داخل، چه رفتنی... تا حالا توی صف بادکنک وایسادین؟؟ ما وایسادیم! صف از اینجا بود تاااااااا اونجا... خلاصه همینجور چشممون به بادکنک های رنگ و وارنگ بود که توسط آقای فروشنده پر از هلیوم میشد و میرفت تا سقف که یک صدایی از پشت گفت داداش صد تا سفارش داشتم کی بیام دنبالش؟ آقای فروشنده فرمودن فردا صبح و صدا ادامه داد دمت گرم با وانت میام میبرمشون و رفت... ایشون رفت و همزمان دست تخیل من رو هم گرفت و برد. فردا صبح رو تصور کنین که آقای مذکور اومده و داره بادکنک ها رو از فروشگاه میاره بیرون و به شدت مقاومت میکنه که با بادکنک ها به آسمون نره و همه اش رو به یه جسم سنگین پشت وانت میبنده و حرکت...

 تا ماشین به مقصد برسه چند جفت چشم این همه بادکنک رو میبینه؟ چند تا حس به وجد میاد؟ چقدر لبخند و ذوق توی چهره ها میدوئه؟ اون آقا فقط اون روز مورد نظر رو به یارش تبریک نگفته، به تمام آدم هایی که با دیدن بادکنک ها به ذوق اومدن یک دنیا دوست داشتن هدیه داده... یک تصویر زیبای همیشگی...

برگ دوازدهم/آخرای بهمن ماه نود و چهار

یکی بر سر شاخ بن می برید...

خبر دستگیری سربازان نیروی دریایی آمریکا توسط نیروی دریایی سپاه را حتما شنیده اید اینکه یک ایراد مکانیکی  باعث بوجود آمدن ماجرا شده است.با اصل و فرع این خبر کاری ندارم بلکه اتفاقاتی که از چهارشنبه هفته پیش  شروع شده بسیار جالب توجه است.

صدا و سیما با آب و تاب  تصاویر زانو زدن و گریستن این سربازان را با شعف خاصی پخش نمود و در روز بیست و دوم بهمن هم آن نمایش کارناوالی برای تحقیر آمریکا ، تعزیه گردانی و  به زنجیر کشیدن نمادین این سربازان...آیا پرسیدیم چه بازتاب هایی در سطح جهان داشت؟ چه هزینه هایی برای کشور دارد؟

سربازی که پشتش به ابرقدرت بی رقیب و یکه تاز جهان و ناوشکن ها و غول های دریایی و هوایی ست اصولا با چه احساسی یا درچه شرایطی به گریه می افتد؟

این فیلم تحقیر آمیز بیشتر این احساس را در دنیا برانگیخت که چیزی شبیه سربریدن های داعش را شاهد خواهند بود و آن سربازان خود را درآستانه نابودی و فنا دیده و ناامیدانه به خاطر سرنوشت تلخشان گریه میکنند... اما ادامه ماجرا و پذیرایی قابل توجه از ایشان روی دیگر سکه است و مصداق (( گرگ دهن آلوده یوسف ندریده))

چرا باید فیلمی را به نمایش بگذاریم که عملا مصداق نداشته است؟ در ادامه سربازان متوجه شدند که در شرایط حرفه ای باید پاسخگوی خطای فنی شان باشند. غذا خوردند استراحت کردند روال عادی طی شد و عذرخواهی کردند و رفتند...واقعا چرایی نمایش فیلم و وقایع بعد از آن بسیار تعجب برانگیز است.

این رفتار نه از نطر اخلاقی، نه سیاسی نه فرهنگی و نه حتی نظامی صحیح و عاقلانه نیست. چرا باید احساسات یک ملت را جریحه دار کرد؟ شرافت سربازی و اخلاق انسانی و اسلامی کجاست؟ این سربازان نماد استکبار نبودند فقط اسیر بودند پدر و مادر و همسر و فرزند  داشتند ترسیده بودند و گریه کردند این عمل بیش از اینکه اقتدار ما را نمایش دهد در  مخاطب ایجاد ترحم و همدردی و از نطر سیاسی تحریک کننده است که نهایتا یک ملت بایست تاوان آنرا  بپردازد. در تحلیل ها و نطراتی که به دلایل شروع جنگ عراق  برعلیه ما می پردازد در میان بسیار از گزینه ها یکی از گزینه هایی که عنوان می گردد پخش تصاویر دیپلماتها با چشم بسته و با دستان روی سر است.

العاقل یکفیه الاشاره...

