-
فصلی که بی حساب، "نمی رود"!!
یکشنبه 7 دی 1393 20:00
دیدی دخترک؟! نگفتم؟! امسال هم شد همان حکایت هر ساله! نا غافل چشمم افتاد به دل آشوبه ی آسمان، به خاکستری ِ ابرها، به اختلاط زرد و نارنجی ِ برگ ها کف ِ شهر! خموری ِ صدای پرنده ها مستم کرد، سَرَم گرم شد به پاییز، به عاشقیت، به چشمات. آنقدر ماسیدم به خواستنت، اصلن نفهمیدم پاییز کی بساطش را جمع کرد و رفت. پاییز رفت. من...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 دی 1393 22:49
حدود یک ماه پیش بود با همکارم نشسته بودیم حرف می زدیم که یک نفر آمد به سمتمان و بنا گذاشت تعریف کردن بلاهایی که در دو سه روز گذشته بر سرش آمده،که راننده ماشین سنگین است و تصادف کرده و و ماشینش پارکینگ است و هر چه داشته خرج کرده و مفلس شده و پول می خواهد که برگردد ولایتشان و قسم و آیه که پس می دهم،توی چشم هاش نگاه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 دی 1393 21:32
مهمان این جمعه هفتگ تیراژه عزیز نویسنده وبلاگ کافه تیراژه است : ساعت 9 صبح موبایلم زنگ میخورد، "سلام آقای کاف" صدای زنانه ای میگوید : "سلام، رویا خانم؟ "من تیراژه ام، دخترشون، شما؟ ظهر یکی از روزهای زمستانی سال 74 بود. یکی از جمعه های یکی در میانی که پیش مامان میرفتم. آن سالها خیلی از خوراکی ها...
-
حق مسلَم ...
پنجشنبه 4 دی 1393 21:43
نمیدونم قبلا راجع به این موضوع صحبت کردم یا نه .... ادم روشنفکر کسی که به حقوق اطرافیانش احترام بزاره..... حقوق هم گمونم جمع حق باشه ... و وقتی کسی از حق خودش استفاده میکنه هیچ منتی سر هیچ کس نیست مثل حق استفاده من از وسایل شخصیم...... شما وقتی من از مبایلم استفاده میکنم احساس فرهیختگی نمیکنید ... یا مواقعی که با من...
-
در جستجوی مونیکا بلوچی (2)
چهارشنبه 3 دی 1393 21:00
+ قسمت اول د ر را که باز کردم مطمئن بودم اشتباهی پیش آمده است . تعریفش را خیلی شنیده بودم ولی باور نمی کردم به این حد زیبا باشد . می دانید ؟ من یک تئوری دارم که اسمش را گذاشته ام تئوری " خلقت سر حوصله " بر اساس این تئوری خداوند متعال برای خلقت تمامی بندگانش وقت گذاشته و زحمت کشیده اما برای ساختن بعضی هایشان...
-
های مامی !
سهشنبه 2 دی 1393 21:16
عکس خودم در کنار مامان را به دعوت روح الله نورموسوی گذاشته بودم توو اینستا ... زیرش هم دو خط نوشته بودم به این مضمون که معتقدم مادران ما آخرین نسل از مادرانی هستند که تمام و کمال واجد هرآن ویژگیهایی هستند که در این واژهء مقدس متجلی است ... برای بعضی از دوستان جوان که خودشان تازه مادر شده اند انگار مایهء دلخوری شده بود...
-
من یک مستاجرم
دوشنبه 1 دی 1393 20:03
از قدیم و ندیم صاحبخونه ها اسمشون بد رفته.... اصلا اسم صاحبخونه یک بار منفی گنده دارد که سریع توی ذهن آدم یک تصویر سه بعدی می سازد از یک مرد چاق با سیبیل کلفت که با لگد می زند به در و عربده می کشد و کرایه ی عقب مانده اش را می خواهد.... و مستاجر یعنی بیچاره ... یعنی مظلوم که با بیژامه ی راه راه پشت در قایم شده و به بچه...
-
سال خورده گی!
