-
زندگی بدون تدوین...
دوشنبه 4 خرداد 1394 08:36
عوض ِ تمام کارهایی که طی این سی و دو سال زور زده ام و نیاموخته ام خیلی نخوانده ملا طور و مکتب نرفته شده ام استاد "تدوینگری"!!! می نشینم، تَک می دهم به دیوار، بقچه ی گذشته ام را پهن می کنم کف ِ "حال"، قیچی ِ تدوین دست می گیرم، می افتم به جان لحظه ها و پلان ها و سکانس های زندگی... فلان آدم را از عمق...
-
همه ی با مزه ها
شنبه 2 خرداد 1394 22:08
سلام.در این پست من چند تا از جوک هایی رو که دوست دارم و باهاشون خندیدم رو گذاشتم اگر دوست داشتید بخونید و بخندید اگرم نه که من معذرت می خوام. 1.دارم با داداشم دینی کار میکنم بهش میگم ۱۲۴ هزارتا پیامبر داشتیم!! میگه یعنی تقریبا ۱ گیگ؟! . لامصب تکنولوژی گند زده به اعتقادات ملت 2 .تا حالا به راه رفتن مارمولک دقت کردین؟!...
-
باور و حقیقت
پنجشنبه 31 اردیبهشت 1394 20:30
دیروز تو فیس بوک یه ویدئو از اقای "برتراند راسل " دیدم که توصیه کرده بود " در فلسفه و تحقیق نگذارید چیزی که خوشایند شماست یا باور شماست ، شما رو از حقیقت دور نگه دارد " البته جمله بندی ش این نبود ولی همچین مضمونی داشت این جمله فوق العاده ایشون تقریبا چیزی بود که من سالها تو سرم می چرخید ولی جمله...
-
و من الله توفیق و اینا !
سهشنبه 29 اردیبهشت 1394 22:44
این چن وخت که برای مریم دمبال ماشین میگردم به یک فرمول ساده اما عمیق رسیده ام برای اینکه چطوری آدم قدر داشته هایش را بداند ... فرمول این است : سعی کنید لنگهء چیزی که دارید را بخرید ! ... چرا می خندید ؟! دارم جددی صحبت میکنم ... فرض کنید شما یک سمند مدل هشتاد و هشت دارید که خیلی راضی نیستید ... حالا خیلی جددی روزنامه...
-
عذر تقصیر
یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 23:51
به شددددت در حال خو کردن و وفاق! با شرایط جدیدم. به اندازه ی یک کتاب گفتنی دارم برایتان و عذر تقصیر که فرصت نوشتنش نیست فعلن، سر فرصت شریکتان می کنم در این مثنوی هفتاد من کاغذ... فعلن همین را از من قبول بفرمایید محشششششرترین حس دنیاست این ولی بودن، این پدر بودن، این که تا دیروز تمام دنیا را با کلهم خوبی ها و خوشی هایش...
-
نابینا
پنجشنبه 24 اردیبهشت 1394 20:56
گیج شده بودم خیلی برام پیش اومده بود ...واسه خیلی از آدم ها ...... از عشق بگم .... ولی تا حالا به این سوال روبرو نشده بودم... هوس چیه ؟........اونم از یه پسر18 ساله نابینا ... سالن پر بود از نابیناها و خانواده هاشون ،گله به گله واستاده بودن و حرف می زدن ... من با دوستم سعید اومده بودیم یه نشریه آماتور برای جوانهای...
-
خداحافظ
سهشنبه 22 اردیبهشت 1394 20:20
من و عباس از سال 78 رفیقیم ، با وحید هم که از سال 63 برادریم ! ... دست روزگار از چار پنج سال پیش ما را آورد در کنار پسرخاله ها و دوستان دیگر ، یکجا جمع کرد بعنوان همکار ... راستش قبل از آمدن به این آموزشگاه حس خوبی به اینطور دورهم بودن و دورهم کار کردن نداشتم اما بعدن به مرور دیدم که مشروط به حفظ خطوط و حریم ها و...
-
همیشه دست بهار در کار است...