خدا را شاکریم زعمای نطام افرادی عاقل هستند که سالهاست علی رغم میل کسانی که بر کوس جنگ افروزی می کوبند جلوی بروز  جنگ را گرفته و می گیرند با نمایش این فیلمها و آن تعزیه گردانی ها اتفاقی نمی افتد چون عقلای نطام  حواسشان جمع است و الحمد الله سرجنگ با هیچ کشوری ندارند اما در این فضای ایران هراسی  این اعمال چه عواقبی دارد؟ حالا ما مرتب  و دائما بگوییم ما تاریخ چند هزار ساله داریم و شاهان ما این گونه نبوده اند کورش با اسیران مهربان بود ما پیرو پیامبر مهر و رحمت هستیم که در فتح مکه آن رفعت را نشان داد...این ادعا ها با آن رفتار همخوانی و سنخیت ندارد در همین زمینه جایی خواندم که :((اگر اسیری گریه می کند، یا نگران است، یا می ترسد، یا می لرزد، نباید ما را خوشحال کند، بلکه برعکس نشانه احتمال وحشی گری، بی قانونی و بر رحمی ماست!!! اگر بنده و شما توسط داعش اسیر شویم یا توسط پلیس مثلاً بلژیک دستگیر شویم، در کدام حالت می ترسیم و شاید اشکمان هم درآید؟!!ترس ملوان آمریکایی و گریه اش، نشانه اقتدار ما نیست.))


موسیقی زندگی ...

گاهی وقت ها فکر می کنم زندگی در هر روز ، زمزمه ی یک آهنگ یا یک ترانه است . فکر می کنم زندگی هر روز موسیقی خاص خودش را دارد .

اینکه هر کدام از ما با شنیدن یک موسیقی به خاطرات خود برمی گردیم و با زمزمه ی یک ترانه ، یا سوت زدن یک آهنگ حسی خوب یا دلگیری ای عجیب سراغمان می آید ، دلیلش این است که آن موسیقی ، موسیقی یک روز خاص از زندگی ما بوده . حالا روزی خوب یا روزی بد .

روزهای زندگی حس های خاص خودشان و موسیقی خاص خودشان دارند .

یک روز دلت می خواهد بشکن بزنی و بخوانی پارسال با هم دسته جمعی ، رفته بودیم زیارت ... ( بی آنکه زیارتی رفته باشی ! )

و یا موسیقی یک روز ، غمگنانه در گوش تو زمزمه می کند : از من مپرس خونه ات کجاست ، هم خونه ی قدیمی ...

گاهی موسیقی روز ، مثل این تصنیف است که : عقرب زلف کجت ، با قمر قرینِ ... تا قمر در عقربِ حال ما چنین ِ

و گاهی ، روزت زمزمه ای است تلخ که می گوید : جای آن دارد که چندی ، هم ره صحرا بگیرم ...  

و چه بسا روزها ، که با موسیقی روز ، نجوا کنی : ستاره ها نهفته ، در آسمان ابری ، دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من ... هوای گریه با من ...


موسیقی این روزهای شما چیست ؟


شاید زندگی مفهوم روزهایی باشد که موسیقی آن روزها شاد باشد ...


بشنوید :


http://www.aparat.com/v/I9RNb/%D8%AA%D8%B5%D9%86%DB%8C%D9%81_%D9%87%D9%88%D8%A7%DB%8C_%DA%AF%D8%B1%DB%8C%D9%87

 

تلخ و اما خوب

پدرم 80 سال اا ماه و 15روز زندگی کرد ...و 25 ساله  بود که ازدواج کرد  و از دهات های اطراف کردان کرج  با داداشاش اومد تهران  و یه خونه مشترک گرفتن .... اوایل علف فروشی بعد شیر فروشی و بعد هم وارد بازار میوه شده و 45 سال بی وقفه کار کرد و  ثمره ازدواجش یک دختر و 6 تا پسر بود.. که تقریبا بزرگ شدنشونو ... ندید،  در طول زندگیش هیچ تفریحی نکرد  از شهر های دنیا فقط مکه و مدینه و کربلا رو دید ..

زندگی پدرم کار بود .... و زندگی مادرم  آشپزی ....

پدرم به پزشک و آدمهای تحصیل کرده خیلی احترام می گذاشت و آرزو داشت یکی از بچه هاش پزشک بشه یا دارای اسم و رسم بشه .. که البته نا امیدش کردیم و این آرزو شو به گور برد ...  بنده خدا هیچ وقت نتونست به یکی ازبچه هاش اون طور که دوست داره  افتخار کنه ...

با اینکه بی سواد بود بسیار ذهن  قوی و حساب و کتاب دقیقی داشت ..

بانی هیئت بود 

و دست خیر داشت و خیلی بی صدا این کار رو می کرد ...

