-
قصه پنجم : سیب نقره ای
چهارشنبه 8 بهمن 1393 21:26
تازه درسم را در دانشسرا تمام کرده بودم و سال 73 اولین بار بود که به عنوان معلم سر کلاس می رفتم . حالا که خوب فکر می کنم می بینم آن کلاس خاطره انگیز یکی از بهترین کلاس های عمرم بوده است تا همین حالا . حتی اسم خیلی از بچه های کلاس را یادم هست و حتی چهره هایشان را خوب به خاطر دارم . شاید به خاطر شور و شوق زیاد اولین سال...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 بهمن 1393 21:29
. من امشب حرفی برای گفتن و نوشتن ندارم از همه هم عذرخواهی میکنم بابت خالی بودن انشالله هفتهء بعد ... البت اگر عمری بود و حرفی .
-
خداحافظ آشغالا
دوشنبه 6 بهمن 1393 20:19
من یک آشغال جمع کن واقعی ام.... تمام کشوها.... تمام قفسه ها.... زیر تخت .... توی کیف های کناری..... همیشه ی خدا یک سری وسیله و خرت و پرت دارم که هیچ وقت به کارم نمی آیند.... ولی خب یک مرضی در وجودم هست که اجازه نمی دهد از شرشان خلاص شوم و همون یه گوشه بودنشان را دوست دارم. با بعضی هاشون چند ماه پیش به علت اولین اسباب...
-
آواز تهران
یکشنبه 5 بهمن 1393 21:20
یکی از تفریحات ذهنی ام شده این که بگردم برای "تهران" دنبال ِ بهترین صدا، بهترین آواز. می دانید؟! شهر باید آهنگ داشته باشد، نوا داشته باشد. شهر ِ بی نوا، بی نوایی ِ آدم هاش هزار هزار می شود. کلی هم گزینه دارم برای انتخاب. مثلن آواز ِ تهران ممکن است آواز همین بلبل اهوازی هایی باشد که چند سالیست کوچیده اند...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 بهمن 1393 22:46
دیروز بازی را توی خانه دوستم دیدم.دوتایی انقدر بالا پایین پریدیم که نگو.خیلی سال بود حتی سر بازی های جام جهانی هم این همه استرس نداشتم.سر گل سوم ایران انقدر داد زدم که صدام گرفت.پنالتی ها هم که تیر خلاص بود.دوستم چند دقیقه ایی رفت با خودش خلوت کرد.من هم با بغض بر گشتم خانه.بعد با مریم رفتیم خانه پدر و مادرش مهمانی....
-
نخواستم چیزی از دنیا
پنجشنبه 2 بهمن 1393 22:34
من عاشقانه بلد نیستم بنویسم .. یعنی عرضه شو ندارم ... دست مایه یه عاشقانه رویاست و خاطره ... یه عاشقانه نویس واسه معشوقه اش بال میسازه میبردش به اوج .... دروغ نمیگه ولی اونقدر ظریف و زیبا از معشوقه اش تعریف میکنه که برای هیچ کس مهم نیست انچه گفته شد خیلی هم جاری و ساری تو زندگی واقعی نیست ..... ولی عشق تو زندگی من...
-
قصه چهارم : مامان علی
چهارشنبه 1 بهمن 1393 20:00
ص ورتش به وضوح از شرم و حیا سرخ شده بود . چادرش را با دست روی سرش مرتب کرد و آهی بلند کشید . از حالت صورتش می شد فهمید که بغضی عمیق گلویش را دارد فشار می دهد و آماده بودم هر لحظه بزند زیر گریه اما گریه نکرد و همانطور ساکت و آرام به حرفهای من و خانم سلیمی گوش می داد . ***************** خانم سلیمی دختری بود بیست و چند...
-
هر کدام از ما یک خانم جوان تُپل بانمک هستیم !
سهشنبه 30 دی 1393 20:20
آپارتمان چندین واحدی و بزرگ روبروی شرکت از معدود ساختمانهای مسکونی کوچه است ، خودش و آدمهاش عجیب غریبند ، مثلن آن پسر جوان طبقه سوم که کار و زندگی ندارد و همیشهء خدا پشت پنجره سیگار میکشد و زُل میزند به کوچه و تقریبن جزئی از پنجره شده است ... چن روزی بود مدیر ساختمانشان درگیر عوض کردن درب پارکینگ بود ، بنّایی و...