یکشنبه 20 اردیبهشت 1394 23:09
می دانی دخترک؟! عاقبت شیر فهم نشدم این که تمام خواستن ها و خواستنی های ما یک جور خوشگلی در بهار ختم به خیر می شوند و سنجاق می شوند به حلقه ی وصل، تقدیر بهار است یا تقصیر باقی ِ آن هشت نه ماه ِ سال! راستکی و واقعنی گاهی اوقات خیال برم می دارد که حکمن خیلی وقت پیش، بهار، جایی برای رسیدن من، یا ما، به خواستنی هایم، یا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 اردیبهشت 1394 23:37
قدیم تر ها که پیکان سلطان و حاکم بلا منازع جاده هابود من یک قاعده ی کلی را کشف کرده بودم که بی برو برگرد در مورد همه ی پیکان سوارها صدق می کرد،از هرکس می پرسیدی که ماشینت چطوره ؟ بی مکث و فکر می گفت عالیه ،حرف نداره،عروسکه ، تمام ایران رو باهاش گشتم،منو تو جاده نگذاشته و...... به نظر شمااگر این سوال را الان از...
-
سکته مغزی
پنجشنبه 17 اردیبهشت 1394 19:15
پارکیسون پدر من این اواخر خیلی شدید شده و غذا خوردن و براش مشکل کرده ، دکتر بابام گفت باید پدر و ببری یه مرکز تخصصی که بیماران سکته ی مغزی و اونجا فیزیو تراپی می کنند ...اونجا یه سری فیزیوتراپی خاص هست که باید پدرتون انجام بده .... دیروز صبح با پدرم رفتم به اون مرکز که تمام بیمارانش سکته ی مغزی کرده بودند و قسمتی از...
-
میان ترم !
سهشنبه 15 اردیبهشت 1394 20:20
حدود 6 ماه از تولد وبلاگ گروهی هفتگ میگذرد ایدهء خوب کیامهر بود در این کسادی بلاگستان ممنون که اینجا را میخوانید و به ما لطف دارید . میخواهم بپرسم بی تعارف و رودرواسی و اینها از 100 چه نمره ای به هفتگ می دهید ؟ و چرا ؟ . انتقاد یا پیشنهادی هم داشتید ممنون دار میشوم .
-
چشم به راه طوفان نشسته ام
دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 20:43
یک عالمه لیست روی قفسه ی کتابها .... لیست کارهایی که باید این چند روزه انجام شوند... لیست عدد های هر روزه که قندم را نشان میدهند.....لیست خرید خانه... لیست وسایلی که باید آماده کنم.... تا طوفان خیلی زمان ندارم.... می گویم طوفان چون می خواهم فرض کنم که خیلی خیلی سخت است یک نفر به خانواده اضافه شود ... می خواهم سخت ترین...
-
Hapless Nymph
یکشنبه 13 اردیبهشت 1394 20:00
می دونی چیه آباجی؟ واسه خوندن بخت آدما که حکمن نباس پیشونی خوندن و رمل انداختن بلد باشی و فال قهوه بدونی که! هوشت باشه و دو دو تا چهار تا که سرت بشه حلّه. مثلن تو فقره ی شما، واسه فهمیدن این که کله ی شانست کلهم کچله و سفره ی بختت بحر ارومیه، همون یه کف دست نشون ِ سبز خاکستریه ماسیده پشت مقنعه ات کفایت می کرد. آره همون...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 اردیبهشت 1394 23:51
ای کسانی که ایمان اورده ایید بیاید چار زانو بشینید دور اتیش تا برای هم از درس ها و حکمت های بزرگ زندگیمان بگوییم باشد که چراغ راه ایندگان باشد. درس اول زندگی من دم را غنیمت شمردن و در لحظه زندگی کردن است.شرح ندارد .در این حد که الان بریم شمال صبح برگردیم؟بریم. درس یا حکمت دوم زندگی من اینه که حاکم دله ،یعنی کللن سر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 اردیبهشت 1394 22:40
میهمان این جمعه هفتگ پرهون عزیز است : دوتا قاب روی دیوار سفید پشت سرش دارد. روی یکی اش نوشته: «It is what it is» و روی سمت راستی که کمی پایین تر از آن یکی ست نوشته شده: «every day is a second chance». امروز کتاب داستان تازه ای که این روزها می خواند با شور و شوق از توی کمد کتاب هایش در آورد، گرفت رو به روی من و گفت:...
-
واقعیت های تلخ....