یکشنبه 30 آذر 1393 21:00
عبارت مزخرفیست این سالخوردگی. ترسناک هم می شود وقتی دقیقن شیر فهم نشوی که این وسط تو سال ها را خورده ای یا سال ها تو را. اما راستش را بخواهید بر خلاف چیزی که خیلی ها تصور می کنند آنقدرها هم به سن و سال دخلی ندارد. شک ندارم سالخوردگی درست انتهای جاده ی انگیزه ایستاده، با اشتیاق، منتظر آنهایی که به ته می رسند. ایستاده،...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 آذر 1393 19:48
توی این کلیپ های غیر قابل پخش صدا و سیما که چند سال پیش که اوج بلوتوث بازی بود همه دیدیم و حسابی خندیدیم ،توی همان سری که دوشواری معروف ترینشان شد.یک آقایی بود که مجری می رفت سراغش،در یک جای ناکجایی زندگی می کرد نه آسفالت نه کوچه بندی نا فاضلاب نه آب سالم نه برق و گاز و تلفن.سگ لانه نمی کرد آنجا.....مجری و دوربین...
-
بکش مرد ! بکش !
جمعه 28 آذر 1393 20:40
میهمان این جمعه هفتگ یاسر نوروزی است. برای آشنایی بیشتر با یاسر نوروزی می توانید نوشته های جذابش را در فیس.بوک بخوانید... ما که از آنجا با ایشان آشنا شدیم و از این آشنایی خرسندیم. دندانها پنجشنبه شب درد میگیرند که دکتر نشود پیدا کرد. و تو جمعه سر بکوب به دیوار، آب شور قرقره کن، بستنی کیم گاز بزن، روی گونه یخ بمال...
-
دیوار شیشه ایی
پنجشنبه 27 آذر 1393 21:30
با وجود شبکه های اجتماعی حتما حکایتی که میخوام بنویسمو و شنیدید ... ولی اجازه بدید یه بارم من اینجا تعریف کنم ........من زمانی این حکایت شنیدم هیچ شبکه اجنماعی جز وبلاگ وجود نداشت و رو روحیه ام خیلی تاثیر کذاشت .... یه روز یه دانشمند یک آزمایش جالب انجام داد . اون یه آکواریوم شیشه ای ساخت و اونو با یه دیوار شیشه ای دو...
-
در جستجوی مونیکا بلوچی (1)
چهارشنبه 26 آذر 1393 20:00
د ستش را گذاشته بود روی زنگ و ول نمی کرد . یک متر از جایم پریدم و نفهمیدم چطور خودم را به در آپارتمان رساندم . انقدر هول شده بودم که یادم رفت لباس مناسبی تنم نیست . همسایه طبقه دوم خانم مهربان پشت در بود . صورتش مثل انار از عصبانیت برافروخته بود و داشت نفس نفس می زد . پایین تنه ام را پشت در مخفی کردم و با لبخندی...
-
اوزوموزدن چیخماخ !
سهشنبه 25 آذر 1393 20:20
عباس آقا همسایهء چن تا محله آنورتر ساختمان هفتگ و از رفقای قدیمی عهد شباب و کتاب ماست ، تپل و کچل و بامعرفت است ، در یک آموزشگاه IT مدیر آموزش است اما خودش تکنولوژی گریز است ، آخرین سد سدید و آخرین مرد مقاوم بود در فقرهء گوشی هوشمند و تبلت و اینها که قرنهای متمادی صوفی صفت یک گوشه نشسته بود با یازده دو صفر ماستش را...
-
آرشیو
دوشنبه 24 آذر 1393 20:08
آقا یک سوال.... شما با عکساتون چی کار می کنین؟ چند سال پیش با کلی ذوق نشستم یک درایو کامپیوتر رو اختصاص دادم به عکس ها.... یک سری فولدر درست کردم و هر عکسی رو ریختم توی فولدر مخصوص خودش.... سفر... عروسیها... kids..... family .... عید .... friends .... تولد ها و .... داخل هر کدوم باز یه عالمه فولدر دیگه مثلا عید 91 /...
-
یک و چند دهم ریشتر...
یکشنبه 23 آذر 1393 20:00
نیش خوردگان تاریخ دو دسته اند. جماعتی که از سوراخ ِ جهالتشان نیش می خورند و آنهایی که از سوراخ ِ ساده دلی اشان. از قضا این دو تا سوراخ از حفره های بینی به هم نزدیکترند. البت یک سری سوراخ دیگر هم هست که احتمال نیش خوردن، دور و برشان هست لیکن بی گمان این دوتا استراتژیک ترند. الغرض؛ این آقای همسایه ی طبقه ی سوم ِ ما از...