-
دست بابا
دوشنبه 29 دی 1393 20:00
ظهر بود.... هوای گرم لا به لای برگ ها می چرخید و می چرخید و می خورد توی صورتم.... صدای یک جور جیرجیرک هم یک بند و ممتد از بین علف ها بیرون می زد که من بهش می گفتم صدای ظهر.... بابابزرگ توی اتاق آجری وسط باغ خوابیده بود و کلاه کوچیک و گردش را گذاشته بود روی چشم هایش .... هر چند دقیقه یکبار که صدای ما آزارش میداد بلند...
-
عن در احوالات روشن فکر نماها!
یکشنبه 28 دی 1393 20:31
یارو، پیرو قائله ی لخت شدن فلانی و لیز خوردنش روی جلدِ مجله ی فرانسوی و حرف و حدیث های پیرامونش، زودتر از خیلی های دیگر برداشته بود سه پاراگراف نوشته بود به قاعده ی هر پاراگراف ده، دوازده خط در رثای آزادی ِ اندیشه و حریم خصوصی و احترام به حقوق همدیگر و کلی هم مانیفست روشنفکرانه صادر کرده بود و از دختره دفاع کرده بود و...
-
مرزهای آبی
شنبه 27 دی 1393 20:21
سلام.نامه نوشتن توی این روزگاری که صدا به صدا نرسیده پیغام ها می رسد خیلی محلی از اعراب ندارد. اما دلم خواست.دلم خواست بگویم چطوری؟خوبی؟حال و بالت خوب است؟خوش می گذرد؟دلم خواست بگویی خوبم. همه چیز خوب است. بی تو فقط می گذرد.اینطوری در به در محبت کردن هاتم.این طوری خراب یک فنجان چای و لبخندم. یک دست روی دست گذاشتن دو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 دی 1393 22:00
میهمان این جمعه هفتگ سید عباس موسوی است : چند وقت پیش تو راه خونه دیدم یه پیرزن عصازنان به سختی راه میره ومی خواست از خیابون رد شه رفتم سراغش دستش رو گرفتم ، کاملا گرفته بود و آماده باریدن همراه شدم با قدمهای سنگینش حرفهاش بارید و بارید و بارید... نمیدونم چرا ولی بدون حس ترحم از همصحبتی باهاش لذت می بردم (بقول مریم...
-
سوال ؟
پنجشنبه 25 دی 1393 21:04
احساس عاشق ( بدون در نظر گرفتن درست بودن یا غلط بودن اون عشق ) ... محترمه ؟ وقتی عاشق باشی و واسه اون عشق فداکاری کنی کار درستی کردی ؟( در صورتی که اگه عقلانی فکر کنی نیازی به این فداکاری نیست ) عشق ورزیدن میلیونها نفر به یه اعتقاد که از دید شما اشتباه ست ... چه حسی تو شما ایجاد میکنه ... به احترام صداقتشون کلاه از سر...
-
قصه سوم : سلامی چو بوی خوش آشنایی
چهارشنبه 24 دی 1393 20:00
ا نگار همین دیروز بود که توی محوطه آسایشگاه، سرحال و اتو کشیده ایستاده بود جلوی چند تا پیرزن خوش خنده و شیرین کاری می کرد . نگاهش که می کردی می گفتی این پیرمرد از آن آدم هاییست که هیچ وقت در زندگی غمشان نبوده و به این منوال کمه کم به قاعده همین هشتاد سالی که از خدا عمر گرفته نه ، ولی حداقل بیست سال دیگر زنده و سرخوش و...
-
بنجامین باتن و پول شارژ ساختمان !
سهشنبه 23 دی 1393 20:20
خسته ام خیلی زیاد ... خستگی و دیگر هیچ ... به قول حسین پناهی چیز تازه اگر یافتید به آن اضافه کنید ... دلایل مختلفی دارد اینکه خستگی شده یکی از ویژگی ها و مشخصه های زندگی امروز ... نه که دیروزی ها خسته نمی شدند اما به نظرم خستگی شان هم از جنسی دیگر بود ، مث همهء چیزهای دیگرشان ... روزمرگی ، پارازیت ، آلودگی هوا ، تغزیه...