پنجشنبه 10 اردیبهشت 1394 20:00
فکر کنم قبلا هم راجع این موضوع نوشتم ... واقعیت یعنی چیزی که اتفاق می افته در خیلی از موارد با حقانیت همون موضع منطبق نیست ... مثلا تا چند سال پیش اینکه که تو پای همسرت بمونی .. خیانت نکنی ... هم کار درستی بود هم واقعیت بود ... اما الان واقعیت ...( لا اقل واقعیت اطراف من ) ..... این نیست انگار نرمال و طبیعی اش اینکه...
-
فول آپشنیسم !
سهشنبه 8 اردیبهشت 1394 19:19
استفادهء خانمها از ملاحت ها و جاذبه های زنانه بعنوان کاتالیزور در تعامل ارباب رجوعانه با عناصر ذکور مستقر در شرکتها ، ادارات ، فروشگاهها یا هر جای دیگر ، در حد معقولش به نظرم اسمش سوء استفاده نیست چون تا حد زیادی این خدمات از طرف خود مذکرها بصورت خودجوش تقدیم خانمها میشود که طبیعتن شددت و ضعف خدمت رسانی و تکریم ارباب...
-
پیشاپیش برای همه پدرها
دوشنبه 7 اردیبهشت 1394 20:07
شنبه روز پدر است... که البته به گمانم مراسم مخصوصش که شامل ماچ و بوسه و هدیه دادن است به احتمال زیاد جمعه شب برگزار می شود. به هر حال دیدم نه جمعه روز هفتگ نویسی من است و نه شنبه، گفتم چند روزی جلوتر بیایم و تبریک بگویم ... به پدرهای قدیمی و جدیدی ...! چه آنها که هنوز اسم بچه در صفحه دوم شناسنامه شان هنوز جوهرش پررنگ...
-
خط کش...
یکشنبه 6 اردیبهشت 1394 20:00
نجّه گلوووت، پسر ِ غلام دلاّک!! آقات خدا بیامرز تو هفت آسمون یه ستاره نداشت. از دار ِ دنیا دو تا دست داشت هر کدوم به قاعده ی این بشقاب! از قبل ِ خروس خون تا بعد غروب، تو گرمابه ی سر ِ بازار، کلی آدم ِ ریز و درشت رو زیر ِ دستاش می چلوند و مالش می داد، آخر شب جمع ِ یه قرون دو زار ِ کف جیبش به زور می رسید به دو تومن....
-
فکر های بلند بلند
یکشنبه 6 اردیبهشت 1394 03:56
یک.مرگ جزییات خبر را پیگیری نکردم.اما تمام هفته را بهش فکر کردم.خبر این بود (اگر غلط دارم تصحیح کنید) هواپیما از مشهد را افتاده برود ساری و به دلیل مشکلی مجبور شده در مهرآباد بنشیند.بعد مسافران را با اتوبوس راهی ساری کرده اند.بعد اتوبوس چپ کرده و یازده نفر فوت کرده اند.خب،این یعنی چی،آن یازده نفر وقت رفتنشان رسیده...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 اردیبهشت 1394 22:00
فکر کنم هزار بار گفتم ....ولی بزارید یه بارم اینجا بگم .... طرف تون نمیتونه آدم خسیس یا حساب گری باشه ولی با شما اینگونه نباشه ... اگه هست موقتیه طرق تون نمیتونه با همه بد اخلاق باشه ولی با شما خوش اخلاق باشه اگه هست موقتیه ... طرف تون نمیتونه بد بین باشه... ولی به شما اطمینان داشته باشه ... اگه داره موقتیه ... طرفتون...
-
کیسه زباله و نوک دماغ !
سهشنبه 1 اردیبهشت 1394 21:00
خواندن پُست قبلی هفتگ تنها حسی که در من ایجاد کرد حسرت دیر شدن بود ... و همین یک قلم کافی ست برای یک روز کامل آرام و غمگین و فکری شدن ... برای آنهایی که بین بیست تا بیست و پنج سال هستند و اینجا را میخوانند می گویم اینها را ... که همین الان بنشینید سنگهایتان را با خودتان وا بکنید به فتح کاف ... ده یا پانزده سال بعدتان...
-
استاااااد
دوشنبه 31 فروردین 1394 20:55
دیشب یک زوج مهمانمان بودند. هر دو شاغل... هر دو پرکار.... نشسته بودیم و حرف می زدیم از پول و آینده و این چیزها ... بانوی میهمان که حین سرکار رفتنش درس هم می خواند که یک لیسانس دیگر بگیرد گفت استادی دارد توی دانشکده که به شدت مریدش شده... یک مرد چهل و چند ساله که روش های جدید و خلاقانه دارد برای تدریس .... یکبار سرکلاس...