-
مرسدس
شنبه 22 آذر 1393 21:49
به دویست و سی سورمه ایی می گفتن آدم خراب کن،ماشین اطلاعاتی جماعت بود.تشریفات.تو که پیاده می شدی و راننده که در رو می بست،خراب بودم.تا در خونتونو ببندن دوتا گل جلو بودیم. پشت بند اون لبخند نیم بند تمام چهارم دبیرستان،راس ساعت شیش ونیم تو ایستگاه شرکت واحد روبروی خونتون بودم .با کاغذ تا خورده و رنگ و رو رفته ایی که روش...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 آذر 1393 21:37
مهمان این هفته هفتگ آقای آرش ناجی است .... ایشان درزمینه شعر کوتاه فعالیت دارند...و با وبلاگ " میرزا قلمدون " از قدیمی های دنیای وبلاگ هستند . سلام نازنین حاصل آنهمه کنکاش در نبودن ها ی تو ، سرابی بود که با تمام تخیلات شاعرانه هم نمی شود به قدر ته استکانی رفع عطش کرد . بی تو همنشین در و دیوار این خانه شده ام...
-
جایگاه
پنجشنبه 20 آذر 1393 20:19
این چیزی و که میخوام توضیح بدم خیلی از لحاظ روانشناسی و عملی بلد نیستم بگم ... ولی یه چیزی درون ما هست که تقریبا پشت نقاب هایی که هر روز میزنیم اتفاق میافته ....و کمتر کسی دیدم بیانش کنه ... اینکه بخوام ویکی پدیایی توضیحش بدم سخته .... جمله بندی شو بلد نیستم .....ولی بزارید با مثال توضیح بدم ... مثلا شخصی تو محل کار...
-
جانبازی صبورم
چهارشنبه 19 آذر 1393 20:00
همسایه ای داشتیم به نام آقای غ . توی جنگ یک پایش را از دست داده بود . آدم شارلاتانی بود . دست خالی و با دوز و کلک و کلاهبرداری یک آپارتمان چند طبقه ساخت با بدترین مصالح و با کلی کم کاری . هر روز هم چند تا طلبکار می آمدند جلوی خانه اش و داد و بیداد راه می انداختند . هر وقت هم ماموران ساختمانی جلوی تخلف هایش را می...
-
در هر چیزی سرش باش !
سهشنبه 18 آذر 1393 20:20
وحید ته تغاری باقرلوها با اینکه چن سال از ازدواجش میگذرد هنوز و همیشه در نظر من بچچه است ! بخاطر اختلاف سنی مان ، اما در شرکت بزرگتر ماست ، مدیر ماست و بی تعارف خیلی چیزها در طی این سالها از او یاد گرفته ام در کار ... همیشه توی جلسات عمومی واحدمان وحید در کنار بقیه صحبت هاش این شاه بیت را هم با شور و حرارت تکرار میکند...
-
من مادر هستم
دوشنبه 17 آذر 1393 16:58
چند روز پیش مانی روی زبونش چند تا زخم کوچیک مثله آفت زده بود که دکتر گفت ویروسه و چیز خاصی نیست... فقط می بایست سوپ سرد له شده و مایعات بخوره... 5 روز طول کشید تا خوب بشه و تمام این 5 روز از پسش برنیومدم که سوپ بهش بدم.... فقط شیر، سرلاک، آبمیوه و آب خورد... با هزار بازی و ترفند قاشق سوپ رو می بردم سمتش یا فرار می کرد...
-
ویرایش گذشته و پالایش "حال"
یکشنبه 16 آذر 1393 20:00
دقیقن یک ماه از روزی که به خانه ی جدید نقل مکان کردم می گذرد اما تا همین دیشب حجم زیادی از اسباب و اثاثیه - یعنی تقریبن تمامش، به غیر از خرده ریزهایی که برای یک زندگی ابتدایی (البت جوری که زیاد هم احساس غارنشینی نکنم) لازم داشتم- درست همانجا و به همان شکلی که کارگرها از پشت وانت پیاده کرده بودند، داخل کارتن، کف ِ اتاق...