-
یک جدال بی پایان
دوشنبه 22 دی 1393 19:46
اگر تاریخ جهان را یک مرور کوچک بکنیم می بینیم که تعداد سیاستمداران مرد برتری قابل توجهی نسبت به سیاستمداران و حکام زن دارد. تاریخ ادبیات و علم هم همینطور.... تعداد دانشمندان و ادبا و شعرا و نویسندگان زن در برابر مردان شاعر و ادیب و نویسنده خیلی خیلی کمتر است . بله .... بله .... کلئوپاترا و پروین اعتصامی و ماری کوری را...
-
پسته نیستند!
یکشنبه 21 دی 1393 20:43
چشم هاشان دیدن دارد وقتی که بعد از کلی تقلا کردن و دست و پا زدن این واقعیت می نشیند کنج نگاهشان که گاهی حاصل تجزیه ی آدم ها دقیقن همانی است که از وجهی از تجزیه انتظار می رود یعنی "تعفن" خنده دار می شوند آن جایی که کلی وقت می نشینند پای یک آدم، رج به رج، گره به گره، نخ به نخ، می شکافندش به امید شناخت و به...
-
برو بابا حال نداری
یکشنبه 21 دی 1393 01:18
خب،بالاخره من گند زدم.از همان هفته ی دوم سوم غر داشتم.هی همش فکر می کردم بالاخره یک نفر نظم را به هم می زند.یک نفر بی حوصله می شود،بی حال می شود بی دماغ می شود اما لامصب ها همه نوشتند.خوب هم نوشتند،من هی غر زدم که یعنی چی مگر محکمات قرآن است خب بزنید زیر میز دیگر .اما نشد. باز هم من.من همیشه به هر نظم و قانونی اعتراض...
-
علت فوت، فاطی!!
جمعه 19 دی 1393 20:52
محمد رضا امانی از معدود نویسندگان خوبیست که هنوز سنگر بلاگستان را حفظ کرده اند. ساده می نویسد و خواندنی. دعوتش کردیم این جمعه میهمانمان کند به قند قلمش، منت گذاشت و پذیرفت. این شما و این هم نویسنده ی وبلاگ قناری معدن *** حمزه را یک عصر جمعه ای به خاک سپردیم و برگشتیم خانه. بیشتر آنهایی که توی خانه نشسته بودند و چای و...
-
شهروند مسئول
پنجشنبه 18 دی 1393 21:30
چیزی که زیاد تو این مملکت هست ... آدم کارشناس و حراف است و چیزی که خیلی کم است آدم عمل گراست .... انصافا اگه همین قشر ما ... منظورم من و امسال من که نویسنده و خواننده وبلاگ ها هستیم و دانشحوییم یا بودیم ... همین 4 و 5 میلیونی که نسبت به دیگر اقشار جامعه بیشتر مطالعه میکنیم از اینترنت استفاده میکنیم و سطح آگاهی بیشتری...
-
قصه دوم : حکایت آن آدیداس یک میلیون و دویست/ سیصد هزارتومانی
چهارشنبه 17 دی 1393 20:00
م هدی یک مهمانی مجردی گرفته بود . اشتباه نکنم روز پنجم/ ششم عید پارسال . گفته بود همه دو تایی بیایند که من گفتم من که یکنفر بیشتر نیستم چی ؟ گفت : غصه نخور . تنها بیا ایشالا که دو تایی بر می گردی . آقا قندی توی دلمان آب شده بود که نگو . کلی چیتان فیتان کردیم و بهترین لباس هایمان را پوشیدیم و در ماتحتمان هم عروسی بود...
-
گوژپشت های نوتردام و حومه !
سهشنبه 16 دی 1393 20:20
ماشین را پارک میکنم و توی پارکینگ دکمهء آسانسور را میزنم اما طبق معمول فزنات است ، عصبانی پلله ها را میروم بالا که بروم طبقهء چار تکلیفم را با این مدیر ساختمان زپرتی روشن کنم ... اصلن ما این آقا را مدیر ساختمان انتخاب کردیم چون بیکار و خانه دار بود ! گفتیم در کنار بچچه داری و سبزی پاک کردن و اینها سرش گرم شود به...
-
اگر از خمر بهشت است وگر باده مست
دوشنبه 15 دی 1393 21:07
تا همین یکی دوسال پیش دور هم که جمع می شدیم موزیک رو زیاد می کردیم... یک عالمه چیپس و پفک... و از هفت دولت آزاد می گفتیم و می خندیدیم .... حالا همه بچه داریم به جز الی که چند ماه آینده جشن ازدواجشه.... هله هوله تعطیل چون آروین نباید بخوره ... ولووم حرف زدن و آهنگ، کم چون ایلیا می ترسه... و صد البته دیدار ها هم کم.......