-
سوء تغذیه...
یکشنبه 30 فروردین 1394 20:40
منو نیگا نکن. غذاتو بخور تا این شکم پاره ته ِ سفره رو در نیاورده. بخور، اما گوشِت به من باشه، هوشت به من باشه... همین خان داداشت! همین که افتاده به جون سفره و داره کتلت های سه روز مونده رو با اون روغن ِ ماسیده کف ماهیتابه پشت لقمه می گیره! همین که حق برادری و هم خونی یادش رفته و کافیه دیر بجنبی تا سهم تو رو هم خر خور...
-
کمپانی رویا سازی
شنبه 29 فروردین 1394 21:46
من آدم خیال پردازی هستم.حتی حالا که جوانی را گذرانده ام و به نوعی دارم با مسائل جدی زندگی دست و پنجه نرم می کنم رویا بازم.برای خودم چیزهایی که دوست دارم را می خرم ،مسافرتهای ماجراجویانه می روم. با آدم هایی که دوستشان دارم قرار می گذارم.خیلی به خوش می گذرانم.یک آدم وصف العیشی شده ام.چند سال است دارم برای خودم یک بنز...
-
معتاد
پنجشنبه 27 فروردین 1394 22:10
معتادان کارتن خواب با گدا جماعت چند تا توفیر اساسی دارند گدا ها معمولا کم سوادن و در قالب تیم کار می کنند معمولا از کودکی به این کار مشغولا و اکثر نیاز مالی ندارند و گدایی کردن حرفه شونه ..... اما معتاد ها کارتن خواب همیشه بی پول اند برای پول هر کاری می کنند حتی قتل .... و وقتی به گذشتشون رجوع می کنی ممکنه از طبقه...
-
اپیکور و ماست چیلی !
سهشنبه 25 فروردین 1394 22:22
امروز با عباس داشتیم دربارهء پُست مسعود و اپیکور و اینها حرف می زدیم ... قبول که زندگی مدرن امروزی با اقتضائات خاص خودش و با افزایش تصاعدی و نجومی فاصله های طبقاتی باعث شده آدمها بیش از حد متعارف حرص پول را بزنند اما به نظرم در تمام قرون و اعصار این رقابت آدمها برای بیشتر داشتن و سهم بیشتر برداشتن یک قاعده و روال بوده...
-
عروس رفته گل بچینه
دوشنبه 24 فروردین 1394 22:00
مگه همین طور الکی است که یک روز همسایه ات بیاید و مخت را بزند و تمام !!!! بعد هم بار و بندیل ببندد که من از هفته ی بعد می آیم طبقه ی شما زندگی می کنم!!!! خیر از این خبر ها نیست جناب همسایه.... صدایت آلن دلونیست باشد.... قلمت عاشقانه است قبول.... این حرفها از من گذشته همسایه.... من دیگر با این قسم محسنات خر نمی شوم.......
-
توفیق اجباری
یکشنبه 23 فروردین 1394 21:44
آقام که خداحافظی کرد و گوشی را آنطرف خط گذاشت، اینور خط توی تقویم ذهنم روز پنجشنبه بیستم فروردین را نوشتم: "روز درختکاری" گفته بود کار زیادی نداریم. ده دوازده تا نهال می خریم، می بریم دماوند توی باغچه می کاریم و بر می گردیم. اما یقین داشتم به کمتر از چهل پنجاه تا رضا نمی شود دلش. صبح ِ پنجشنبه بیستم فروردین...
-
تسلی بخشی های فلسفه.
شنبه 22 فروردین 1394 21:26
سلام.متن زیر چکیده اییست از بخش دوم کتاب تسلی بخشی های فلسفه اثر آلن دوباتن.کتاب را دو سه سال پیش خوانده بودم و مدتی بود که می خواستم اشاره ایی به آن بکنم.خصوصا" بخشی که در مورد دوستی است برام بسیار شیرین و لذت بخش بود آنقدر که زحمت تایپ با تبلت را برایم شیرین کرد.نوشته را باید تقدیم کرد به محسن و رفاقتهاش و خوش...