-
قارئه الفنجان/ فال قهوه
شنبه 15 آذر 1393 21:32
جَلَسَت/جَلَسَت والخوفُ بعینیها/تتأمَّلُ فنجانی المقلوب/قالت: یا ولدی.. لا تَحزَن/فالحُبُّ عَلیکَ هوَ المکتوب/الحُبُّ عَلیکَ هوَ المکتوب چقدر محتاج این لاتحزن بودم بانو،کجا بودی اینهمه سال،بنشینی،نگاهم کنی بگویی لاتحزن بگویی یاولدی بگویی: قد ماتَ شهیداً/من ماتَ على دینِ المحبوب. نشسته ایی به تماشای مسابقه ی عرب ایدل...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 آذر 1393 20:01
مهمان این هفته ی هفتگ مریم عندلیب نویسنده ی وبلاگ تعطیل شیدایی.. اگر اهل وبلاگ گردی و از قدیمی های این فضا باشید حتما می دانید که ایشان همسر مسعود کرمی (آقا طیب خودمان) می باشند. ... و من دوباره شیدایی می شوم ! مسعود و مریم و محسن گیر داده اند که بنویسم. راست راستش را بگویم از این احساس مهم پنداشته شدن، هنوز که هنوز...
-
تولد
پنجشنبه 13 آذر 1393 21:55
من یه عادت عجیبی دارم ...... تولد هر کسی که میشه تو تنهایی هام خودمو چک میکنم که متولد رو دوست دارم یا نه .... امروز تولد همسرمه وقتی 12 سال شب روز کنار کسی باشی ... وقتی زیر و بم زندگی رو باهاش تجربه کنی وقتی موظف باشی که دوستش داشته باشی ... وقتی ازش بچه داشته باشی ... وقتی اخلاق های بدشو بدونی و بشناسی ... وقتی...
-
کشفیات آقای شگفت انگیز
چهارشنبه 12 آذر 1393 20:00
ش اید واژه مناسب دست و پا چلفتی باشه اما مهربان منو " آقای شگفت انگیز " صدا میکنه و مسلما این اسم احساس بهتری نسبت به " دست و پا چلفتی " به آدم میده . اینطوری میتونم خودم رو یک ابر قهرمان تصور می کنم که بازنشسته شده و برای اینکه مردم متوجه نشن که اون یه آدم عادی نیست یه شغل عادی داره و یه زندگی...
-
بروم صد پله پایین ... تنها گریه کنم
سهشنبه 11 آذر 1393 20:20
این اواخر شبها که دارم از شرکت برمیگردم ، توو ماشین خلوت های خوبی با خودم دارم ... سیگار میکشم ، موزیک گوش میکنم و خیلی روزها گریه میکنم بی دلیل ، شددت و ضعفش هم تازگیها فهمیدم به موزیکی که آن لحظه دارد پخش میشود ربط مستقیم دارد ... از شما چه پنهان اوائل یک مقدار نگران شدم ، به یک دوست عزیزی گفتم گفت مشکلی نیست و در...
-
وصف این روزهای خمودگی
دوشنبه 10 آذر 1393 20:00
من خیلی تنبلم.... من خیلی کار دارم ..... ولی انجامشان نمی دهم.... هی می گویم فردا.... فردا که شد می اندازم به پس فردا و برای خودم دلیل و برهان می آورم که اصلا امروز وقتش نبود.... امروز که نمی شه... امروز حسش نیست... تقصیر هم ندارم ها .... فکر می کنم من کم ام! کاش چند تا بودم... اون وقت میشد تمام خودم ها به همدیگه کمک...
-
یکی این طرف ها دندان تنهایی اش درد می کند!
یکشنبه 9 آذر 1393 21:37
امروز از سر ِ صبح دردِ یکی از دندان هایم، جایی میانه ی فک بالا، همه چیزم را مختل کرده. جایی خوانده بودم دم دستی ترین راه مبارزه با درد بی اعتناییست. ایستاده ام پای پنجره، در حالی که "درد" گریبانم را گرفته و هر لحظه پر زور تر می فشارد برایش ادای بی اعتنایی در می آورم -یکی از دلبستگی هایم به خانه ی جدید پنجره...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 آذر 1393 19:43
چهار سال پیش بود ،سرفصل حرف هایم را مرتب کردم و داخل اتاق مدیر عامل شدم و بعد از یک جلسه ی سه ساعته گفت دلم می خواهد اما توان مالی شرکت نمی رسد حقوقت را زیاد کنیم. تصمیم گرفتم یک کاری بکنم.ناراحت بودم از اینکه صبح تا غروب کار می کنم وآخر برج باید از پدرم پول قرض بگیرم.سه چهار ماه بعدش بی که کار و برنامه خاصی داشته...