گذشته شو هیچ وقت فراموش نکرد و خودشو همیشه  یه روستایی می دید ....چه اون زمان که علف فروش بود چه اون زمان که صفر های حساب بانکی شو  نمی تونست بشماره ...

کم می خندید ... کم حرف می زد ...و  ارادت خاصی به مادرش داشت ... و احترام به بزرگ تر  مهم تربن اصل زندگیش بود ...

من در مجموع  شاید اندازه یه ساعت هم توو طول عمرم باهاش هم کلام نشدم  ولی مثل  همه بچه ها الگو زندگیم بود و از کردارش خیلی یاد گرفتم  

هیچ وقت ما رو تربیت نکرد ..فقط یه بار که پنج ساله بودم و 5 ریال از پول نونوای  محل نداده بودم .. یکی زد پس کله ام و گفت پسر مگه تو حلال و حروم سرت نمیشه ....در حالی که معنی این  کلمات بلد نبودم ..

پدرم برای تمام بچه هاش خونه  و ماشین خرید ...

برای  تمام بچه هاش شغل دست و پا کرد 

و تمام مخارج ازدواج بچه هاشو داد...

ولی هیچ وقت بغلمون نکرد 

هیچ وقت باهامون نخندید و نگفت دوستتمون داره ....

پدرم آدم   تلخ ولی خوبی بود 


نمیدونم بابا ... شاید برات مهم نباشه ... من پزشک نشدم ... مهندس نشدم ....معرف نشدم ....ولی حلال و حروم  سرم میشه ....و عاشقانه می پرستیدمت ...


امشب شب چهل پدرم بود ...برای  شادی روحش دعا کنید ....

ممنون 



  



جور دیگر باید دید

ما از آدمها چه میدانیم؟ یا چقدر میدانیم؟ از هرکدامشان یک تکه گرفته ایم دستمان و راه افتاده ایم... این عبوس است. اون صبور است. اونیکی عصبی است. بخشنده... خجالتی ...و..و..و... انگار که بری توی یک فروشگاه زنجیره ای بزرگ و اقلام مختلف رو فقط از روی اتیکتشون قضاوت کنی. اونی که روش نوشته "دور از دسترس کودکان نگهداری شود" بی شک میشه بدترین و مزخرفترین کالایی که توی فروشگاهه. آخه چیزی که برای کودکان خطر داشته باشه مگه اصلا قابلیت فکر کردن داره... مگه از بچه ها مهمتر هم هست؟ حالا کاری نداریم که میخواد مایع سفید کننده باشه که اتفاقا دارای قدرت بالای سفید کنندگیه و با کمترین خستگی بیشترین تمیزی رو به جا میذاره و  یا سنگ های ریز تزئینی که پای گلدون میریزی و زیباییش رو از این رو به اون رو میکنه. نوشته خطر، ما هم دست نمیزنیم! دیگه کاری نداریم که چقدر قابلیت های دیگه داره. ما فقط بولدترین نوشته ی روی بسته رو خوندیم و قضاوت کردیم و تصمیمون رو گرفتیم...

بعضیهامون فراموش کردیم که ما آدم ها هرکدوممون یک پکیجیم... یک پازل با کلی قطعه... یک برچسب با کلی نوشته که فقط بولدترینش جلب توجه میکنه... باید عینکت رو به چشمهات بزنی و ریز به ریز نوشته هاش رو بخونی، بعد تصمیم بگیری... بعد قضاوت کنی...

برگ یازدهم/شب ابری و سردِ بیست و یکم بهمن ماه نود و چهار

خوشا دیدار ما در خواب...

بعضی وقتها باید شکست خورد، بایست طعم باخت را چشید، اصلا  برخی اوقات  باید عمدا شکست خورد از  قصد باخت تا دیگران گمان کنند  برنده اند باید برای  حفظ بعضی  چیزها برنده شدن را نپذیرفت. اصلا  اگر بدانیم برای چه باخت را انتخاب کرده ایم  دیگر شکست تلخ نیست بلکه بسیار هم شیرین است به عقیده من تا زمانی که از  اصول و باورهای  خودمان (آنچه در نهانی ترین لایه فکری هر شخص بی پرده حضوردارد) و نه هر آن چیزی  که از بیرون به ما حقنه شده باشد عدول نکرده باشیم  یا به زبان  ساده تر  به خودمان نباخته باشیم  برنده ایم.

باخت و شکست بیرونی  چه خود خواسته  چه ناخواسته در برابر آنچه واقعیت و حقیقت وجودی ماست ( همان باور ها و اصولی که خود به آن رسیده ایم)  دارای  کمترین ارزش و اعتبار است . اگر آگاهانه بین برنده بودن و بازنده شدن دست به انتخاب بزنیم  دیگر تصور دیگران راجع به وضعیت ما  اعم از  برنده و  بازنده  عامل بروز  احساسات و هیجانات نخواهد بود.  به قول بهمن مفید:((  حالا ما به همه گفتیم  زدیم شمام بگین زده، آره، واردی که  خوبیت  نداره ...))