-
فِنگ شویی خودمانی!
یکشنبه 14 دی 1393 20:00
تا همین چند وقت پیش از فِنگ شویی همان اندازه می دانستم که ابر سفید و رفقاش از رباعیات خیام در دوره ی اسب آهنی و غرب وحشی! یعنی دقیقن هیچ، درست مماس بر صفر ِ کلوین. تا اینکه چند هفته قبل خیلی اتفاقی از طرف یکی از همکاران کتابی به دستم رسید که خیلی آکادمیک طور! سعی در آموزش اصول ِ فنگشویی و چیدمان محیط داشت. از سر ِ بی...
-
خودم را بسته ام به تخت
شنبه 13 دی 1393 21:40
نمی دانم برای شما هم اتفاق افتاده که توی ترافیک پیچیده باشید سمت یک فرعی که به خیالتان میانبر بزنید و شلوغی را بپیچانید بعد اوضاع بدتر بشود؟من که دیگر یک طوری شده ام که مطمئنم اگر بخواهم میانبر بزنم دیرتر می رسم.از بس که از من بچه زرنگ تر فراوان است.اصلن شده اییم هشتاد میلیون بچه زرنگ.دیده ایید قفلی ترافیک تهران از...
-
تواصوا بالشک...
جمعه 12 دی 1393 20:33
میهمان این جمعه هفتگ کسی نیست جز حمید باقرلو نویسنده وبلاگ ابرچند ضلعی میخواهم امشب یک عاشقانه بنویسم. عاشقانه ها محترم ترین و بی دردسترین نوشته ها هستند. همه حتی اگر خودشان یک عشقِ درست و حسابی را تجربه نکرده باشند، باز عاشقانه را دوست دارند. کسی در برابر عاشقانه گارد نمیگیرد. همه به عاشقانه لطف دارند. بحث اجتماعی...
-
جان و عشق
پنجشنبه 11 دی 1393 22:00
چند روز پیش هانا داشت با خودش بازی می کرد و تو بازیش عاشق " بن تن " شده بود و تو رویا داشت با " بن تن " ازدواج میکرد بهش یادآوری کردم که این قول رو به " محمدرضا " پسر عموش هم داده .... و عاشق اون هم هست چند دقیقه ایی فکر کرد... گفت بابا آدمها نمیتونند عاشق دو نفر باشند؟ گفتم چرا بابا ولی...
-
در جستجوی مونیکا بلوچی (3)
چهارشنبه 10 دی 1393 20:00
+ قسمت اول + قسمت دوم ه مه آتش ها از گور این آرش ناجی بلند شده بود . در سفر تایلند با منیر خانم آشنا شده بود و طوری از تبحر او تعریف می کرد که آب از دهان هر شنونده ای راه می افتاد . می گفت این زن با دستهایش معجزه می کند . قیمتش هم مناسب است فقط تنها ایرادش اینست که جا ندارد . مکان باید از خود شما باشد . همان هفته اول...
-
بلوند آریزونایی شهرآشوب تنهای تنها
سهشنبه 9 دی 1393 20:20
اساسن شهرآشوبی یک امر زنانه است ! شما به غیر از جُرج کلونی مرد دیگری سراغ دارید که شهرآشوب باشد ؟! تازه همان کلونی نکبت را هم خداییش من نمی فهمم مادر پدرش سر نماز چه دعایی کرده اند که بخت و اقبالش چنین شده وگرنه هر چی دققت میکنم چیز چشم گیر و دندان گیری ! توش نمی بینم ... مردها تنها راهشان برای شهرآشوبی عربده است !...
-
متوقع: چشم دارنده به وقوع چیزی
دوشنبه 8 دی 1393 19:01
پرتوقع بودن با متوقع بودن فرق دارد؟ خودم فکر می کنم فرق دارد.... بالاخره هرکس توقعاتی دارد و دلش می خواهد یک نفر آنها برآورده کند... آن یک نفر هم بسته به آن شرایط فرق می کند صد در صد... خودم شخصا توقع دارم وقتی وارد یک سوپرمارکت یا فروشگاه می شوم و درباره ی یک محصول سوال می پرسم، طرف من را آدم حساب کند و نگاهش را از...