.................................................................

الان  دوست دارم یه بخش  از  کتاب  زبان از یاد رفته  نوشته اریک فروم   رو  با هم بخونیم

((رویا برای همه ما وجود دارد و لو اینکه هیچکدام آن را درک نمی کنیم معهذا رفتارمان طوری است که گویی در هنگام خواب هیچ واقعه عجیب وجالبی برایمان روی نداده باشد. واقعه ای که حداقل در مقایسه با فعالیت روانی ارادی و منطقی ما در هنگام بیداری کاملاً عجیب به نظر می رسد.
بیشتر رویاهای ما یک صفت مشترک دارند و آن اینکه از قوانین منطقی هنگام بیداری پیروی نمی کنند. مقولات زمان و مکان در رویا نادیده گرفته می شوند.
افکار وعقایدی که در قرون گذشته و در تمدن های گوناگون نسبت به ماهیت رویا وجود داشته است بسیار متنوع است. گروهی رویا را تجربیات واقعی روح می دانسته اند که در جریان خواب از بدن جدا شده و به سیر و سیاحت پرداخته است و گروهی دیگر رویا را ملهم از خداوند و یا از ارواح خبیثه تلقی می کرده اند. بعضیها رویا را بروز و تظاهر هیجانات و انفعالات غیر معقول ما فرض نموده و دسته ای دیگر آن را به عالیترین و اخلاقیترین نیروهای ما منسوب کرده اند. با اینهمه در یک مورد اتحاد نظر کامل وجود داشته است و آن اینکه رویاها همگی و دلالت گر و با معنی هستند. دلالت گر از آن نظر که رویا هیچگاه ناچیز و بازیچه نیست حتی اگر زبان بیان وتظاهر آن بی اهمیت و بازیچه جلوه کند. و با معنی، چون هر رویایی محتوی پیامی است قابل درک که اگر کلید ترجمه آن را در اختیار داشته باشیم به مفهوم آن پی خواهیم برد.))


یا حق


با بچه ها سرگرم بودم که یادم افتاد کتری را گذاشتم بجوشد و حتما تا حالا آبش به نصف رسیده که صدا کردم: بابک..!! میشه چایی دم کنی؟  ( چند وقتی هست که می گه تو تازگی ها زیاد بهم کار میدی ) خلاصه میره سمت آشپزخونه و می پرسه قوری کجاست؟  می گم: همون جا روی گاز / آهان.../ باز می پرسه: چایی خشک کجاست؟ می گم: توی کابینت کنار گاز.../ در کابینت رو باز می کنه و چند ثانیه ای صدا نمی یاد... میدونم که هنوز پیداش نکرده ولی هیچی نمی گم و صبر می کنم. می پرسه ظرفش چه شکلیه؟ ....

هفت سال بیشتره که ظرف چایی خشک ما همین شکلیه .... یک شیشه ی کوچیک شفاف با در طوسی... این شیشه ها چهار تا بود که یکیش همون سال اول توی آشپزخونه خونه ی قبلی از دستم افتاد و شکست... و حالا که چند ما دیگه هفت سال به هشت سال تبدیل میشه آقای خانه ظرف چای را نمی شناسد!!!  حرفم این نیست که مردها کار نمی کنند و حتما چای دم نکرده که ظرف چای را نمی شناسد... نه اصلا.... و بارها و بارها چای را او دم کرده و قسمت جالب ماجرا که می خواهم حرفش را بزنم همین است... تمام دفعاتی که چای را مرد خانه دم کرده به فعل دم کردن چای فکر کرده و بس! نه چیزی را دیده و نه به ظرفی دقت کرده... صرفا دو پیمانه چای ریخته توی قوری... فقط همین! و این تفاوت بزرگ ما زن ها با تمام مردان جهان است به خدا..... زن هایی که دقیق می دانند چه چیزهایی چپ و راست شیشه چای است و بعد از چهار بار دیگر چای دم کردن، ظرف چای خالی می شود و باید بروند  فلان سوپر از قفسه های سمت چپش ، ردیف سوم پاکت چای خانه را بردارند و دویست تومنی که هفته ی پیش به صاحب مغازه بدهکار شدند را هم حساب کنند حتما...  با این همه تفاوت چطور این دو موجود کنار هم زندگی می کنند ... عاشق هم می شوند... و با هم روزگار سپری می کنند... من واقعا نمی دانم!!!